فیلسوفان عصر جدید، بر این باور هستند که نظامهای فلسفی پیشین به جهت مباحث انتزاعی و دشوار فهم خود، از ویژگی همگانی بودن برخوردار نبوده و ارتباط خویش را با پرسشهای زندگی از دست دادهاند. در عصر جدید از جمله کسانی که برای نخستین بار در این موضوع سخن گفت، نیچه بود. وی بر این باور بود که فلسفه رابطه خود را با اندیشیدن از دست داده و محدود به کلاسهای فلسفه شده است، از اینرو اندیشه او سرآغاز ایجاد حرکتی گردید که سرانجام به نقد نظامهای متافیزیکی و دگرگونی شیوه بیان اندیشههای فلسفی منتهی گشت.
در قرن بیستم از جمله فیلسوفانی که تلاش نمودند تا اندیشیدن را همگانی سازند، فیلسوفان اگزیستانسیالیست بودند. پارهای از آنان به جای پرداختن به بحثهای انتزاعی و فلسفی، به موضوعات و مسائلی در رابطه با حیات، زندگی و معناداری آن پرداختند و به آن دسته از پرسشهایی پاسخ دادند که امروزه از روانشناسی انتظار می رود تا به آنها پاسخ دهد، از جمله رهایی از رنج، پوچی، اعتماد به خویشتن، شاد زیستن، درد جاودانگی، سعادت، نشاط در زندگی، آزادی و غیره. آنان برای این مقصود کوشیدند تا اندیشهها و افکار خویش را در شکل و قالب هنری و ادبی که همهفهم هستند، بیان نمایند و یا به تعبیر دیگر اندیشیدن را به میان توده مردم کشاندند.
بر این اساس در قرن معاصر، ارتباط و تعامل زیادی میان روانشناسان و هنرمندان با فیلسوفان عصر حاضر همچون فیلسوفان اگزیستانسیالیست به وجود آمد و افرادی همچون کارل یاسپرس با گرایش روانشناسی به سوی فلسفه رفتند و یا مباحث روانشناسانی همچون یونگ، فروید، آدلر، فرانکل در مباحثی همچون ضمیر ناخودآگاه فردی و جمعی، آرکی تایپ، سمبل، اسطوره، فلسفه ذهن، معناگرایی و امثال آن مورد توجه هنرمندان و فیلسوفان انسانشناس معاصر قرار گرفت و مباحثی میان رشتهای را در این عرصهها آفرید و موجب گشت تا فلسفههای وجودی معاصر نوعی انسانشناسی فلسفی تلقی گردند و یا هنرمندانی که در این دوره تحت تاثیر مباحث روانشناختی قرار گرفتند، به سوی سبکهایی همچون دادائیسم، سوررئالیسم و امثال آن گرایش پیدا نمایند. به عنوان مثال نگاهی به اهمیت و تاثیر مبحث ضمیر ناخودآگاه فردی که از جانب فروید مطرح شد و یا ضمیر ناخودآگاه جمعی که توسط شاگردش، یونگ در روانشناسی بیان شد و سپس نگاه به کارکرد آن بر تفکر فیلسوفان اگزیستانسیالیست و بر آثار هنری هنرمندان قرن بیستم همچون نقاشان سوررئالیستی مانند آندره برتون، رنه ماگریت، السالوادر دالی و دیگر پیروان این سبک، خود گویای این است که میان ذهن (در فلسفه) با نفس (در روانشناسی) با ابزار انتقال آن توسط هنر چه ارتباط تنگاتنگی وجود دارد، به طوری که فیلسوفان که به ساختار عقلانی میاندیشند و روانشناسان که به کنش و واکنشهای نفس توجه دارند و هنرمندان که اثر هنری را آئینه خرد و روح میدانند، همه در راستای فرافکن نمودن و بازنمایی روح و اندیشه انسانی حرکت نموده و اتحاد ارگانیک جنبههای متفاوت وجودی انسان را مطرح نمودند. شاید بیهوده نباشد که امروزه پارهای از اندیشمندان معتقدند، به تدریج در حال نزدیک شدن به زمانی هستیم که میان علم، دین، عرفان و هنر که روزگاری رویکردهای متفاوت تلقی میشدند، وحدت ایجاد میگردد و هر یک از این امور از زاویه دید خویش، به جلوه گری حقیقت خدا، انسان و عالم میپردازند.
