جهان امروز، جهان تصویر است. عصارهی عصری که از آن با عنوان عصر انفجار اطلاعات یاد میشود. به عبارتی دیگر جذابترین، مؤثرترین، کارآمدترین و ماندگارترین شیوهی بیان و ارائهی اطلاعات به مخاطبان هزارهی سوم، جادوی تصویر است.
بیشک عمدهترین مصادیق تصویر در عصر حاضر، میتواند تلویزیون ملی و سینما باشد؛ سینمایی که هدف متعالی سینمای ملی را در سر میپروراند و این دو در دهکدهی جهانی امروز، به یکی از مهمترین رسانههای شکلدهندهی افکار عمومی بدل شدهاند؛ همانطور که مارشال مک لوهان بشر عصر تکنولوژی را در معرض حمله و هجمهی اطلاعات وسیع و نامحدودی میبیند که چون دریایی خروشان او را احاطه کرده است. ولی به نظر میرسد مهمتر از خود رسانه، میزان تأثیرگذاری آن است؛ زیرا فارغ از مباحث روانشناختی و رفتارشناسانه بر روی سیستم عصبی و ادراکی افراد و علاوه بر وجود رویکرد و نظریهی شکلدهی رسانهها برجامعه در جامعهشناسی هنر، یک پرسش و نظرسنجی حتی از مخاطبان عام، نقش تأثیرگذاریِ شگرف و عظیم رسانهها بر زندگی بشری را مورد تأیید و تأکید قرار خواهد داد.
اما نقش مهمتر رسانهها در حال حاضر این است که آنها در کنار سایر عوامل و ابزارهای انتقال فرهنگی، به جابهجایی و انتقال فرهنگی دست میزنند و حتی در زمانهای زیادی جایگزین سایر ابزارهای سنتی و انتقال سینه به سینه فرهنگها میشوند.
بنابراین با عنایت به سایر ویژگیهای رسانهای فوق، رسانه میتواند مسیری از توسعهی فرهنگی و دینی را با توجه به مقتضیات زمانی و مکانی قرارگیری رسانه، داشته باشد. که میتوان گفت رکن اصلی و زیربنای هر نوع رشد و توسعهای در بستر رسانهای، توسعهی فرهنگی است و اصلاحات فرهنگی قادر است به همه چیز در جامعه جهت دهد. به این معنی که فرهنگی که رسانهها تولید میکنند، باید فرهنگی در چارچوب اصول و معیارها، ایدئولوژیها و ضوابط و سیاستگذاریهای بومی و دینی باشد و تبدیل به یک الگو و شاخص شود. زیرا فرهنگ رسانهای در مدتی کوتاه، به فرهنگ یک جامعه تبدیل میشود و به قول مک لوهان «فرهنگ همان ارتباطات است.» و میتواند آیینهای برای نمایش خصائص و ویزگیهای تمدنی و ملی در تعامل با سایر ملل باشد و شاید از این رو باشد که بازنمایی و نقش زنان در رسانه که به عنوان ریشههای هویتی و بالتبع فرهنگی هر ملتی شناخته میشوند از حساسیت و اهمیت فوقالعادهای برخوردار باشد. زیرا زنان تقریبا نیمی از مخاطبان رسانهها هستند که دو ویژگی مؤثر و دائمی بودن آنها بیش از سایر مخاطبان است. چراکه به واسطهی خصائص زنانه و فراغت بیشتر، توجه آنها به رسانهها بیشتر است و از سویی زنان رکن اصلی خانوادهها محسوب میشوند و تأثیرات پیدا و پنهان آنها بر خانواده و اجتماع بسیار است، لذا میتوان آنها را در شمار مخاطبان مؤثر رسانهها محسوب کرد و البته تغییرات اجتماعی و فرهنگی و تحولاتی که در دهههای اخیر صورت گرفته و رسانه نقش عمدهای در آن داشته است را از طریق آنها پیگیری نمود.
