متن داستان به همراه تحلیل
خواجه نصیر الدین طوسی این داستان را در شرح نمط نهم کتاب الاشارات و التنبیهات ابوعلی سینا نقل و بررسی کرده است؛ اصل داستان از این قرار است:
در روزگاران قدیم، بر یونان و مصر و روم، پادشاهی حکومت میکرد. او دوستی داشت که بسیار عاقل و مدبر بود؛ وی از دوست خود درخواست کرد که تدبیری بیندیشد تا او بدون داشتن همسر، دارای فرزندی شود (۱) که پس از او عهدهدار کارهای مملکت گردد. به تدبیر او، پادشاه بدون این که با زنی ارتباط برقرار کند، دارای پسری شد و نام او را سلامان گذاشت. سلامان تحت تربیت زنی به نام ابسال که مرضعه بود، قرار گرفت تا اینکه به سن بلوغ رسید. پس از آن، پسر عاشق ابسال شد و از طرفی ابسال نیز سلامان را به معاشرت با خود دعوت میکرد. این ارتباط ادامه داشت و پادشاه، سلامان را از ارتباط با ابسال نهی میکرد؛ اما سلامان، عاشق ابسال بود و نصیحتهای پادشاه در او تأثیری نداشت تا اینکه آنان نقشه فرار به ماورای بحر مغرب را کشیدند و به آنجا رفتند.
پادشاه، جام جهاننمایی (۲) داشت که با آن بر مسائل همه کشورها اطلاع پیدا میکرد و بدین ترتیب در امور مردم، تصرف و آنها را سر و سامان میداد. او به کمک این جام از حال سلامان و ابسال آگاه شد و چون ایشان را دید که از وطن خود دور افتادهاند، دلش سوخت و تصمیم گرفت تا مقداری وسایل زندگی برای آسایش آنها بفرستد تا از سختی روزگار آنها بکاهد تا پادشاه و وطن خود را به یاد آورند. سلامان با وجود محبت پدر به خود نیامد و به مصاحبت خود با ابسال ادامه داد. پادشاه از این امر ناراحت شد و به این نتیجه رسید که باید آنها را تنبیه کند. پادشاه به تدبیر دوست حکیمش، سلامان و ابسال را طوری قرار داد که همدیگر را ببینند، ولی نتوانند به هم دسترسی داشته باشند.
تنبیه پدر که بسیار هم سخت بود، سلامان را به فکر فرو برد تا اینکه با حالتی پشیمان نزد پدر آمد. پدر نیز او را نصیحت کرد و به او گفت: عشق تو به ابسال فاجره (بدکاره) نمیگذارد که جانشین من در امور مملکت شوی. با این حال، عشق سلامان به ابسال آن قدر شدید بود که نصیحتهای پدر کارساز نشد و این بار تصمیم گرفتند خودکشی کنند؛ بنابراین خود را به دریا انداختند. ابسال غرق شد، ولی سلامان به امر پادشاه و توسط فرشته موکل آب نجات یافت. مرگ ابسال و غم فراق او چنان سلامان را غمگین و افسرده ساخت که پادشاه برای چارهجویی نزد دوست صمیمی خود رفت و از او کمک خواست. دوست پادشاه تدبیری اندیشید و به سلامان نوید داد که اگر به سخنانش گوش کند، ابسال را به او برساند. سلامان نیز از روی خوشحالی قول داد که به گفتههای او عمل کند. او صورت ابسال را به سلامان نشان داد و سلامان نیز در امید وصال ابسال بود تا اینکه ستاره زهره را به او نشان دادند.
زیبایی خیره کننده زهره، سلامان را دلباخته خود کرد، به حدی که ابسال را فراموش کرد و به همین دلیل، او لایق پادشاهی و سرپرستی امور مملکت شد. دوست پادشاه با کمک او دو هَرَم (۳) (ساختمان) بنا کرد و داستان زندگی سلامان و ابسال و مجسمه آن دو را در آنها قرار داد تا به دست آیندگان برسد. این قصه شهرت یافت و میان مردم منتشر شد که اسحاق بن حنین آن را از یونانی به عربی ترجمه نمود.
