آشنایی با ادبیات گوتیک
ادبیات گوتیک را باید شاخهای از مکتب رمانتیسم یا دقیق بگوییم پیشرمانتیسم شمرد. از این رو شاید بیشناخت رمانتیسم اروپایی نتوان تصویر دقیقی از ادبیات گوتیک به دست داد. پژوهشگر دقیق داستانهای گوتیک نیز بیگمان از تأثیر افسانههای آلمانی، رمانسهای قرون وسطی، جریان نهضت پیش از رمانتیک، ادبیات احساساتگرایانه و آثار نویسندگان رمانتیک سدهی 18 شمال اروپا بر این جریان ادبی آگاه است.
البته از سویی دیگر نیز میتوان درباره تأثیرگیری مکتب رمانتیسم از ادبیات آغازین گوتیک سخن گفت. در هرصورت باید این نکته را مد نظر داشت که داستانهای گوتیک جزو نخستین و قدیمیترین ریشهها و آثار رمانتیسماولیه به شمار میآیند.
اما برای اینکه گام به گام پیش رویم، باید از وجه تسمیه و مفهوم واژهی گوتیک بیاغازیم. واژهی گوتیک صفتی است که به شکل ضمنی به انتساب و یا تعلق چیزی به قوم «گوت» اشاره میکند. قوم گوت و یا آنگونه که مصطلح است، گوتها قومی ژرمن بودند که به تدریج از شمال اروپا به سمت شرق و جنوب مهاجرت کردند و در نخستین سالهای میلادی در ساحل جنوبی دریای بالتیک، در شرق رود «ویستول» سکونت گزیدند. آنان که مورد حملهی هونها قرار گرفته بودند، در اواخر قرن چهارم میلادی به دو دسته گوتهای شرقی (اوسترگوتها) و گوتهای غربی (ویزیگوتها) تقسیم شدند. گوتهای غربی به نوبهی خود به نواحی گوناگون امپراتوری روم حمله بردند و در غربپیشروی کردند. گوتها به رغم اینکه مسیحی شده بودند، به آیین آریانیسم نیز دلبستگی داشتند.
قرنها پس از سقوط روم به دست اقوام ژرمن، در اروپا سبک معماری پدید آمد که به گوتیک معروف شد. گرچه در این معماری عناصری از معماری نُرماندی و رُمانسک نیز دیده میشد. این نوع معماری که به کل با هنر پیشین خودیعنی معماری کلاسیک رومی متفاوت بود، نشانههایی از ذهنیت و روح ژرمنی را در خود داشت. این معماری ابتدا در ساخت کلیساها و بعدها در ساخت قلعهها و قصرهای قرون وسطایی به کار رفت و برخلاف هنر کلاسیک، گرایش بهنوعی پیچیدگی، رازآمیزی و حتی تیرگی در آن حس میشد که از این لحاظ شاید بتوان آن را با هنر باروک سنجید.
به هر حال در اواخر قرن 18 با رواج رمانتیسم که در عین حال زمان احیاء و رویکرد دوباره به معماری گوتیک در آلمان و انگلستان نیز محسوب میشد چیزی به نام ادبیات گوتیک نیز سر زبانها افتاد.
در 1747 هوراس والپول در «استرابری هیل» در حومهی لندن در یک قصر کوچک گوتیک ساکن شد و به کار پرداخت. از همان ایام واژهی گوتیک استرابری هیل، بدل به اصطلاحی معادل معماری گوتیک رمانتیک شد.
او در سال 1764 یکی از معروفترین و متقدمترین آثار ادبیات گوتیک، یعنی «قصر اوترانتو» را به چاپ رساند. این اثر، رمانی پر رمز و راز با مضامینی همچون شبح، قتل و جنایت و… بود که در قرون وسطی رخ میداد. جالب آنکه در چاپ دوم این رمان، عنوان فرعی «یک داستان گوتیک» بدان افزوده شد. از آن پس بود که اصطلاح رمان گوتیک رایج و به آثاری همانند قصر اوترانتو اطلاق شد که در آنها نشانهایی از نیروهای ماوراء طبیعی، روح و شبح و پدیدههای رعبانگیز و هراسآور دیده میشد. از لحاظ زمانی، اغلب این داستانها در قرون وسطی رخ میداد، قرونی که در نگاه رمانتیک نه یادآور تفتیش عقاید و تعصبات مذهبی، که تداعیکنندهی دورانی رازآمیز، تیره و تار و اندکی ترسناک به شمار میرفت. مکان رخداد اینگونه آثار نیز بیشتر قصرها، قلعهها، ویرانهها، گورستانها و گاهیموارد نیز کلیساهایی با معماری مفتونآمیز گوتیک با آن دخمهها، سیاهچالها، سردابهها، اتاقها و دالانهای مخفی، پلکانهای مارپیچ، «ایوانهای پوشیده از پیچک که جغدها در زیر نور مهتاب در آنها آواز میخوانند و سایهروشنی رازآمیز که حالتی شبحوار به آن داده است»، برجهای نوکتیز سر به فلککشیده و به طور کلی بناهایی تیره و تار، دلگیر و ترسناک بود.
