متن سخنرانی افتتاحیه مدرسه اسلامی هنر
سلام خدا بر انبیاء و اولیاء و شهیدان.
غنچه با دل گرفته گفت: زندگی لب ز خنده بستن است / گل به خنده گفت زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است / گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش میرسد
تو چه فکر میکنی؟ راستی کدام یک درست گفتهاند؟
من که فکر میکنم گل به راز زندگی اشاره کرده است / هر چه باشد او گل است
گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است
خوشحالم که با شعر جناب قیصر امینپور آغاز میکنم این بحث را؛ مردی که ادبیات انقلاب به او وامدار است و او و امثال او و این انقلاب سترگ. از خداوند برای او طلب شفا میکنیم تا درخت ادبیات انقلاب بیش از اینها بالنده شود.
با رخصت از ساحت مبارک امام عصر (عج) مختصر درباره اصالت هنر در پیشگاه شما سخن میگویم. قاعدتا دیدگاههای من، دیدگاههای من است و بسیار بسیار درخورد نقد و بررسی و نظر و رد. با اذعان به این که ردها و نقدهای شما بیش از سخنان من ارزش خواهد داشت. پیشاپیش از این که احیانا وقت نخواهد شد دیدگاههای شما را بشنوم، خودم رو مهیا میدانم برای اینکه در فرصتهایی که در خدمتتان خواهم بود پس از این مرا ارشاد بفرمایید.
دین به گمان حقیر بر سه محور زیبایی، دانایی و توانایی شکل میگیرد. اگر دین را در یک کلام، روش زیستن و خوب زیستن بدانیم، در این مثلث حرکت میکند، گام بر میدارد و ما را به پیش میبرد. زیبایی، دانایی، توانایی. شاید این که در سوره شریف آل عمران آیه 164 فرمود: یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة، شاید بتوان چنین برداشتی از این منظر هم از آن داشت. تلاوت کتاب بر آدمیان، از جانب پیامبران الهی، بدین منظور است که نخست آنها تزکیه شوند، پالایش شوند بعد علم کتاب رو بیاموزند و بعد حکمت را. من هنر را پالایش روح انسان میدانم. کما اینکه بسیاری از محققان در زمینه هنر، بر همین اعتقادند. گمان میکنم «یزکیهم» با هنر فراهم میشود؛ چون هنر است که حقیقتا پالایش روح پدید میآورد. «یعلمهم الکتاب» یعنی، آموختن دانش دین و دانش دین در حقیقت دانایی است. اون علم و دانایی و آن چیزی که فرمود: یقذفه الله فی قلب من یشاء، همین دانایی و دانش است. و حکمت هم ظاهرا آن بخشی از دانش است که سبب میشود کارها با اتقان و استواری و برقراری و رعنایی و رسایی سامان پیدا کند، که فرمود هر کس داشته باشد خیر کثیر به او داده شده است. و من یوتوا الحکمة فقد اوتی خیرا کثیرا.
این سه یعنی زیبایی، دانایی و توانایی، بر محور هنر، دانش دین و دانش دنیا میچرخند. «هنر تزکیه»، «دانشِ دین، تعلیم کتاب» و «دانش دنیا، تعلیم حکمت» است. پس اگر کسی مثل من گفت – معمولا که به این صراحت جرأتش نیست ولی حالا اگر بینوایی مثل من جرأت کرد و گفت- : «بدون هنر، مثلث دین ناقص است»، این سخن را خیلی بر او گزاف نگیرید؛ دین بیهنر دین نیست. فقیه هنر نشناس، دینشناس نیست. تنها بخشی از تفقه حقیقی این فقه است. به تعبیر مولانا الاستاد جناب جوادی آملی، تفقه حقیقی فقه اکبرش چیزهای دیگری است که قاعدتا بخش گرانمایهای از آن هنر است. این که ما در این سی سال متاسفانه خیلی کمتر از گامهایی که باید برداریم برداشتهایم، ضمن شکر و سپاس گامهایی که برداشتیم، ضمن این که نمیتوان امروز را با دیروز قیاس کرد، ضمن همه این ضمنها، این که ما گامهای درخوری بر نمیداریم، این که حوزه ما چنان که باید در عرصه هنر و هنرورزی چه در ساحت تئوریک و چه در ساحت عملی گامهای شایسته بر نمیدارد، بیشتر بر خواسته از درک نکردن همین ضرورت و ندانستن همین بایستنی است که بیهنر حقیقتا نه دین ما دین است، نه دینشناس ما دینشناس. شاید حتی آیه إن هذا القرآن یهدی للتی هی أقوم هم اشاره به همین باشد یعنی قوام همین پویایی و پایایی تثلیثی است.
