سیر تحول شخصیت دون ژوان از روایت مولیر تا روایت کیرکگور و کامو
کیرگگور به اسطورهی آفریده شده توسط مولیر، نگاه مدرنتر خود را بخشید. اغواگری همانند تمرین گاوبازی…
دون ژوان، «بزرگترین عیاش دنیا»، «خواستگار نوع بشر»، همانطور که اسگانَرل(۱) معرفیاش میکند، و او که خودش با وقاحت تمام اعلام میکند که «تمام لذت عشق در تنوعطلبی است»، آیا دقیقاً عاشق همه نیست و غریبهترین و غیرقابلنفوذترین کس نسبت به رنجهای عشق نیست؟ این «نقطه مقابل تریستان(۲)»، طبق فرمول دنیس دو روژمون(۳)، و او که «در کار عشق دنبال نوعی شهوت کافرانه میگردد»، یک لوسیفه(۴) است، «شیطانی تمامعیار» آن هنگام که تریستان «در فراسوی روز و شب زندانی است» و تقریباً نشانهای است از ظهور ساد(۵). شرکت چنین شخصیتی در تم والای عشق، مثل این است که در مراسمی مختص به قربانیان جنگ، از فلان جانی نازی که در جنگ کشته شده دفاع کنیم! نباید جلاد را با قربانی عوضی گرفت: اگرچه دون ژوان در حیطهی عشق قرار میگیرد، ولی این دستهبندی باری کاملاً منفی و جبرانناپذیر دارد. دون ژوان، این فاتح بیاحساس، آمیزهای از پلیدی و شرارت، نقطه مقابل سادگی و نزاکت که دو فضیلت عشق جوانمردانه هستند، بزرگترین منکر عشق است. این عیاش نهتنها اعتقادی به عشق ندارد، بلکه بیوقفه به آن بیحرمتی میکند.
برای کیرگگور(۶) که در مطلبی تحت عنوان «مراحل اروتیک خودانگیخته»، تفسیری طولانی بر اپرای دون ژوانِ موتسارت مینویسد، دون ژوان یک شخصیت یا یک فرد نیست، بلکه فقط یک توانایی است، «میل وحشی شهوت»، نمود «میل اهریمنی زندگی». از نظر او، در کار دون ژوان حسابگری وجود ندارد، انحطاط و تفکری هم در کار نیست. این تنها نیرویی ناب، عریان و خودانگیخته است ورای خیر و شر، که تنها میتوانست توسط خودانگیختهترین و انتزاعیترین هنرها به نمایش گذاشته شود و این هنر چیزی نیست جز موسیقی که باعث میشود تمام چیزها را در حالت خام، ضروری و کلیشان حس کنیم بیآنکه تحلیلشان کنیم و مورد قضاوت قرارشان دهیم. موسیقی موضوع مطلقش را در «نبوغ شهوانی» پیدا میکند و مدیوم کامل، طبیعی و تقریباً یگانه کششی خالی از تفکر است که دون ژوان را در خود خلاصه میکند. و کمال شاهکار موتسارت از همینجا ناشی میشود، چون به نظر میرسد که اپرا محتوای والای خود را با دون ژوان به دست آورده است. از طرفی دون ژوان «موسیقایی» است و از طرف دیگر موسیقی، تمام و کمال دون ژوان است. صحبت از دون ژوان به کمک زبان، وسیله تفکر و اندیشه، بینتیجه است و فقط باعث به وجود آمدن بحثهای لفظی میشود. پس برای رسیدن به جوهر این اسطوره، تنها موسیقی میتواند نیروی بیحد و مرز شهوت را که همان دون ژوان است، قابلفهم کند.