برخی بر این گماناند که چون مکان نگارش نخستین آثار گوتیک مانند آثار والپول در قصرهایی با معماری گوتیک بود، این ژانر ادبی نیز گوتیک نام گرفت. اما این نظر بیشتر مقرون به حقیقت است که آثار گوتیک از آن رو این نام را گرفت که مکان رخدادن بیشتر داستانهای آن در بناهایی با نوع معماری گوتیک بود. به طوری که آثار دیگری از این دست مانند داستانهای ا.ت.آ. هوفمان و ادگار آلنپو نیز در این فضاها رخ میدادند. اینگونه مکانها و فضاپردازی بعدها از ژانر گوتیک وارد آثار نویسندگان دیگر نیز شد. برای نمونه چارلز دیکنز در «خانه قانونزده» و «آرزوهایبزرگ» و خواهران برونته در اغلب رمانهایشان از چنین فضاپردازی سود میبردند.
به هر حال، همزمان با والپول، بکفورد رمان «واثق»، آن رادکلیف «اسرار اودولفو»، لوئیس «راهب» و تامس للاند «شمشمیر بلند» را نوشت که جملگی در به وجود آمدن ژانر گوتیک نقش داشتند.
بر این اساس جای شگفتی نیست که سرآغاز رمان گوتیک را از انگلستان و قلعهی اترانتوی والپول میدانند. اما جای تأکید دارد که بسیاری رخدادهای تاریخی، نهضتهای عرفانی و دینی، جریانهای فکری و فلسفی و هنری، آثار ادبی و… باید به وقوع میپیوست تا جاده را برای برآمدن رمان گوتیک انگلیسی هموار کند. از این جملهاند هنر باروک در موسیقی، جنگهای سی ساله و شیوع وبا و طاعون در اروپا، برآمدن مکاتب عرفانی پتیسم آلمانی و متدیسم انگلیسی، پیدایی مکتب شعری موسوم به شعر گورستان و… .
همچنین گرچه سرآغاز رمان گوتیک به ادبیات انگلیسی اواخر سدهی 18 بازمیگردد، اما به نظر میرسد که ادبیاتآلمانی و افسانههای بومی آن کشور از مدتها پیش مصالحی برای این ژانر به دست داده بودند و اصولاً روحیات رمانتیکهای آغازین آلمانی و بهویژه بنیانگزاران جنبش «توفان و تهاجم» به این ژانر نزدیک است.
حتی بسیار قابل تأمل است که داستانهای ترسناک آلمانی به شکلی غیرمستقیم در آفرینش و پدید آمدن بزرگترین و موفقترین اسطورههای گوتیک انگلیسی، یعنی هیولای فرانکنشتاین و خونآشام نقش داشتند. به اینترتیب که در تابستان سال 1816 چند تن از بزرگان ادبیات انگلیسی، یعنی لردبایرون، پرسشلی، مری شلی و پزشک لرد بایرون، جان ویلیام پولیدوری برای استراحت در شهر ژنو گرد هم میآیند. آنان به سبب بدی هوا ناچار در قصر شلی در حاشیه دریاچه ژنو میمانند. برای وقتگذرانی به مطالعه کتابهای کتابخانه شلی میپردازند که پر از داستانهای ترسناک آلمانی است. لرد بایرون بازیای را پیشنهاد میکند به این قرار که هر یک از افراد جمع، داستانی به سبک و سیاق آثاری که میخوانند بنویسند. حاصل کار به نوشته شدن «فرانکنشتاین» توسط مری شلی و «خونآشام» به دست پلیدوری کشید. نکته آنکه شخصیت داستان مری شلی یک ژرمننژاد آلمانی زبان است!
اما هرچه آلمان و انگلستان در پدید آوردن این نوع ادبیات و اصولاً در مکتب رمانتیسم پیشقدم بودند، فرانسویان صرفاً مصرفکنندگان آن به شمار میرفتند. جالب آنکه از اواخر قرن 18 تا اوایل قرن 19، نزد خوانندگان فرانسوی آثار ترجمهشده ادبیات گوتیک انگلیسی و سپس آلمانی به شدت رواج داشت و حتی تأثیری ماندگار بر زیباییشناسی فرانسوی بر جای گذاشت.