این که هر سه رکن، هم زیبایی، هم دانایی و هم توانایی، هم هنر، هم دانش دین و همه دانش دنیا، با یکدیگر متعادل و متوازن در وجود انسان و جامعه رشد بکند این میشود قوام، این میشود پاسخ این سوال که چرا بسیاری از جوامع که به ظاهر دین ندارند، بسی بسی بسی از ما فرهیخهترند؟ چرا در مملکتی مثل بریتانیا، بهترین، مستعدترین، والا فکرترین دانشآموزان را در دورهی متوسطه شناسایی میکنند و در دانشگاه، آنها را به رشتههای علوم انسانی میبرند و نازشان را میکشند و بر این ناز کشیدن میبالند، اما در جوامعی مثل جامعه ما علوم انسانی از جمله شاخههای هنر و پیرا هنر معمولا از آنِ کسانی است که در شاخههای دیگر علوم توفیقی برای راهیابی به دانشگاه پیدا نمیکنند. ضمن احترام به معدود کسانی که از دهدرصد نمیگذرند و با شوق حقیقی علوم انسانی به دانشگاه میروند، باید اقرار کنیم که بیشتر کسانی که راه به شاخههای علوم انسانی در ممالکی مثل ما میبرند برای این است که به جای دیگر و ساحتی دیگر امکان ورود ندارند.
این معامله و معادله در آن سو کاملا معکوس است. این تعادل و توازن میان زیبایی، توانایی و دانایی، به هم خورده که ما روحمان به هم خورده است، سیر و سلوک اجتماعیمان به هم خورده… و برای این که این تعادل و توازن بازگردد ما چارهای جز بازگشت نداریم، چارهای جز تصحیح باورهای غلطمان نداریم، چاره جز این که هنر رو یکی از قوائم و پایههای سهگانه دینداری و دینورزی بدانیم نداریم. این که فرمود: و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط تا این که مردم با عدل، با قسط بر پا داشته بشن، یا قسط را بر پا دارند، به هر دو ترجمه درست است، این قسط یعنی همین تعادل، این قسط یعنی همین توازن، یعنی اگر یکی از این سه رکن، یکی از این سه ضلع مثلث به هم بخورد جامعه از پویایی و پایایی میافتد. دیندارانی که بسیار بسیار عبادتپیشهاند اما اهل ذوق نیستند، میشوند مثل بعضی از ما که تعادل جامعه را به هم میزنیم، جوانان خوبی تربیت نمیکنیم.
سه دهه صدا و سیما در دست ما بود، سه دهه آموزش و پرورش در دست ما بوده، سه دهه همه امکانات تبلیغی در دست ما بوده اما نمیتوانیم ادعا کنیم سه دهه جوان تربیت کردهایم. چون کشوری مثل کره یکی از اصولیترین متدهای تربیت جوانش سرود و موسیقی و آهنگ است و ما دست کم بیست سال دعوا کردهایم که سرود اصلش حلال است یا حرام. سرود است یا سروده است. هنوز شورای شعر و ترانهی ما صاحب ندارد. ما – چون میدانم این صدا به خیلی جاها میرسد – عرض میکنم، ما تا این بازگشت را نکنیم تا معترفانه و مقرانه این بازگشت را نکنیم، چه در حوزه و چه در بیرون حوزه، ره به جایی نمیبریم. باید بپذیریم که در زمینه هنر کم کار کردهایم؛ چون خوب نیاندیشیدهایم، چون حق هنر را ادا نکردهایم، چون همیشه وقتی گفتهایم «هنر»، دو سه تا مصداق از فلان رمان مثلا احیانا آلوده به بعضی ابتذالها در نظرمان آمده است. سهم هنر، قدر هنر و برجستگیهای هنر خیلی بیش از این باید دیده بشود، فهمیده شود، ترازیده و سنجیده شود تا بفهمیم که هنر چه جایگاهی دارد و در جامعه چه میکند. بنابراین هنر ابزار و وسیله نیست. وقتی دم از رسالت هنر میزنیم، نباید هنر را وسیله بدانیم. هنر وسیله ابلاغ پیام نیست. هنر خیلی کارآییاش بیش از این است که صرفا وسیله ابلاغ پیام باشد. هنر زبانی است که قرآن به طور مستقل آن را همراه با آن دو تای دیگر، به کار گرفته است. برخی از شما که قرآنپژوه هستید میدانید، زدن این حرف سخت است، پذیرفتنش سختتر ولی هست و گفتهاند، برخی از فرقههای خوارج اصلا قصه جناب یوسف – علی نبینا و آله و علیهالسلام – قصه العیاذ بالله را جعلی میدانند. معتقدند که این اصلا مال قرآن نبوده است. میگویند مگر میشود قرآن، کتاب الهی بیاید ماجرای یوسف را این گونه بپروراند؟!
