به بهانهٔ فقدان هارولد پینتر
گفت: «این مجسمه را از سنگ تراشیدهام
با چکش نه، با دستان خالی، چشمانی عریان
تنی برهنه، با لبها
حالا ماندهام کدام من است کدام مجسمه؟»
«یانیس ریتسوس»
هر بار که نویسنده یا شاعری به جهان دیگر سفر میکند، اولین حسی که به من دست میدهد، نیاز شدید «برای یادآوری» است. یادآوری او با آنچه که مینوشت، با کلماتش، آروزها و دغدغههایش… و اصلاً مگر کار هنرمند کاری به جز تذکر است! مرگ هنرمند، همهٔ تذکرات او را به یاد میآورد و مرگ پینتر قبل از هر تذکری، تعهد نویسنده را نسبت به جامعهاش یادآوری میکند، پینتر به شدت از نمایشهای صرفاً زیباییشناسانه بیزار بود و معتقد بود که نمایشنامه باید مثل تیغ چاقویی عمل کند که زهر مار را از رگ جامعه سریعاً بیرون بکشد. از این جهت او یک نمایشنامهنویس اجتماعی بود که مهمترین عنصر آثارش دیالوگ بود. پس شاید واقعاً به قول فروغ «تنها صداست که میماند» که البته من این صدا را به «کلمه» ترجمه کردم. این کلمه است که میماند. کلماتی که حالا با هر صدایی و در هر زمانی میتوانند خوانده شوند، یادآوری میکنند آنچه را که هنرمند زندگیاش را برای بیان آن گذاشت.
از پنیتر اولین چیزی که با یادم میآید نمایشنامهای است به نام «درد خفیف» که در دوران نوجوانی خواندم. داستان خیلی ساده شروع میشد. زن و مردی، ظاهراً در اوج آرامش و دوستی، در حال خوردن صبحانه بودند که ورود یک پشه و دردی در سر مرد خانه، آرامش خوردن صبحانه را از آنها میگیرد. ورود ناگهانی پشه و عدم توانایی مرد برای گرفتن پشه، بحث را به جاهای دیگری از جمله اختلافات اساسیتر فکری و اعتقادی آن دو میکشاند. در نهایت مردی غریبه و دستفروش میآید و زن نیز همراه او میرود…
یادم است وقتی چند سال بعد با ذوقزدگی این نمایشنامه را برای دانشجویانم در درس مبانی ادبیات نمایشی تعریف میکردم، بسیار بیتفاوت به من نگاه میکردند و اصلاً آن ذوق و شوق اولیهٔ من ازخواندن این اثر در چشمانشان نبود، گویی به معانی ژرف زیرساختی موضوع پینبرده بودند، و سکوتهای اثر آزارشان میداد حتی نوعی تمسخر و بیتفاوتی از نگاهشان هویدا بود و نمیدانستند که سکوت در آثار پینتر سرشار از ناگفتههاست. سوژهٔ نمایش «بازگشت»، «جشن تولد» و «مستخدم ماشینی» نیز مرا مسحور خود کرده بود عجیب بود که از ابتدا میتوانستم انتهای نمایشهای پنیتر را حدس بزنم.گویی که نوعی تداعی افکار میان ما در جریان بود. دانشجویان من هنوز به عمق داستان پنیتر پی نبرده بودند و آن تراژدی مدرن عمیقی است که در روابط عاطفی و اخلاقی امروز انسانها وجود دارد. تراژدی نسل ما شاید ظاهر و روبافت جنسیتی داشته باشد، اما زیربافت آن به شدت روانشناختی و گاهی فلسفی است و از اضطراب جدایی و حس تنهایی شدید میان آدمها نشأت میگیرد. آدمهایی که ظاهراً در یک خانه و زیر یک سقف زندگی میکنند، اما هر کدام در دنیای تنهایی خود اسیرند و تنها مرگ نقطهٔ اشتراک آنهاست. آدمهای بیهویتی که بدون شناخته شدن میمیرند…
آنچه از دیدگاه من هارولد پینتر را از نویسندگان معاصرش متمایز میکند بدعت یگانهٔ او در ایجاد فضاهای خاص، مخوف و گاه گروتسکوار است که با حداقل کلمه، تماشاگر را بمباران فکری و احساسی میکند. او با کمک نماد و ایجاد فضای خیالی، واقعیت خشن زندگی انسانی را به رخ میکشد و نظامهای مقرراتی امروز جهان را زیر سؤال میبرد. در جشن تولد کمترین کلمات میان افراد نمایش رد و بدل میشود. ظاهراً قرار است جشن تولدی گرفته شود اما دو نفری که برای برگزاری جشن میآیند، در اوج گمنامی مشکوک و غریبه به نظر میرسند و در نهایت فرد را با خود سوار ماشینی میکنند و به ناکجاآبادی میبرند که به نوعی پیک مرگ را تداعی میکنند در واقع تولد به نوعی مرگ فرد تلقی میشود و این با نگاه رمانتیک امروز سینما به مرگ تفاوت دارد و نوعی نگاه گروتسکوار را تداعی میکند. پینتر حتی در اشعار خود به شدت از نفوذ رمانتیسم در آثارش جلوگیری میکند. جهانبینی او ترکیبی از سمبولیسم مدرن است که با رگههایی از سوررئالیسم ناخودآگاهی انسان را عیان میکند. به نظر من این اتفاق در پنیتر بازیگر، به شکل غیر ارادی و ناآگاه رخ داده است. او ناگهان میبیند که علاوه بر بازیگری، نمایشنامهنویس، شاعر، نویسنده و فیلمنامهنویس تلویزیون است. علاوه بر آن گاهی هم دستی بر نقد و تحلیل دارد و راجع به تئاتر مقاله مینویسد. آثار او با مبانی رمانتیک و حتی واقعگرایی سنخیتی ندارد.