در این سالها سه نوع رمان انگلیسی و آلمانی محبوبیت ویژهای نزد خوانندگان فرانسوی داشت: رمان احساساتگرا، رمان گوتیک و رمان تاریخی. این خوانندگان با روی آوردن به هراس، وحشت و خشونت نهفته در این آثار ذهن خود را از درگیریهای سیاسی آن روزگار رها میساختند. همچنین ادبیات گوتیک به شکلی نهفته بههراسهای کهن قومی و تابوهایی همچون سادیسم جنسی و زنا با محارم میپرداخت و از این رو مورد علاقهی گسترهای دیگر از خوانندگان قرار میگرفت. اما ادبیات گوتیک در شکل آبرومندانه و تعالییافته خود، نهتنها بر رمانتیسم دیرآمدهی فرانسوی تأثیر گذاشت، بلکه در پیدایی مکتب رئالیسم نیز نقش داشت. از یاد نبریم که سوررئالیستهای فرانسوی مفتون ادبیات گوتیک و میراث آن یعنی زیباییشناسی هراس و وحشت بودند.
برآمدن گوتیک متعلق به دورانی است که اذهان اروپایی از خشکاندیشیهای عقلانی و پراگماتیستی دوران خود خسته و کسل شده بودند. دورانی که ابتدا نئوکلاسیسم و سپس فلسفههای عقلگرا و نیز آداب و تشریفات اشرافمآبانه و درباری موجی از ملال را برانگیخته بود. در چنین دورانی بود که رویکرد به نهتنها ادبیات گوتیک، که به ادبیات احساساتی و گونههای دیگری از «پیشرمانتیسم»، همچون واکنس طغیانآمیز علیه این مطلقگردانیدن عقل مطرح شد. در آن دم، شور و احساسات سرکوب شده بود که به مرحلهی آتشفشانی میرسید.
اگر خوانندگان امروزی با خواندن «رنجهای ورتر جوان» و یا «رنه» نهتنها اشک نمیریزند، بلکه از غلظت سوز و گدازشان به خنده میافتند، از آن روست که ما گرفتار آن ملال ناشی از جامعهای به شدت تشریفاتگرا، حسابگر و عقلمحور نیستیم. اما شاید هم بتوان گفت که هر آنگاه که ملال و دلزدگی فزونی گیرد و دل از حسابگری عقل خسته شود، ادبیاتی از این دست بار دیگر سر از خاک برخواهد آورد و دمی به ما فراغت خاطر و لذت و هیجان خواهد بخشید.
از این گذشته، برآمدن ادبیات گوتیک و نیز آثار احساساتگرا دلیل جامعهشناختی دیگری نیز داشت و آن افول اشرافیت و برآمدن طبقه جدیدی به نام بورژوا بود. میدانیم که هنر کلاسیسم اصولاً هنری متعلق به اشراف بود و با حمایت اشراف نیز به زندگی ادامه میداد. اما با برآمدن طبقه متوسط شهرنشین و روح سوادآموزی بهویژه نزد زنان خانهدار، گسترهی عظیمی از خوانندگان و مخاطبان ادبی به وجود آمد که نیازها و سلایق دیگری داشتند و مستقیم و یا غیرمستقیم ناشران را تشویق به ارائهی ادبیاتی عامتر و مردمیتر از هنر اشرافی میکردند. بیگمان تحت تأثیر همینگونه از مخاطبان – یعنی زنان خانهدار – بود که ریچاردسون نویسنده انگلیسی برای نخستین بار رمان احساساتگرا را با نوشتن «پاملا» (1740) و سپس «کلاریسا هارلو» (1747) بنیان نهاد و در واقع جاده را برای خلق ادبیات گوتیک هموار ساخت. پس از او بود که استرن، روسو، هردر، گوته و برخی دیگر هر کدام به نوعی به پیدایش رمانتیسم یاری رساندند.
همچنین باز باید افزود که برآمدن ادبیات گوتیک و حتی رمانتیسم نشان از گونهای دگرگونی روانشناختی در جامعهی اروپایی نیز دارد و آن اعراض از مطلق دانستن عقل و توجه به دل یا به اصطلاح امروزی بخش ناخودآگاه وجود و جنبهی تاریک درون است. اساساً از این روست که رمانتیسم و آغاز تاریخ فردگرایی غربی با هم مقارن افتادند و نیز این رمانتیکها بودند که مفهوم «من» را وارد ادبیات کردند و به ثبت و نگارش حدیث نفس پرداختند. پیش از رمانتیکها چیزی به معنای «من» در ادبیات دیده نمیشد، بلکه هر آنچه – یا بهتر بگوییم هر آنکه – بود، نمایندهای از یک طبقه – و غالباً اشرافزادگان – به شمار میرفت. به عبارت دیگر پیش از رمانتیسم، در ادبیات، آدمها نه به مفهوم یک فرد ویژه و یکتا که همچون نمایندهای از یک طبقه با ویژگیها و خصائل و اخلاقیات یکسان ظاهر میشدند.