ماجرای حضرت یوسف یکی از دراماتیکترین ماجراهایی است که هر هنرمندی میتواند با همه جلوههای درام بپروراند. ما از ظرفیتهای ماجرای حضرت یوسف کاملا بیخبریم چون خود را به بیخبری میزنیم، چون بسیاری از ما نمیخواهیم ظرفیت درام را قبول کنیم، چون هنوز بسیاری از علمای ما بر طلبه روا نمیدانند که رمان بخواند؛ چون معتقدند رمانخواندن، عمر بر باد دادن است. برای همه آدمیان به ویژه برای طلبهها تا این نگاه هست، تا این نگاه ترویج میشود معلوم است چگونه به سراغ قصه حضرت یوسف در قرآن شریف میرویم. اما بیایم طور دیگر نگاه کنیم. آن وقت میبینیم که بسیاری از افقها بر ما گشوده میشود. در آن وجیزهی ناچیزم به نام مبانی هنری قصههای قرآن که سالها پیش منتشر شد گفتهام در ماجرای دختران آن پیامبر که شاید شعیب نباشد و به شعیب معروف شده است، میفرماید تمشی احدیهما علی استحیاء یکی از آن دو دختر بر حیاورزی راه میسپارد و گام بر میدارد. «بر حیا گام سپردن» اصلا کافی است آدم پنج دقیقه فکر بکند ببیند تعبیر بر حیا قدم زدن چقدر از حیث تصویری قوی است. خیلی فراتر از افق ایماژ پردازی ماها است. آن وقت میفهمیم که چرا فردوسی حکیم است – رحمة الله علیه – بعضی از تعابیر که او در حوزه رفتار زنانه دارد کاملا وامدار قران است. تعابیری حکایتکننده از شخصیترین لایههای زندگی یک زن و حتی روابط شخصی او درون خانه، اما بسیار بسیار نرم، لطیف، راهوار و نجیب. اینها بدین جهت است که فردوسی بیش از ما و فراتر از ما قرآن را با این منظر خوانده است و اصولا پیشینیان ما خوشبختانه خیلی بیش از ما قرآن را این جور درک کردند و این فاصله زمانی، آلودگیهای ذهنی ما را آن قدر زیاد کرده که گاهی فقط خودمان را مدرن میدانیم اما متاسفانه فاصله ما از درک هنر خیلی زیاد شده است. یک بار از خودم و از شما خواهش میکنم، قرآن را با این دیدگاه بنشینیم و بخوانیم، زیباییهای موسیقایی قرآن را با این دیدگاه بنشینیم بررسی کنیم. عیب ندارد به قول جناب سهراب ذهنمان را بشوییم، جور دیگری نگاه بکنیم، این قدر نگوییم «فواصل قرآن»؛ انگار سختمان است؛ برای همین توی کتابهامان به جای «موسیقی در قرآن» مینویسیم «فاصله در قرآن». فکر میکنیم اگر بگوییم «فاصله»، اگر این لغت «موسیقی» را به کار نبریم خدمتی به دین کردهایم. اینها به جای خدمت به دین گریز از همان چیزی است که دین میخواهد. دین میخواهد متذوقترین، ذوقمند ترین، گوهرشناسترین، ژرفاندیشترین آدمها، متدینان این دین باشند و به ما این را در قرآن آموخته، در احادیث آموخته، نکتهپردازی را، نکتهبینی را،… ولی متاسفانه ما تا حدی از این غفلت میکنیم.
