بسیاری از تازهواردهای عرصه هنر، مانند هر آدم تازهکار دیگری، نگاهی آرمانی به رشته خود دارند و در خود، این قدرت و امید را مییابند که وقتی در رشتهی هنری خود به توان لازم رسیدند بتوانند تغییرات اساسی و قابل توجهی را در جامعهی پیرامون خود به وجود بیاورند. ولی کمی که جلوتر میروند و بازخورد یکی دو اثر از آثار هنری مورد علاقهی خود را در فضای جامعه میبینند در مییابند که آرمانهایشان کمی دورتر از جایی است که خیال میکردهاند.
مشکلی که بسیاری از اهل هنر با آن روبهرو هستند فاصله سلیقهای عموم مخاطبان با ایدهآلهای هنری هنرمندان است. بسیار پیش میآید که یک اثر هنری در عین قدرت و ارزش هنری بالا، مورد توجه عموم قرار نمیگیرد و مثلا رمانی که چندین جایزهی ادبی را به خود اختصاص داده است، به چاپ سوم و چهارم نمیرسد و یا فیلمی که از نظر هنرمندان عرصه سینما فیلم با ارزش و عمیقی است فروش گیشهای پیدا نمیکند. و در مقابل، گاهی داستانهای ضعیفی که از نظر مفهومی کمعمق و حتا در جنبهی تکنیکی هم کمارزش است، بارها و بارها تجدید چاپ میشود و فیلمهایی از این دست صرفا به خاطر زبان طنز یا عوامل سرگرمکننده دیگر، به نرخ قابل توجهی از فروش دست پیدا میکند؛ تا جایی که عناوینی مثل «رمان بازاری» یا «فیلم گیشهای» به وجود میآیند و هنرمندان تمام تلاش خود را به کار میگیرند که اثر آنها در مجموعه این عناوین قرار نگیرد. ولی مشکل کجاست؟
فاصله بین عموم جامعهی ما و سلیقهی هنرمندان عوامل زیادی دارد که قطعا تمام آنها در دست هنرمند نیست که بتواند آنها را تغییر دهد، به خصوص که در مواردی به سیستم آموزشی کشور، و سیاستگذاریهای نهادهای فرهنگیهنری کشور نیز مربوط میشود. ولی آنچه که مسلم است هنرمندان نیز از حقیقت اصلی هنر که با فطرت انسانی سازگاری دارد و هر سلیقهای را تحت تاثیر قرار میدهد، فاصله گرفتهاند و کار به جایی رسیده است که بسیاری از آثار هنری، نه به خاطر ارزش موجود در آن، که صرفا به خاطر قراردادی که بین هنرمندان وضع شده است زیبا محسوب میشوند و در بیرون از مجامع هنری جایی برای عرضه آنها وجود ندارد.
شاید اگر هنرمندان بین مردم باشند و مثل آنها زندگی کنند و خود را در فضای زندگی هنرمندانه محدود نکنند مشک هنرشان همه جا ببوید. بوی مشک را همه درک میکنند و از آن لذت میبرند؛ نه فقط، عطارها و مشکشناسان.