به طور کلی حضور و بازنمایی زن در رسانه را میتوان از دو منظر زیباییشناختی و محتوایی نگریست.
نگاه زیباییشناختی که همواره بحثهای فراوانی پیرامون آن وجود داشته و دارد، به صورت آشکار به مسئلهی حجاب، پوشش و جلوههای زنانه و به طور پنهان به آرامش، نجابت، صبر و وفاداری و وقار و متانتی برمیگردد که از زن انتظار میرود و شاید از مردان به اندازهی زنان مورد انتظار نباشد که البته میتواد در مرز مشترک میان مباحث زیباییشناختی و محتوایی رسانه قرار بگیرد و متأسفانه اینگونه جلوههای تصویری شاید تحت تأثیر جریان جهانی ارتباطات و پروژهی جهانیسازی در حال رنگ باختن است و در نتیجه زن تبدیل به ابزاری جنسی در رابطهای عاشقانه شده است که تمام ابعاد و توانمندیهایش در جلوههای زنانهاش هضم گردیده است و حضورش در یک سریال یا فیلم سینمایی برای این است تا بار دراماتیک داستان را بالا برد که این موضوع در مجموعههای طنز شبانهی تلویزیون و فیلمهای سینمایی طنزگونه با توجیه مخاطبپسند بودن و ژانر طنز داشتن و همچنین فیلمهایی با کارگردانی زنی چون تهمینه میلانی که با رویکردی فمینیستی پیش میروند؛ با نشانههایی چون قهقهه، بالا و پایین پریدن و هر آنچه مخالف عرف است، بیشتر نمود مییابد.
و در پدیدهی حجاب و پوشش در خصوص رسانه و آسیبشناسی آن، این مسئله مطرح است که رسانهها بسیار تهرانمحور هستند و معمولاً محور برنامهسازیهای خود را پایتخت قرار میدهند و طبیعی است که کلانشهری چون تهران بسیار سریع در معرض پدیدهی بدحجابی غربی قرار میگیرد و این مسئله باعث میشود که روند تغییر از هنجارها به ناهنجارها در حوزهی پوشش کشور تسریع شود و نوع پوشش و مدل آرایشها که به طور مفرط محور اصلی نمایشها قرار میگیرد، به کمک رسانه به تمام کشور منتقل شود.
به نظر میرسد گسترش شبکههای استانی و استفاده از تولیدات مراکز استانی در رسانههای سراسری که حامل فرهنگ اصیلتر و پررنگتری هستند و استفاده از سایر جذابیتهای بصری به صورت نمادها و نشانههای معماگونه که مخاطب را برای رمزگشایی مجبور به تفکر در آنها میکند، علاوه بر اینکه باعث افزایش سطح سواد رسانهای مخاطبان خواهد شد، میتواند جوانب نادرست حوزه زیباییشناختی حضور زن در رسانه را تحت تأثیر قرار دهد.
ولی در نگاه محتوایی به سیمای رسانهای زن، یعنی محتوای برنامههایی که زن در آن به تصویر کشیده میشود، دو نکته از اهمیت بیشتری میتواند برخوردار باشد. نکته اول کارکرد زن و روابطی که در محیط خانه و در قالب مادر و همسر دارد و به عنوان محور ارتباطی تنگاتنگ با خانواده و ارتباطات خانوادگی مطرح میشود.
لذا اگر محور توسعه را انسان بدانیم، قهرمان پرورش انسان در خانه زن است. یعنی همان زنی که در نگاه جدید، زن سنتی نامیده شده؛ ولی شاید بتوان گفت که همین زن سنتی بیشترین نقش را از هر حیث در خانواده و جامعه نسبت به زن مدرن ایفا کرده است. از این رو که مایهی آرامشبخشی و تربیت بوده است. اما گویا این مسئله در برنامههای رسانهای خواه فیلم و سریال و خواه برنامههای مستند و… کمرنگ شده و مرده است و به نسل گذشته تعلق دارد.