با توضیحاتی که دادم و عرض کردم دین بر شالوده دانایی، زیبایی و توانایی استوار است و تامینکننده زیباییها هنر است. میتوان ادعا کرد که اگر هنر، هر ژانر هنری، هر گونه هنری، هر شاخه هنری، پاسخگوی نیازی باشد که خدا انسان را بدان نیاز آفرید و بدان نیاز خلیفه خود در زمین کرد، آن هنر مقدس است، آن هنر قدسی است، آن هنر اشراقی است و این که ما هنر را به برخی شاخهها معطوف و محدود میدانیم خامانگاری است؛ همه شاخههای هنر مادام که در خدمت فطرت انسانی باشند یا بهتر بگویم مادام که زبان فطرت انسان باشند مقدساند. این همان چیزی است که احمد شاملو از آن به «درد مشترک» تعبیر میکند. درد مشترک چیزی جز همین نیست.
گفت: «قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی من درد مشترکم مرا فریاد کن». او که این را گفت مقصود گوهرینش – حتی اگر خود بدین اقرار نکرده باشد یا کرده باشد چنان که شاید در اواخر عمر، محسن مخملباف در مجلسی گفت شاید مقصود همین فطرت انسانی است این درد مشترک است – همان چیزی است که جناب ابوالحسن خرقانی خودمان – که فکر میکنیم صوفیان ما راه عزلت گزیده بودند و هرگز چنین نیست – گفت: «اگر از ترکستان تا به در شام کسی را خاری در انگشت شود آن از آن من است و همچنین از ترکستان تا شام کسی را قدم در سنگ آید زیان آن مرا است و اگر اندوهی در دلی است آن دل از آن من است.» این همان درد مشترک انسانی، این همان ویژگی فرا دینی، فرا شخصی، فرا رنگی، فرا بومی انسانی است. این همان فطرت است که سارتر گفت: «اگر ادبیات همه چیز نباشد ارزش یک ساعت زحمت را هم ندارد.» دقایقی هم از وقتی که باقی مانده بپردازم به دریافت و برداشت خودم از طلبه و هنر.
من گاهی که در چنین جمعهایی حضور پیدا میکنم، به همان تعبیر که بلا تشبیه بلا تشبیه حضرت علامه بزرگوار طباطبایی – رضوانالله تعالی علیه- راجع به شهید مطهری –رحمتالله علیه- فرمود که من به رقص در میایم وقتی که او را میبینیم، جدا چنین احساسی پیدا میکنم و حالا چقدر خوب شد این یادم آمد که یک علامه بزرگوار وقتی میخواهد از یک حالت و شوق قدسی خودش تعبیر کند بیهیچ مهابا میگوید که من احساس میکنم به حالت رقص در آمدم. این حالت مرا نیز هست، اما آمیخته به یک درد، و او این که عمر رفته خویش را میبینم و اسف میخورم به این که مبادا عمر نوجوانان و جوانان طلبهای که پا به عرصه هنر میگذارند چنین طی شود. لذا دردمندانه، عاجزانه خواهش میکنم مثلا از حدود بیست، بیست و پنج سالههای مجلسمان، البته بعدیها همه بزرگوارند اما مخصوصا بیست تا بیست و پنج سالههای مجلسمان که اگر در این راه قدم نهادهاید، هنر راه سختی است، هنر به قله میرسد اما سخت میرسد. حسنش این است که اگه رسیدید میفهمید اینجا قله است. گولتان نزده اما خیلی با افت و خیز میرسد. به قول سهراب: «با زخمی که به پا داشتهام زیر و بمهای زمین به من آموخته است.» این قدر باید زمین بخورید تا زیر و بمها را، همین زمینخوردنها و آبله برداشتنهای پا بهات یاد بدهد.
بنابراین اگر کسی وارد این راه میشود که باید به قول شهید آوینی بزرگوار – سلام الله علیه- که فرمود: «حقیقت هنر شیدایی است.» باید شیدا باشد. به ویژه طلبه وقتی به ساحت هنر قدم میگذارد باید با شیدایی قدم بگذارد، با شیدایی طی مسیر کند و با شیدایی به فرجام برساند این راه را.