از اینرو از طرفی دشواری اندیشههای ناب فلسفی و فاصله آن از فضای زندگی توده مردم و از طرف دیگر دغدغههای فکری و روحی انسان مدرن که او را حتی گاه به سوی شخصیتهای پیامبرگونه شرقی همچون بودا، سای بابا، کریشنا مورتی و مباحثی همچون یوگا، تمرکز و تامل (دیانه / مدیتیشن)، مراقبه و ریاضت و امثال آن میکشاند، موجب گردید تا رویکردهای فلسفی در قرن بیستم به سوی روشهای همگانی و عمومی پیش روند و اندیشهها تلطیف یابند. در این راستا فیلسوفی همچون ژان پل سارتر میکوشد تا افکار فلسفی خود را به شکل رمان و نمایشنامه بیان نماید و در این مسیر حتی برنده جایز ادبی نوبل میگردد. به دنبال او افرادی همچون سیمون دوبوار، کامو، کافکا و دیگر رماننویسهای برجسته همچون داستایوسکی، جیمز جویس، مارسل پروست، پائولو کوئیلو و پارهای از سینماگران – فیلمنامهنویسان و کارگردانان – از جمله اندیشمندانی بودند که مبانی فلسفی خویش را به زبان رمان و ادبیات منتقل ساختند و کوشیدند تا در قالب هنر و ادبیات، ساختار فلسفی فکر خود را به مخاطبان منتقل سازند. همچنین فیلسوفی همچون هایدگر معتقد بود که شاعران نسبت به فیلسوفان به اندیشه و خردورزی نزدیکتر هستند و در این راستا، هولدرلین را در برابر فیلسوفان متافیزیسین مثال میزد و در نظام فکری و فلسفی خود به هنر و منشا اثر هنری توجهی جدی نمود، به طوری که افکار او در فلسفه هنر معاصر، شدیداً مورد توجه قرار گرفت.
به این ترتیب در قرن بیستم حرکتی جهانی به وجود آمد که به ویژه در چند دهه گذشته که اندیشههای پست مدرن ارائه گردید و عناصری همچون تنوع و تکثر اندیشهها و سلائق، نفی روایتهای کلان، شالوده شکنی، نفی هرگونه مرکزگرایی و هویتگرایی واحد مطرح شد، کوشش بر کارکرد زبان هنری و ادبی بسیار مورد توجه قرار گرفت و به ناگزیر زبان هنر حامل انتقال اندیشهها و افکار و حتی معنویت و دین گردید و رسانهها مهمترین رکن بیان زبان هنری و پیام رسانی تلقی شدند.
در عصر حاضر نگاهی به فیلم، داستاننویسی، هنرهای تجسمی، هنرهای نمایشی و دیگر حوزههای هنری گویای این است که چگونه بیشترین بازخورد فرهنگی توده مردم از این شیوهها میباشد. امروزه مشاهده میشود که تعداد مخاطبان یک فیلم معنوی به مراتب از آثار کلاسیک عرفانی و فلسفی بیشتر است، همانطور که در فرهنگ عمومی توده مردم در جامعه، خوانندگان دیوان حافظ، سعدی و مولوی بیش از خوانندگان فصوصالحکم محییالدین و یا اسفار اربعه صدرالمتالهین هستند و یا در غرب تعداد خوانندگان رمان «هری پاتر» بیش از کتاب «نقد عقل محض» اثر ایمانوئل کانت، فیلسوف برجسته غرب، میباشند. در واقع توده مردم، بزرگانی همچون کانت، محییالدین و صدرالمتالهین را از زبان دیگران میشناسند و هیچگاه خود مستقیماً این بزرگان را تجربه ننمودهاند، زیرا زبان و بیان آن اندیشمندان در سطح توده مردم نبوده و مردم نتوانستهاند با فضای ذهنی و زبان آنان انس گیرند.