تأویل و تحلیل داستان
باید توجه داشت که داستان سلامان و ابسال یکی از داستانهای «رمزی – تأویلی» است؛ این نوع داستانها در آثار فیلسوفان و عارفان گذشته بسیار مرسوم بوده است که حقایق بسیاری را در ضمن داستانها بیان میکردهاند؛ اما فهمیدن مقصود داستان را به عهده مخاطب میگذاشتهاند تا آن حقایق به دست اهل آن برسد.
بیان و حل رمز داستان سلامان و ابسال
پادشاه، کنایه از عقل فعال است. عقل فعال در فلسفه اسلامی، عقلی است که تمام حقایق و معلومات را دارد و هر انسانی به اندازه ارتباطش با آن، معلوماتی را به دست میآورد؛ توضیح اینکه فلاسفه در چینش نظام هستی پس از خداوند متعال، به عقول طولیهای عقیده دارند که همان ملائکه در لسان شریعت هستند و همه آنها به امر الهی، وظیفه خود را انجام میدهند. آخرین این عقول، عقل دهم یا عقل فعال نام دارد که عالم ماده از او به وجود میآید. او عهدهدار تدبیر امور عالم ماده و افاضه معلومات به انسانها است. عقل فعال نیز از عقول بالاتر و خداوند متعال، فیض دریافت میکند و در داستان ما دوست حکیم پادشاه، یکی از فیوضاتی است که به عقل فعال (پادشاه) داده شده است.
در قصه خواندیم که سلامان به تدبیر حکیم، از نطفه پادشاه بدون داشتن همسری به دنیا آمد. (۴) سلامان همان نفس ناطقه انسانی است که بدون اینکه به ماده و امکانات مادی نیاز باشد، به وسیله عقل فعال به وجود میآید و به انسانها داده میشود؛ ابسال نیز کنایه از بدن انسان است که مرضعه نفس انسانی میباشد؛ یعنی نفس انسان برای اینکه کارهای خود را انجام دهد و به کمال برسد، به ابزار و ادوات نیاز دارد؛ همچون کودک که به دایهای نیازمند است که او را به رشد برساند. بدن یکی از این ادوات است که نفس با کمک آن به کمال میرسد و در نتیجه، به او انس و عشق پیدا میکند و این عشق، همان غرق شدن انسان در لذتهای مادی و دنیایی و فراموشی امور معنوی است. به ابسال، بدکاره (فاجره) گفته شده؛ به این دلیل که بدن به نفس انسان وفادار نیست و به قول معروف، عروس هزار داماد است؛ یعنی روزی بدن یک فرد است و وقتی او مُرد، بدنش به خاک تبدیل میشود و با فعل و انفعالاتی که پدید میآید، بدن اشخاص دیگر قرار میگیرد. (۵)
فرار ابسال و سلامان به ماورای بحر مغرب نیز اشاره به بیتوجهی آنها به کمالاتی است که برای آن خلق شدهاند و فرو رفتن در امور فانی دنیا است و به دلیل اینکه به امور دنیایی پرداختند و حقیقت وجودی خود را فراموش کردند، پادشاه (عقل فعال) مدتی آنها را به حال خود رها کرد، اما از طولانی شدن مصاحبت آنان ناراحت و عصبانی شد و آنها را به سختی تنبیه کرد که مراد از آن تنبیه که یکدیگر را میدیدند ولی از وصال هم محروم بودند، این است که نفس انسان پس از پیر شدن، هنوز به بسیاری از کارها میل دارد، اما به علت پیری، قادر به انجام آنها نیست.
گفته شد که سلامان به خود آمد و نزد پدر برگشت؛ این مطلب کنایه از پشیمانی انسان است از انجام امور باطل و گناهان و توجه به اینکه چرا خود را ارزان فروختم و به جای اینکه در مسیر انسانیت و فضایل انسانی گام بردارم، خود را در امور دنیای و باطل غرق کردم. سلامان و ابسال خود را به دریا انداختند تا خودکشی کنند؛ او با بیان این مطلب عنوان میکند که قوای بدن انسان پس از پیر شدن، تحلیل میرود و به مرگ نزدیک میشود و نفس نیز با ضعف و مرگ آن به عالم خود پرواز میکند؛ از این رو لذا بدن (ابسال) هلاک میشود و نفس (سلامان) به دیار خود و نزد پادشاه باز میگردد.