در این راه تفاخرها متاسفانه بدترین آفت هنرمندانه ماست؛ بویژه در جوامع شرقی. سخنم را مثل یک نوار برگردانید به عقب: «تفاخرها، تفاخرها!» پرهیز کنید از تفاخرها، من به خودم میگویم. چیزی که بیش از هر چیز راه را بر هنر متعالی و هنر قدسی میبندد تفاخر است. این تبرج جاهلی اگر برای فلان بانو آویختن زیور به خود است برای من و تو هنرمند، تبرج جاهلی آویختن این زیورها از خود است. و این تبرج جاهلی پدرمان را در میآورد، بدبختمان میکند. شعر ارجمند، قصه ارجمند، موسیقی ارجمند، هنر دراماتیک ارجمند، هنر تصویری و نگارهای ارجمند آن است که نقطهای و نکتهای تبرج، نازیدن، بالیدن، فخر کردن، خود را نمایاندن، خود را فروختن در او نباشد.
این را بعد از قریب سی سال تجربه مستمر ناچیز هنری به شما عرض میکنم. با شاعران بسیار زیستن – که یاد استاد و دیگران به خیر – اینها را به حقیر آموخت. اگر روزی، ده سال بیست سال دیگر به یاد این جمله افتادید بر من رحمتی بفرستید چون گوهر هنر این است، حقیقت هنر این است. مفاخره حسد میآورد. حسد بخل و کین میآورد. بخل و کین عقبافتادگی محض در هنر میآورد. وقتتان را، گوهرتان را، ذهنتان را، ذوقتان را صرف این چیزها نکنید؛ چون دارد از پا در میآورد هنر ما را.
چند دهه است وقتهای نازنینمان را به این میگذرانیم که این خودی است این ناخودی است، این اینوری است این آنوری. بروید دنبال گوهر هنر سروران من. از فروغ فرخزاد و احمد شاملو و منوچهر آتشی و صادق هدایت و دیگران و دیگران و دیگران بگیرید که به نظر و ظاهر غیر خودیاند و بیایید تا همین حوزه که خودمان هستیم، ببینیم خودمان رو چقدر میکوبیم. ببینید چهار تا و نصفی شاعر هنرمندیم چقدر وقت یکدیگر را میگیریم چقدر همدیگر را معطل این حرفها کردهایم و میکنیم. متاسفانه دار و دستههایی با دو تا آدم که گاهی درست میکنیم بیش از احزاب سیاسی تبعات و پیامد دارد، خلفیات و عقبه دارد. بیدار شویم. این عمر بسی بیش از آن که فکر میکنیم به شتاب میگذرد. دریابیم آن دمی را که با نظر به رحمت حق فقط نظر به رحمت حق میگذرد. اگر هنرمند فقط به رحمت حق تعالی نظر بکند آن وقت هنرش چنان اوج میگیرد که باورش نمیشود.
این نکته را هم عرض بکنم هدف اصلی طلبه نشان دادن معالم دین به مردم است. معالم یعنی رهنشانها، یعنی تابلوها و علامتهایی که میگذارند تا من و تو بفهمیم اینجا بنبست است، اینجا این طور است و آنجا آن طور. طلبه فقط اگر خیلی هنرمند باشد، خیلی بتواند کار کند این معالم، این رهنشانها را میتواند به مردم نشان بدهد. در سوره عزیز غاشیه فرمود: «لست علیهم به مصیطر» با این که با صاد است ولی استادید میدانید که مقصود همان با سین است یعنی ای پیغمبر! تو بر مردم سیطره و چیرگی نداری. تو نمیتوانی اینها را به راه دین بیاوری. تو فقط میتوانی اینها را نشانشان بدهی، راه را از بیراهه نشان بدهی، این معالم و رهنشانها را نشان بدهی. طلبه هنرمند باید همه تلاشش را – عزیزان و سروران – صرف نشان دادن این نشانهها و معالم بکند؛ چون چنین است پس طلبه هنرمند باید آفاق فکری، ذهنی و روحی را به خوبی در نوردد، پشت سر بگذارد و طی بکند. بنابراین همان توصیهای که رهبر نازنین خیلی سالها پیش به ما و دیگران فرمود.