اما اعتقاد به مفهوم «ناخودآگاهی» و نقش مهم آن در میان روان بشر و شباهت آثار او به جریان خواب و رؤیا و تشابهات سوررئالیستی آثارش با آثار برخی نمادگرایان، او را در موقعیتی منحصر به فرد قرار میدهد. به نظر من او یک فیلسوف شاعر ست که روانشناسی اجتماعی را هم خوب میشناسد. کسی که قادر است چنان به کالبدشکافی، باز آفرینی و تغییر در اجزای معمولی زندگی بپردازد تا چهرهٔ پنهان انسان را هویدا کند و بحرانهای اخلاقی و سیاسی قرن معاصر را به خوبی به رخ بکشد و البته پینتر همواره منتقد تیزبینی بوده است. در اثر هیچ نمایشنامهنویسی فضاهای اتفاقی، مخوف و غیر متعارف چنین تصویر انسان را آفتابی نمیکند. به همین دلیل پنیتر را از نویسندگانی میدانم که سرشت و ذات انسان را خوب میشناسند و بلدند قصهٔ خود را چگونه از جایی تعریف کنند که اصلاً کسی تصورش را هم نمیکند. از اوج سادگی و بیاتفاقی از روزمرگی سرد و یخزده و اتفاق درست در اوج همین یکنواختی و سادگی است که رخ میدهد. آن هم با ورود یک پشه!
حیف میدانم که به پنیتر اشاره کنم بیآنکه به کلاسهای نقد و تحلیل آثار پنیتر توسط زندهیاد دکتر «پروانه مژده» در کلاسهای فرهنگسرای نیاوران در اوایل دههٔ هفتاد اشارهای نداشته باشم. دکتر مژده -که ظاهراً مدتی دستیار پنیتر هم بوده است- با استادی نمایشنامههای او را تحلیل میکرد و از حضور ناخودآگاه در شخصیتهای پنیتر، کهنالگوها و آفتابی شدن آنها توسط موقعیت غریب نمایشهای او سخن میگفت پنیتر یک هنرمند واقعی بود نوشتن همانقدر پیشهاش بود که بازیگری و تحلیل. فرزند یک خانوادهٔ هنری بود و فکر کردن را پیش از سخن گفتن تمرین کرده بود اما در کنار همه اینها در دوران میانسالیاش و به خصوص پس از ازدواج دومش با یک روزنامهنگار تمایلات سیاسی آشکاری پیدا کرد که به تدریج به شکل خطابهها و مقالههایی منتشر میکرد و معروفترین آن در خطابهٔ معروف جایزه نوبل او آمده است که در آن مستقیماً سیاستهای جنگطلبانهٔ آمریکا را زیر سؤال میبرد. شاید به همین دلیل نمایشهایش کمحرف اما بسیار پرمحتوا و غنی هستند و به همین کارگردانی آنها، توانایی ویژهای میطلبد.
پنیتر در ایران آنقدر که شایستهٔ نامش است، روی صحنه نیامده است و حالا که رفته است، من واقعاً ماندهام که کدام زندهتر بودند، خود پنیتر با سرطان یا پنیتری که شاهکارش مجسمههایی واقعیتر از انسان بودند و فضاهای مخوفی که در عین غیر واقعی بودن، خشن و واقعی و امکان پذیرند.
اکنون هم درد خفیفی در چشمم حس میکنم….به قول پنیتر همیشه بزرگترین تحولات جهان از همین دردهای خفیف شروع میشود. دردهای خفیف را باید جدی گرفت. مرگ پنیتر بیشک، فقدانی بزرگ و جبران ناپذیر برای تئاتر و ادبیات جهان خواهد بود. امیدوارم اجراهای متفاوت از آثارش نام او را در تهران و شهرستانهای ایران، بیش از آنچه که این سالها سزاوارش بود و در حقش کوتاهی شد، بر سر زبانها بیندازد و این امر قطعا در تعالی و تفکر تئاتری ما نیز اهمیت بهسزایی خواهد داشت.
روحش همنفس با جوهر کلمات آفریدگار.