امروزه اگر تصویری در رسانهها میبینیم زنی خانهدار و خنثی است که نمیتواند هیچگونه نقش عاطفی حتی در کنترل و هدایت فرزند خود داشته باشد و همواره گوشهنشین و منزوی و ناکارامد است و این تصویر از زن سنتی در رسانه بسیار خطرناک و بدفرجام است. چون با فرهنگ بومی و دینی ما منافات دارد. البته سریالهایی چون «زیر تیغ» که در ارائهی نقش حامی و آرامشبخش از یک زن ایرانی و مسلمان و تحکیم بنیان خانواده و ارتباطات خانوادگی بسیار مثبت و زیبا عمل کرده و نقطهی عطفی در این میان به شمار میآید، از این مقوله مستثنی است – که امیدواریم این حرکت ابتر و ناقص نماند – .
نکتهی دوم اشتغال و حضور زن در عرصهی اجتماعی و کار خارج از خانه است که رسانه به تحقیر نقش خانهداری و سنتی زن میپردازد و در این عرصه همزمان با ورود به عصر مدرن، رسانه به جای اینکه تلاش کند، زن را در قالب زنانهاش کارامد و مؤثر در عرصه اجتماعی نشان دهد، زن مدرن را با خصائص حقوقمحوری، برابریطلبی و آزادیطلبی جایگزین میکند و برای پررنگتر کردن حضور او در رسانه، زن را با جلوهای مردانه نمایش میدهد و نتیجه و اثری که پدید میآید، درگیریهای خانوادگی برای استیفای حقوق زنان است که به تصویر کشیده میشود؛ که بالتبع در زندگی واقعی نیز جریان خواهد داشت. مانند سریالهایی چون «خواب و بیدار» که زن را پلییسی فراتر از مردان نمایش میدهد که آنقدر درگیر کارهای خارج از خانه میشود که نسبت به فرزند خود بیاهمیت میگردد یا در حالتی خوشبینانهتر به کاراگاه زن مبدل میگردد.
توضیح آخر اینکه نباید از انس دراز مدتی که در پی شرایط زندگی مدرن و تکثر رسانهای میان انسان و رسانه ایجاد شده است، غافل شد و این امر مستلزم ایجاد پیوندی ناگسستنی میان جامعه کارشناسی دینی و علمی با بخشهای فرهنگساز به خصوص رسانه و در سطحی کلانتر، دستگاه سیاستگذاری، قانونگذاری و برنامهریزی و اجرایی است. بنابر این رسانهها باید زمینه را برای تولید فکر و علم در عرصههایی که کار کارشناسی روی آنها صورت نگرفته فراهم کنند و دستگاه کارشناسی و طبقهی فرهیخته را به تلاش و پیگیریهای علمی در این عرصهها وادار نمایند تا بتوانند الگوهای جامع و کاملی دربارهی موضوعات حساسی چون زن و خانواده ارائه دهند و رسانه میتواند با تدوین برنامه توسعهی دینی و فرهنگی و مشخص کردن سیاستهای رسانهای و استفاده از نظریههای ارتباطی چون برجستهسازی، اولویت فکری مخاطبان خود را تعیین کند و به تدریج با ارائهی اگاهی و اطلاعات، نگرش آنها را تغییر دهد و مهمترین کارکرد رسانه یعنی تغییر نظام ارزشگذاری نیز تحقق یابد و البته اشاره به این امر نیز ضروری است که بهتر است رسانهها به جای نشان دادن صرف و مداوم عیوب که کاری اطلاعرسانی است، مزیتها، ظرفیتها و پتانسیلهای مثبت زنانه را در ملاکهای دینی و ملی بیان کنند و به تعمیق موضوع بپردازند تا رسالت فرهنگسازی خود را نیز انجام داده باشند.