زندگی لحظه به لحظه میگذرد. فرصتها میآیند و میروند زمان راه خودش را میرود. من و تو در گذر این زمان باید فرصتها را غنیمت بشمریم؛ و گرنه از دست میروند و بازگشتی در کار نیست. برای بهتر ماندن و زندگی زیباتر چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید. دههی شصت به همت دفتر تبلیغات اسلامی حوزهی علمیه قم کلاسهای هنری برگزار میشد. تعدادی از کلاسها در تهران بود، بیشتر فصل تابستان. تعدادی هم در قم برگزار میشد. اساتیدی که برای کلاسها دعوت شدند، هر کدام در تغییر نگاهمان سهمی داشتند، و آنچه مهم بود همین تغییر نگاه بود. تا آن زمان هنر برای ما شکل دیگری داشت و خلاصه میشد در نویسندگی و شعر و خوشنویسی. از آن زمان به بعد، دنیای دیگری به رویمان گشوده شد. هنرهای دیگری که تا آن موقع فقط نامی از آنها شنیده بودیم، حالا خودشان را به ما نشان میدادند. دکتر مظاهر مصفا حافظ میگفت؛ دکتر احمد ضابطی جهرمی درس مونتاژ میداد، دکتر ناصر پلنگی درس طراحی میداد، استاد صفدر تقیزاده داستاننویسی و ادبیات صد سال اخیر میگفت، محمدعلی سپانلو دربارهی داستان و رمان ایران و جهان تدریس میکرد، دکتر صلاح الصحاوی کلاس ادبیات عرب داشت؛ جناب بزرگمهر رفیعا، کارگردانی سینما میگفت، استاد ناصر تقوایی فیلمنامهنویسی میگفت؛ سر صحنه فیلم تیغ و ابریشم استاد مسعود کیمیایی درس کارگردانی میداد… و سرانجام استاد نادر ابراهیمی بود که داستاننویسی، فیلمنامهنویسی، تحلیل فیلم، ادبیات کودک و نوجوان، نقد و تحلیل شعر، نور، رنگ، طراحی صحنه و تحلیل نقاشی درس میداد. برای آنکه پنجره نگاهمان به دنیایی دیگر گشوده شود، حضور هر کدام از این اساتید کافی بود. دههی شصت فرصتی بود تا از محضر همهی این اساتید استفاده کنیم. از این جمع گرانقدر با استاد نادر ابراهیمی بیشتر بودیم. دههی هفتاد هم دو سال ایشان را دعوت کردیم که ادبیات کودک و نوجوان میگفت. حاصل این تغییر نگاه در معاونت فرهنگی ـ هنری دفتر تبلیغات اسلامی متبلور شد. فعالیتهای هنری هم در سطح معاونت و در سطح شهر قم چشمگیر شد. تا آن زمان انجمن سینمای جوان در اداره ارشاد قم راهاندازی نشده بود که با همت تنی چند از دوستان هنرمند معاونت راهاندازی شد و اولین مسؤول آن یکی از همان دانشآموختگان سینما در معاونت فرهنگی ـ هنری بود. انجمن هنرهای تجسمی هم به همت تنی چند از دوستان دیگر راهاندازی شد. با پشتیبانی مسؤولین محترم وقت دفتر تبلیغات اسلامی سالن نمایش راهاندازی شد و گروههای نمایشی قم فعالیت میکردند. برای اولین بار تعزیه به در همان سالن به روی سن رفت. در همان سال مسابقه فیلم هشت میلیمتری در دفتر تبلیغات برگزار شد. معاونت فرهنگی در آن زمان پایگاه طلاب هنرمند و هنرمندان قمی بود. در همان پی تغییر نگاه بود که از سال 67 تصمیم به راهاندازی مجلهای برای کودکان و نوجوانان گرفتیم. انتشار مرتب سلام بچهها (ویژه نوجوانان) از سال 69 شروع شد و بعد در سال 73 پوپک (ویژه کودکان) به آن پیوست.
میراث ماندگار کلاسهای دهه شصت و هفتاد، تغییر نگاه جمعی بود که در آن کلاسها شرکت میکردند. ای کاش بار دیگر آن کلاسها تکرار میشد تا نسلی دیگر از طلاب هنرمند به آن جمع اضافه شود. کلاسهای نادر ابراهیمی برای ما مثل یک جنگ بود. شعر میگفتیم و ایشان درباره آن نظر میدادند، داستان مینوشتیم راهنماییمان میکرد، داستان مینوشتیم راهنماییمان میکرد، از سینما و تئاتر میگفتیم، نکتههای ظریف و راهگشا ارائه میداد، فیلمنامه مینوشتیم با شور و شوق راه را برایمان هموار میکرد. اینکه او از هر دری سخنی میگفت با خلق و خوی ما سازگار بود. ما جمعی طلبه جوان بودیم که با حرص و ولع و به صورت فشرده درس هنر میآموختیم، و نادر ابراهیمی پاسخی بود به اشتهای سیریناپذیر ما. ابراهیمی آنچه در توان داشت در طبق اخلاص میگذاشت و در اختیار ما مینهاد. در درسهایی هم که خودش به صورت تخصصی ورودی به آن نداشت برایمان استاد میآورد. نگاه به طبیعت و عشق وطن را میتوانستی همیشه در صحبتهایش بیابی. آسیبزدن به طبیعت مثل آسیبرساندن به یک انسان برایش مهم بود.