فرشته موکل آب، همان عزرائیل است که فرشته مرگ میباشد. او سلامان را نجات داد؛ کنایه از اینکه نفس و روح انسان پس از مرگ باقی میماند و مرگ در واقع، انتقال روح از این عالم به جهانی دیگر است.
در داستان خواندیم که حکیم و دوست پادشاه، ستاره زهره را که نماد زیبایی است، به سلامان نشان داد و او را خوشحال کرد تا توجه نفس به معنویات و حقایق روحانی را یادآور شود که اگر انسان مسیر کمال را بپیماید، به اصل حُسن و جمال و کمالات معنوی که برای بندگان صالح آماده شده، میرسد.
نشستن سلامان بر تخت پادشاهی نیز رسیدن انسان و نفس ناطقه او به کمال حقیقی است. دو هرمی که بنا شد تا برای همیشه باقی بماند، کنایه از ماده و صورت اجسام است که موجودات جدید و نیز انسانها از ترکیب آنها به وجود میآیند، توضیح اینکه در فلسفه اسلامی برای اجسام عالم، صورت و ماده را اثبات میکنند؛ ماده همان قابلیت اجسام است که میتواند صورتهای گوناگونی را بپذیرد، برای مثال، نطفه میتواند به انسان تبدیل شود و غذا در بدن انسان به درون اعضا و جوارح برود؛ بنابراین قابلیت و استعداد آن را دارد؛ صورت نیز همان فعلیت و حقیقت اشیا است؛ برای مثال اینکه نطفه به انسان تبدیل میشود، یعنی آن ماده، صورت انسانی را قبول میکند و یا اینکه نطفه حیوان به حیوان تبدیل میشود؛ پس صورت حیوانی را پذیرفته نه صورت دیگر را.
نتیجه اینکه داستان سلامان و ابسال از جمله داستانهایی است که تلاشش، رساندن حقایق و معارف به انسان است و میخواهد او را به فکر فرو برد تا این که متوجه سازد که از کجا آمده و آمدنش برای چه بوده و به کجا باید برود و چه اموری، انسان را در این راه کمک میکند و چه چیزهایی رهزن او از طریق معنویت و انسانیت است. با دقت در این داستان میتوان دریافت که تلاش نباید فقط برای امور دنیایی باشد، بلکه باید همت خود را بالا برد و افزون بر استفاده از امکانات مادی، کمال انسانی و تقرب به خداوند را که هدف اصلی انسان است دنبال کند.
پینوشتها:
۱. درخواست پادشاه از دوست حکیم خود بعید نیست؛ زیرا ما سابقه آن را در مورد حضرت عیسی (ع) داریم و در قرآن کریم به آن اشاره شده است (آل عمران، ۴۵ – ۴۷) و نیز در زمان ما که، دانشمندان به تلقیح مصنوعی دست یافتهاند.
۲. در آثار گذشتگان، جام جم یا جام جهاننمایی به چیزی گفته میشده که پادشاهان به وسیله آن از همه جا با خبر میشدهاند؛ حافظ در این باره میگوید:
آیینه سکندر جام جم است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال مُلک دارا
حافظ در این بیت به اسکندر مقدونی اشاره دارد که به وسیله جام جم، از اوضاع جهان آگاه میشد. امروزه به جام جم، رادار گفته میشود که در صنایع نظامی و … کشورها امری مهم به شمار میرود.
۳. در گذشتههای دور، خانهها را به صورت بقعه و هرم و… درست میکردند تا ساختمانها بر اثر برف و باران از بین نروند؛ مانند معماری اهرام ثلاثه در مصر که قرنها پایدار است.
۴. وقتی شخصی میمیرد، بدن او به خاک برمیگردد و سپس جذب گیاهان شده و غذای انسان را میسازد و این غذا تشکیل دهنده تن آدمی است که دوباره به خاک تبدیل میشود تا ماده بدنهای دیگر را بسازد.
پانوشت:
۱. ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، شرح خواجه نصیر الدین طوسی، نمط نهم.
۲. علامه حسن حسن زاده آملی، شرح الاشارات و التنبیهات، نمط نهم.
۳. علامه طباطبایی، بدایهٔ الحکمه.
۴. علامه طباطبایی، نهایهٔ الحکمه.
۵. ملاصدرا، الشواهد الربوبیه.