از طرفی ما در تمامی ادیان با نوعی هنر دینی، سنتی و حتی مقدس مواجهیم که در آن هنرمندان دینی توسط هنر به بیان عقاید و ترسیم اعمال دینی میپردازند، به طوری که اگر یک هنرمند بودایی نقش بودا را در دل تخته سنگهای سخت کوههای مرتفع برمه و سریلانکا حک میکند و یا یک هنرمند ساسانی نقش برجستههای تخت جمشید و پاسارگاد را در طی بیست سال در دل کوه قلمزنی میکند، یا میکلانژ تصویر مسیح و داستان انبیاء را در طول چهار سال در حالت درازکش بر روی داربست، روی سقف نمازخانه سیستین نقاشی میکند(1) و یا یک نقاش شیعی صحنه عاشورا را با وضو و با ابتهال ترسیم میکند، گویی با این عمل یا خود را در حالت عبادت و تهجد میبیند و یا حداقل خود را مشغول یک عمل فرامادی و معنوی مییابد و از عمل خود احساس رضایت دارد. به همین جهت دیده میشود که هنر در تمامی فرهنگها، مذاهب و مکاتب، با جنبههای آئینی ادیان گره خورده و وسیلهای برای ایجاد جذبه و شور دینی و یا بیان شعائر دینی تلقی شده است.شاید بیجهت نباشد که زبان دین، زبان عرفی(2) و نزدیک به ادبیات توده مردم است و پیامبران هیچگاه همچون فیلسوفان متافیزیکگرا، فراتر از سطح فهم مردم و بیگانه با زبان آنان سخن نگفتند(3) و هر چند که در بیان متون مقدس و پیشوایان دین عمق و محتوا فدای سادگی نمیشود و در سخنانشان لایههای متفاوت حقیقت و معنا به چشم میخورد، اما کلامشان در سطح عبارت و ظاهر، عمومی و همگانی است، به طوری که از عامیترین افراد تا ژرفاندیشترین انسانها میتوانند با سخن قرآن، انجیل، تورات، اپانیشادها، مهابهاراتا، بهگودگیتا و سخنان پیامبر اکرم، عیسی، علی و حضرت ولیعصر -علیهمالسلام- ارتباط برقرار کنند، با این تفاوت که فرد عامی در سطح عبارت، تعالیم کتابهای مقدس و سخن قدیسین را میفهمد، اما خواص به میزان رشد و رسش روحی خود به اشارتها و لطایف سخنانشان پی میبرند.(4) در واقع رمز جاودانگی ادیان در طول تاریخ و بیشترین تاثیر انبیاء بر توده مردم این است که زبانی عمومی داشتند و از سطح فهم و ادراک مخاطبان چه در ارتباط زبانی و پیامرسانی و چه در نحوه و نگرش زندگی نسبت به آنان فاصله نگرفتند و میان توده مردم و اصحاب سر خویش تمایز قائل شدند و در نزد عوام با زبانی که در خلوت با خواص گفتگو میکردند، سخن نراندند.
ناگفته نماند که استفاده از شیوه تلطیفسازی معنا و مفهوم و استفاده از آموزش غیر مستقیم در تفهیم معانی در تاریخ فرهنگ اسلامی از قدمت بیشتری نسبت به هنر غرب برخوردار است. ابنطفیل با نوشتن رساله حی بن یقظان، و ابنسینا با نوشتن رسالةالطیر، سلامان و ابسال و رساله حی بن یقظان و پس از آنها آثار بسیار ارزشمند سهروردی همچون آواز پر جبرئیل، عقل سرخ، قصه غربت غربی و یا رساله موش و گربه شیخبهائی از جمله این آثار هنری است که در آنها برای بیان حقایق از زبان خیال و شعر استفاده شده است. ابنسینا خود میگوید که سخنان حکیمانه در خور فهم افکار عامه نبوده است و تنها تعداد اندکی را مستعد فهم سخنان خویش میداند و حتی اشاعه سخنانش در کتابهای فلسفی را ضایع کردن آن سخنان دانسته و به پنهان نمودن آنها از نااهلان و جاهلان توصیه میکند. (5)
در ادبیات عرفانی و فلسفی سخن گفتن به رمز و نماد و انتقال معنا به وسیله زبان، سمبل و کنایه رویهای نهادینه شده بود که بسیاری از عارفان و فیلسوفان را متوجه خود نمود. نگاهی به زبان عارفان شاعر و یا شاعران عارف و توصیف ادبیات متداول و رایج میان توده مردم، خود گویای این امر است که محدودیتهای زبانی گاه موجب میشده است تا ژرفترین معانی و حقایق عرفانی در شکل و فرم هنر و ادبیات بیان گردد که گاه این شیوه معناکاوی را برای سطوح متفاوت فاهمه مخاطبان مناسب میدانستند، به علاوه نگاهی به هنرهای تجسمی در فرهنگ ایرانی – اسلامی همچون نگارگری مکتبهای هنری عصر تیموریان و صفویه همچون مکتبهای هرات، تبریز، قزوین، اصفهان، شیراز و یا معماری عصر ایلخانان، تیموریان و صفویان و هنرهای تزئینی موجود در آثار باستانی ادوار تاریخ ایران، خود گویای این است که هنر از بزرگترین عوامل انتقال معنا به مخاطبان و دارای جنبههای آئینی و مذهبی بوده است و حتی گاه به صورت هنر قدسی هم جلوهگری نموده است. نگاهی به معماری مساجد، خطاطی قرآن و تلاوت قرآن کریم که از جمله هنرهای قدسی تلقی میگردند و یا نگاه به هنرهای نمایشی همچون پردهخوانی، تعزیهخوانی، نقاشی قهوهخانهای و امثال آنها همه بیانگر این آمیختگی میان فرم و محتوا و تعامل میان هنر با افکار و اعتقادات است.