همهساله در انتهای تمام بحثهای صورت گرفته درباره دون ژوان گفته میشود: دون ژوان وجود دارد؛ نقطه، همین. با وجود این، او منتقدان و حتی مدافعانی برای خود دارد. از نظر خیلیها دون ژوان، در واقع، نمود انقلاب است و همین موضوع باعث میشود که اجرای نمایشنامهی مولیر این همه توی ذوق بزند. زیر سؤال بردن عشق، زیر سؤال بردن خدا، زیر سؤال بردن استبداد پادشاهی: رابطهها قطعی و تنگاتنگاند. دون ژوان همانند والمون(۷)ِ روابط خطرناک، جزو «شهوتران»هایی است که همانطور که بودلر تصریح میکرد(۸)، انقلاب را جلوتر انداختند. و روژه وایان(۹) ، در رسالهی کوچک خود درباره لاکلوس(۱۰)، بیهیچ تردیدی از دون ژوان یک آنتیپاسکال و پیشگام تمام مبارزات اجتماعی آینده میسازد: «اغواگر و عیاش، زندگی ابدی خود را درست با همان عنوانی به خطر میاندازد که یک ماتریالیست؛ چون همانند او قیام میکند، به مبارزه میطلبد، سلطه را رد میکند، سوگند میخورد که هرگز طلب عفو نکند (…). دون ژوانهای تئاترهای اسپانیا، و حتی دون ژوان مولیر، درامهای روانشناختی نیستند بلکه متافیزیکیاند. در این نمایشنامهها، اندوه زیبارویان رهاشده، چیزی فرعی و مختص به هیجان آوردن قلبهای حساس است: مسئله اصلی، تراژدی مردی است که با شرط بستن روی این موضوع که خدا وجود ندارد، سعادت ابدی خود را به خطر میاندازد.» خلاصه، دون ژوان یکی از این «روحهای قدرتمند» است که در تمام حوزههای استبداد – و به ویژه در حوزه عشق – مبازه میکند: او یک انسان طاغی است.
آلبر کامو همین ایده را دوباره به دست گرفت و در «افسانه سیزیف»، یکی از نمونههای «انسان ابسورد» را از دون ژوان ساخت. کامو میپرسد: «این مأمور سنگ و این مجسمهی سرد که برای تنبیه به لرزه میافتد، چه معنایی در خود دارند؟ تمام قدرتهای عقل ابدی، نظم، اخلاق جهانی، تمام عظمت عجیب خدایی تحت تأثیر خشم، در آنها خلاصه شده است. این سنگ سترگ و بیروح فقط مظهر قدرتهایی است که دون ژوان برای همیشه انکارشان کرده است.» این عصیان همانی است که از نظر کامو برای همه «رهاییبخش» است؛ دون ژوان روش تازهای از بودن در خود دارد که «دستکم به همان اندازه به او آزادی میبخشد که به کسانی که این روش را ملامت میکنند.» او با انتخاب «هیچ بودن»، تمام دریچههای بزرگ اعجاز را باز میکند. جرم او این است که تماماً خیال است. اما، چون نمیتواند خود را از دست خدا خلاص کند، «عیشش به زهد ختم میشود» و کامو او را اینطور تصور میکند که همانند دون میگوئل دو مانارا(۱۱)، زندگیاش را «در یکی از حجرههای صومعههای اسپانیایی گمشده روی تپهای» به پایان میرساند.
با وجود این، بیشک این کیرگگور است که در «یادداشت روزانه اغواگر(۱۲)»، تصویری درونیتر و همچنین مدرنتری به اسطورهی دون ژوان میبخشد. یوهان (Johannes)، اغواگر، دون ژوانی است که در مقایسه با پرسوناژ موتسارت، صاحب تفکر هم هست. همانند تمام دون ژوانها، او اغواگری را همچون یک «مبارزهی منحصربهفرد» و واقعی تلقی میکند. با وجود این، یوهان چیزی نیست جز یک اغواگر پیشپا افتاده یا یک عیاش. بعد از تفکر و تردید بسیار، مدت زیادی را صرف انتخاب شکارش میکند؛ او مینویسد: «بدبختی این است که فریب دادن دختری جوان ابداً سخت نیست، اما پیدا کردن دختری که لایق فریب باشد بسیار دشوار است.» در واقع، برای آنکه مبارزه گیرا شود، باید حریف بلندمدتبه و قَدَر باشد. از طرفی، یوهان اغواگریاش را همانند یک جنگ نظامی واقعی پیش میبرد، با پیشرویها و عقبنشینیهای استراتژیک و حتی حیلهها، مانند حیلهای که در مورد شکارش، کوردلیا، میبندد و نزد او در مدح شایستگیهای نامزد رسمیاش اصرار میورزد. اغواگری همانند یک تمرین گاوبازی… عمل اغواگری یوهان همانند نگاهش است: غیر مستقیم، زیرزیرکی و فریبنده. یوهان، تصاحب جسمانی کوردلیا را فقط به طور ضمنی هدف قرار میدهد، او میخواهد روح کوردلیا را مال خود کند. مسلماً او باید با یک شب عشقبازی به پیروزیاش «عینیت بخشد»، ولی این اولین و آخرین بار خواهد بود: اغواگر باید، بلافاصله بعد، بیهوش شود و پشت سرش، فقط خاطرات تلخ به جا گذارد…
میدانیم که در صحبت از این امر که بین تمام دون ژوانها مشترک است، بعضی از منتقدین مانند ژئورژیو مارانون(۱۳)، تردیدی درباره مردانگی دون ژوان و چهرههای مشابهاش مطرح میکنند، چون مطابق درسهای چهرهشناسی لاواتر(۱۴)، کازانووا با آن قد بلند و قیافهی زیبایش، بیشتر به تیپ خواجه نزدیک است تا تیپ «فوقجنسی» (!). حرفهای تکراری قدیمی که از تورات روانکاوها بیرون میآیند: رفتارهای دون ژوان مسلکانه، نوعی اضطراب مردانه مقابل زنانگی و به عبارتی تمایلات همجنسگرایانه را ابراز میکنند… .