تا میتوانید این پالایش ذهنی را در کار هنری مبنا قرار بدهید. رمان خواندن برای این به طلبه هنرمند بیش از دیگران توصیه میشود که بتواند این آفاق را طی بکند، بتواند لایههای فراپشت یکدیگر را بشناسد. گول نخورید از حرف بعضی کسان که با چهار تا توصیه اخلاقی شما را از خواندن این چیزها باز میدارند، من اگر پشتی داشته باشم و بر و بازویی، روز قیامت به جای شما پاسخ خواهم داد انشاءالله و مفتخرم به این توصیه و این پاسخگویی و این زیر بار رفتن. بخوانید، شما کسانی نیستید که با خواندن، دیدن چهار تا صحنه توی یکی دوتا رمان مشکلی براتان پیش بیاید. رمان بخوانید و با حس بخوانید و بازخوانی کنید و این حس را در خود پرورش بدهید. رمان خوب بخوانید. مکرر در جلساتم گفتهام رهبر نازنین خیلی سال پیش از این میفرمود من هزارتا رمان خوب دنیا رو خواندهام، آن هم خواندنی از جنس خواندن ایشان در برنامه کاری خودتان در هر رشته هنری که هستید داشته باشید. به طور ثابت باید این پرورش و پالایش درونی و ذهنی و ذوقی را از این طریق دنبال کنید. از این زاویه به زندگیهایی که در این قصهها متجلی شده بنگرید و این زندگیهایی را که میبینید در مخاطبان خودتان لمس و حس بکنید تا به امید پروردگار در ده بیست سال آینده از رهگذر این نسیمی که وزیده است و خدا به جناب نواب و دوستانشان خیر کثیر بدهد که این گام عظیم را، این گام پر زحمت و طاقتفرسا را برداشتند، از رهگذر این نسیم تحولی ایجاد بشود، طلبه ما، روحانی ما وقتی بر منبر قرار میگیرد خود را مصیطر بر مردم نداند، یادش بیاید در سوره غاشیه خداوندی فرموده است: «لست علیهم بمصیطر» ما – بیپرده میگویم – خیلی وقتها خود را مصیطر فرض میکنیم؛ حال ندانسته یا دانسته اگر طلبه حتی بعدا وارد یک زندگی مختص هنر هم نشد، قصهنویس هم نشد، شاعر هم نشد، خطاط هم نشد، به حوالی موسیقی و فیلم هم نزدیک نشد اما همین میزان از هنر بهره و مایه گرفت که زندگیهای مردم را لایههای تو در توی حیات اجتماعی و فردی مردم را فهمید، «همسایههای» احمد محمود به شما این را میآموزد. به چیز دیگرش توجه نکنید، از این اسمها بیاییم اینطرف، از این دستهبندیها بیاییم اینطرف. البته یک وقت شما میخواهید به صورت تئوریک کار کنید و نقد رمان بکنید باید بروید معطوف و معطل این بحثها بشوید اما برویم رمان بخوانیم با این نیت، برویم «خانواده تیبو» بخوانیم با این نیت، برویم «کلیدر» بخوانیم با این نیت و خوب بخوانیم. آن وقت میبینیم ما مردمان را، جوانمان را، انسانمان را، همسایهمان را جور دیگر میفهمیم و در مخاطبه با او جور دیگر رفتار میکنیم؛ بنابر این خیلی منحصر نکنیم خود را که اگر به سراغ هنر میرویم حتما یک کار هنری مشخص و معین انجام بدهیم. آن یک مرحله دیگری است. آن میشود هنر خاص برای طلاب. خوب است در همینجا این توصیه را – اگر چه ناقابلم حقیر برای توصیه – از مدرسه معظم و معظم اسلامی هنر و چه نام خوبی است و چه لطفی است در این اسلامی هنر که میتوانست هنر اسلامی باشد و بگذریم، از مدرسه اسلامی هنر خواهش بکنم که بخشی از همتش را مصروف بکند به همین جنبه که گفتم؛ یعنی پرورش ذوق طلاب ما گرچه آنهایی که نمیخواهند وارد هنر شوند یا به هر دلیل این توفیق براشان فراهم نمیشود که بخواهند وارد هنر خاص رسمی ژانریگونه معین بشوند این نیاز در حوزه ما بیداد میکند و باید این نیاز را حتی قاضی که از حوزه میرود و به کار قضاوت میپردازد بداند. این هنر را منبری ما باید بداند و باید بشناسد.
از این که فرصتی از شما گرفتم دقایقی از عمرتان را باطل کردم ازتان معذرت میخواهم. بار دیگر تکرار میکنم راهی که میروید راه سختی است اما حسنش این است که وقتی رسیدی میدانی که در قله هستی.
الحمد لله رب عالمین و السلام علیکم و رحمة الله.
*متن بالا، ویراستهی متن سخنرانی استاد سید ابوالقاسم حسینی (ژرفا) در افتتاحیه مدرسه اسلامی هنر – قم است که در تاریخ 3 آبانماه سال 86 برگزار شد.