حال پس از این سطور، پرسش اساسی این است که امروزه چرا در میان بزرگترین آثار جاویدان ادبی و هنری که به جهت سهولت انتقال پیام و معنا و سرعت نمایش رسانهای آن، جهانی میشوند، سهم آموزههای دینی و حکمت نبوی اندک است؟ در حالی که در گذشته استفاده از رسانهها و هنر کمتر امکان پذیر بود، اما با این وجود هنر بیشتر، مورد استفاده فرهیختگان اسلامی قرار میگرفت، به طوری که کهنترین و با ارزشترین آثار دینی و تاریخی سرزمینهای اسلامی به جهت آمیختگی با هنر پایدار مانده است. بیشک پاسخ این نیست که چون امروزه، هنر در خدمت هنر و در مسیر اباحهگری و ابلیسزدگی انسان مدرن استفاده میشود، پس قابل تطهیر نیست و نمیتوان از آن استفاده نمود، زیرا استفاده از ابزار هنری وابسته به خالق اثر هنری است و در هر مسیری میتوان از آن بهرهبرداری نمود. هنر و ادبیات و کلیه رسانهها توانائی این را دارند که بر خلاف کاربرد آنها در مسیر ابتذال، در جهت حیات روحی، احیای فطرت و در مسیر حکمت معنوی و حقیقت نبوی استفاده گردند. و هر چند امروزه هنر مدرن، تحت مدیریت عقل دکارتی و علم تجربی، فطرتگریز است و در دور نمودن و قطع ارتباط او با آسمان استفاده گردیده است، اما نباید فراموش نمود که هنرها و رسانهها دارای هویت سیال و وابسته به هنرمندی میباشند که به خلق اثر هنری میپردازد.
حال که مخاطبان هنر و ادبیات و رسانههای جمعی چنان فراوان هستند که عرصه بر دیگر حوزههای فرهنگ تنگ شده است و حال که به تعبیر هایدگر نسل امروز نسل عرضه است نه نسل اثبات، پس سزاوار است تا اندیشمندان دینی محصولات فرهنگی خود را به زبان روز ارائه دهند، که بیتردید زمانشناسی و انسانشناسی، شرط بی بدیل تبلیغ آموزههای دینی است و در این راستا امام صادق -علیهالسلام- فرمودند زمان خویش را بشناسید تا آسیب نبینید (6) و در تربیت نسل جدید ابزار روز را بکار گیرید.(7) بنا بر این سزاوار است تا امروزه، اندیشمندان دینی متاع خویش را در حوزه دین، در بازار کالاهای غفلتزا و اغواگر جهان پستمدرن عرضه کنند و مطمئن باشند که فطرت حقجوی بشر بهترین شرایط را برای پذیرش سخنان حکیمانه نبوی فراهم میسازد، به همین جهت بود که آن بزرگواران فرمودند که اگر نیکویی و ارزش سخنان ما را – با زبان عصری – به گوش مردم برسانید، به سوی ما خواهند شتافت.
منابع:
1. ارنست گامبریج، تاریخ هنر، علی رامین، نشر نی، تهران، س 1379، ص 298.
2. Common sense
3. قرآن در این باره میی گوید: « فإنما یسرناه بلسانک لتبشر به المتقین و تنذر به قوماً لداً » ( سوره مریم، آیه 97) / « فإنما یسرناه لعلهم یتذکرون» ( سوره دخان، آیه 58)
4. امام صادق ( ع ) در روایتی می فرماید: « کتاب خدا حاوی چهار امر است، عبارات، اشارات، لطایف و حقایق. یا در روایتی از اصول کافی آمده است: « و إن القرآن له ظهر و بطن… » اصول کافی، ج 2، ص 202.
5. ابن سینا، شرح الاشارات و التنبیهات، ج سوم، ص 419.
6. امام صادق (ع ) فرمودند: « العالم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس» کسی که زمان خویش را بشناسد، از اشتباه در امان خواهد ماند.
7. امام صادق ( ع ) فرمودند: « لاتودبوا اولادکم علی اخلاقکم، لانهم خلقوا لزمان غیر زمانکم » فرزندانتان را بر اخلاق خویش تربیت نکنید، زیرا آنان متعلق به زمانی غیر از زمان شما می باشند.