برعکس، چیزی که پرسوناژ «اغواگر» کیرگگور پیشنهاد میکند این است که ارزش واقعی دون ژوان، شاید در همین میل ناتمام و ارضا نشدهی نهفته است. در واقع، چیزی که برای اغواگر اهمیت دارد، نتیجهی حقیر اغواگری نیست بلکه مهم پیچوخمهای عمل اغواگری است. پرسوناژ کیرگگور مینویسد: «نباید هیچچیز پیش از موقع و به شکلی نازیبا به دست آید.» به روش نویسندهای که یک طرح خیالی را پایهریزی میکند، یوهان اغواگریاش را مانند یک قصه و یک اثر هنری نشان میدهد: «وارد شدن در ذهن دختری جوان همچون یک رویا، هنر است و خارج شدن از آن، یک شاهکار.» در واقع، لذت و زیبایی مبارزه، اغواگر را به جایی بسیار دورتر از هدف و واقعیت آن میکشاند. کیرگگور دربارهی کوردلیا میگوید: «هیچ علاقهای به تصاحب کوردلیا در معنای پیشپاافتادهی آن ندارم، چیزی که برایم اهمیت دارد لذت بردن از او در معنای هنری کلمه است.»
مسلماً یوهان میتوانست با کوردلیا ازدواج کند و زندگی آسوده و آرامی را با او در پی گیرد، ولی این زندگی خالی از شعر میبود. کیرگگور در مقدمه و معرفی یادداشتهای روزانه یوهان مینویسد: «زندگی او تلاشی بود در راه عینیت بخشیدن به حیاتی شاعرانه»: اگر اغواگر از لحظهی ارضای میل و شهوت اجتناب میکند، به خاطر شتافتن به سوی دیگری نیست؛ این کار به نوعی احترام گذاشتن به بُعد شاعرانه و زیباییشناسانه عشق است. در واقع، یوهان سعی میکند مرحلهای عاشقانه را که استاندال «تبلور» مینامدش، جاودانه کند. عشقی برای تمام عمر، آنها را به زوجی تبدیل میکرد با مشکلات روزمرهشان، و یوهان در سودایی فرو میرفت که، درست همانند والمون، تمام زیباییها را درش از دست میداد. ولی برعکس، او با ماندن در حاشیهی میلش، میتواند داستانی زیبا و «قهرمانانه» دربارهی اغواگری بیافریند. از طرفی، او به رغم ظواهر امر، مطمئن نیست که «برنده» باشد. برعکس، از نامههایش میتوان حدس زد که به قدرت عشق کوردلیا غبطه میخورد. شاید این یگانه رنج واقعی او باشد…
پاورقیها:
۱. Sganarelle، خدمتکار دون ژوان در نمایشنامه مولیر.
۲. Tristan
۳. Denis de Rougemont، در کتاب «عشق و غرب» به بررسی تم عشق در متون ادبیات غرب پرداخته است.
۴. Lucifer
۵. Sade، مارکی دو ساد.
۶. Kierkegaard
۷. Valmont
۸. یادداشتهایی درباره روابط خطرناک، شارل بودلر، مجموعه آثار، سویی.
۹. Roger Vailland
۱۰. Laclos
۱۱. Don Miguer de Manara
۱۲. Le Journal du séducteur
۱۳. Georgio Marnon، در کتاب دون ژوان و دون ژوانیسم.
۱۴. Lavaterروایت کیرکگور و کامو