به این ترتیب، طلوع ادبیات گوتیک همزمان نشان از رویکرد بشر اروپایی به عالم درون، کابوسها و رویاهای شخصی، امیال و گرایشهای روحی مبهم درونی، عواطف سرکوب و تحریمشده و… دارد. در این دوران اروپاییان با بخشی از وجودشان آشتی میکنند که تا آن زمان با سلطهی فرهنگی عقلگرا، اخلاقی و حسابگر نادیده انگاشته شده بود. از این رو نقش پرقدرت رؤیا و کابوس در ادبیات گوتیک امری اتفاقی نیست. در واقع این نوع ادبیات دریچهای را به سوی دهلیزهای تاریک و پیچ در پیچ روح آدمی میگشاید. جای شگفتی نیز نیست که بدانیم نخستین رمان گوتیک زادهی یک کابوس بود. والپول نیمهشبی کابوسی میبیند و پس از بیداری نوشتن قلعه اوترانتو را آغاز میکند.
همچنین باید این نکته را یادآور شد که ادبیات گوتیک با جنبههایی از تخیل غیرعادی و حتی تحریمشده خوانندهی خود ارتباط مییابد و گاه عنصر هراس و خشونت همچون آلترناتیوی برای مضمون اروتیسم عمل میکند. در واقع همانطور که اشاره کردیم، آثار گوتیک – و اصولاً رمانتیسم به سبب پرداختن به رؤیاها، کابوسها، تفکرات درونی، کشف و شهود، رمز و راز و… با روانشناسی نیز رابطه مییابند.
افزون بر این باید افزود که مقولههایی مانند رابطه پارادوکسیکال ادبیات گوتیک با مذهب، بهویژه مذهب کاتولیسم، ادبیات گوتیک و اقبال آن به مثابه نشانهای پیشگویانه در برآمدن جریانهایی همچون جنگ، فاشیسم و محافل سری یا به مثابه پیامد این جریانها میتواند موضوع پژوهشهای جامعهشناختی نیز قرار گیرد.
البته باید اذعان داشت که ادبیات گوتیک به عنوان یک جنبش تا مدتها برای شاعران آرمانگرای رمانتیکگونهای کجروی و مایهی سرافکندگی به شمار میرفت. اما با اوجگیری و پختهتر شدن این ژانر، جبههگیریها نیز اندکی معتدلتر گردید.
از زمان پیدایی ادبیات گوتیک تا اوج شکوفایی آن در سال 1815 و سرانجام با افول آن پس از انتشار «ملموت سرگردان» اثر چارلز ماتورین راهی دراز طی شده است. از عصیان و یاغیگری تا عصر خرد و تا شمردن عقل همچون امری مشتق از وحشت زمانی طولانی گذشته است. اکنون ما میراث این ژانر را در توصیف ضدقهرمانهایی با ویژگیهایی محسور کننده که جوهرهی شر در درون آنان موجب وحشت میشود، بازمیشناسیم. همچنین در جنبههایملودراماتیک رمانسها یا برای نمونه در هر داستانی که مضمون آزار و ایذای غیرعاشقانه یک دوشیزه را در بر دارد، نشانی از میراث گوتیک یافت میشود و فراتر از آن در هر اثر اکسپرسیونیستی بویی از گوتیک به مشام میرسد. البته ادبیات گوتیک امروزه به گونهای مغشوش و مبهم در انواع ادبی حاضر، حضور دارد و منتقدان ادبی نیز در پذیرش آن بهعنوان یک نوع ادبی ارزشمند تأمل میورزند و یا در مقام کسانی ظاهر میشوند که میخواهند این نوع ادبی مرده و گنگ را از نو زنده کنند. این منتقدان متن گوتیک را در بطن بافتی تاریخی به سنجش میگذارند و ارزش تاریخی آن را در واکنشش نسبت به عصر خرد، نظم و سیاستهای سدهی 18 اروپا میدانند. با این حال، حتی اگر ما جزو علاقهمندان ادبیات گوتیک نباشیم نمیتوانیم تأثیر آن را در پیدایش آثار اصیل رمانتیک مانند «قوبیلای خان» کالریج، اشعار شلی، «مانفرد» بایرون و… نادیده بیانگاریم. همچنین تأثیر سبک گوتیک بر ادبیات مدرن را از جویس تا آن رایس میتوان حس کرد و در پایان باید این پرسش را درافکند: آیا بدون ادبیات گوتیک ما شاهد آفرینش آثاری همچون آثار فرانتس کافکا، فریدریش دورنمات یا بورخس میبودیم