تفکر کافهای در موسیقی
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، اماکن و مراکزی که به کافهها معروف بودند و البته در آنها موسیقی هم اجرا میشد، تعطیل شدند و به اصطلاح امروزیان تغییر کاربری دادند و… اما آنچه که هنوز وجود فعال و حیاتی سرشار دارد همانا تفکر و اندیشه موسوم به کافهکاباره است. در این موسیقی (موسیقی کافهکابارهها) صرف نظر از مسائل ضد اخلاقی و تبعات و پیآمدهای مفسدهبرانگیز اجتماعی که بیشتر به مکان و افراد (کافهها و کافهروها) مربوط میشود و ای بسا جوهرهی هنر ( دراین نوشته مقصود موسیقی است) کمترین نقش و در حد هیچ را دارد اما ضربات و صدماتی که به شکل حرمت یا کراهت و… بر موسیقی وارد میگردد بسیار فراتر و بیشتر از آن است که میتوان متصور بود! و صد البته آسیبشناسان اجتماعی و خبرگان و پژوهندگان این حوزه، مسئول و مطلع هستند و موضوع سخن ما هم نیست.
آنچه که قصد این مقاله است، آسیب و اشکالی است که مقولهی نمایش و ارائهی آرایهها و جلوات تصویری مجریان بر اجرا و ارائهی موسیقی وارد میسازد و به اصطلاح صوت، مرعوب و محوالتاثیر تصویر میشود. در این بخش (موسیقی کافهکاباره) به قدری سیطرهی نمایش و نما، جلوه و جنباندن و جمال بر صوت و تحریر و غلت وکشش صدا چنبره میزند که اساسا فرصت و جمالی برای ارائه صحیح و شفاف موسیقی نمیماند. چنانکه صدای خوب و حنجرهی ورزیده تحتالشعاع چشم رباییها و جلوهها شده و صداهای ضعیف و ناپخته در پس و پشت رنگ و لباس و زیور و اداها و اطوار مجری نهفته میماند و به زبان دیگر عریانی و عیانی مجری موسیقی، کاستیها را نهان و پنهان میسازد و با ربایش نگاهها، حسن و قبح صوت و صدا مخدوش میگردد تا جاییکه عملکرد گوش و قوه وقدرت شنوای در حجم هجوم تصاویری که از پنجره چشم و مغز بر ذهن یورش میآورند مختل میگردد. اینگونه فعالیت موسیقیایی ضمن اینکه ظاهرا به جلب مخاطب میپردازد اما عملا از ارزش و اهمیت هنر موسیقی میکاهد و اندکاندک عاملین این حوزه به جای احاطه و تسلط بر ظرایف موسیقیایی و دقایق آوازی و دیگر ویژگیهای هنری صوتی و در یک کلام ربای
ش گوشها، به جلوات نمایشی مثل ارائه مدهای لباس و تناسب اندام و جاذبهی چهره و ظرافتهای حرکتی و لوندیها و در یک عبارت به ربایش نگاهها و چشمها میپردازند و کارگزاران و کارگردانان هنر موسیقی نیز محاسن و مختصات موسیقیایی هنرمند را قربانی ویژگیهای ظاهری و بدنی بیهنران و هنرمندنمایان میکنند و…
(غمام بکشت که خوبان چرا ندانستند که عشقباز که است و حیلهباز کدام؟) قائم مقام
ادامه این تفکر که از محافل خصوصی شروع و در کافهها و کابارهها به گسترش و توسعه رسید و وارد اجتماع شد، اینروزها در رواج و رونق سرسامآور کلیپها و نماهنگها تجلی یافته است که اساسا جز نورپردازیهای خیرهکننده با رنگهای تند و چشمآزار و تعویض سریع و پیاپی تصاویر و بمباران تصویر و رنگ و نور چکشی ضربهای نیست و از موسیقی و صوت و الحان گوشنواز خبری نیست.
(خط فرنگی، خال هندی، لب، بدخشانی بود ترک ما چیزی که کم دارد، مسلمانی بود)
سالهای ابتدایی پس از پیروزی انقلاب گرچه موسیقی اصیل ایرانی، اعتبار و شمولی مجدد یافت و دیگر از مجریان و عاملین موسیقی که از اندام و اطوار و اتو کشیدگی بیش از حنجره و صدا، فایدت میبرده و استفاده میجستند، خبری نبود و ظاهرا نیست هم، اما چندیست که به برکت حضور برخی از سرپرستان گروههای موسیقی و یا رهبران ارکسترها در تعامل و همکاری با ادبا و شاعران و یا گویندگان رادیو تلویزیونی (ابتدا در نوارها و کاستها شروع شد) و سپس حضور هنرپیشهگان و گفتار و خوانش اشعار توسط آنان، به اصطلاح به کمک موسیقی آمدند تا گیشه را تأمین و فروش را برای تهیهکنندگان و سرمایهگذاران تضمین کنند و نزدیکگاهی است که به صحنهها و اجراها و کنسرتها و جشنوارهها هم کشیده شده است و البته خوف و هراس از ادامه این انحراف است.
(بخت یار است ولی بخت بد آنجاست که یار هر کجا پای گذارد سر یغما دارد) عارف
من به عنوان نگارندهی این سطور مخالفتی با میزان تأثیر و جاذبهی این شیوه ندارم و به تعبیر مولانا «منکر ناک» هم نیستم که ایجاد فضاهای جدید و ابداع چشماندازها و خلق دریچههای نو و گسترش فرمها و قالبهای موسیقی، از اوجب واجبات در خانوادهی موسیقی است اما این نوع گستردگی در سطح و ظاهر تنوع سطحی و بدون عمق قطعا راهی به دهی نخواهد برد و طرفی به مقصود هم نباشد. روزی سینما شروع کرد ابتدا صامت و بعد ناطق و سپس شاخهای بهنام موسیقی فیلم (چون ضرورت داشت) متولد شد و شکل گرفت و اعتباری ویژه یافت و همچنین از این ساقه شاخهای هم به نام جلوههای صوتی نیز جوانه زد و جان گرفت، پس در نهایت مفید افتاد و مکمل گشت اما آیا مجاز است که سیطره و سلطه پیدا کند بر جوهره نمایش و ذات سینما؟ و از طرفی این گشایش و افتتاح گرچه در سطح و رو بنا موسیقی را مطرحتر ساخت و فرمها و قطعات و ملودیهای جدیدی را باعث گشت اما اهل انصاف و اهل فن تأیید میکنند که بر جوهر و جنم موسیقی تاثیری چندان نداشته و هنر موسیقی صد البته که مستغنی از دیگر هنرهاست چه رسد به آرایهها و پیرایههای غیر صوتی و نمایشی و جلوهگرانه که بتواند به کمکش آیند.
مگر مقولهای به نام دکلماسیون بر جوهر ادبیات چه افزود و بر سر شعر چه گلی یا کلاهی نهاد و…؟
(بسکه یاران زجفا روی ملاحت بستند آنچه گم شد به جهان جلوه زیبایی بود)
امید که در یادداشتی دیگر به آغاز این تفکر (کافهکابارهای) و مشابهاتش و مشترکاتش در دیگر رشتهها و نهایت و سرانجام اینگونه اندیشه بر جان و جهان هنر و فرهیختگی، توفیقمند گردم- انشاءالله.
زشعر دلکش «اقبال» گشت معلومم که درس فلسفه میداد و عاشقی میکرد