باید بجنگی، با کی؟ پدر و مادر خودت

نقدی بر رمان «صدایم کن پریسا» نوشته‌ی لیلا سبحانی

قضاوت کردن درباره‌ی آثار پرفروش، راه رفتن بر لبه‌ی تیغ است. اگر بگوییم این آثار سلیقه مخاطب را مسموم می‌کند، نگاه سطحی را ترویج می‌کند، با ساده‌انگاری و برآوردن آرزوهای قهرمانان ماجرا، مخاطب هم‌ذات پنداشته شده با قهرمانان متن را، به تنبلی ترغیب می‌کند و غیره، بسیاری از مخاطبان ادبیات خاص را که از دریچه‌ی همین آثار لذت مطالعه را دریافته‌اند چه باید گفت؟ چطور می‌توان تأثیر این آثار را در پرورش کتاب‌خوان نادیده انگاشت؟ و آیا در کشوری که میانگین سالانه مطالعه‌اش تقریباً هیچ است، خواندن، هر خواندنی، غنیمت نیست؟ هست؟
قصدم دفاعِ صرف از آثار پرفروش نیست اما به گمانم، هر اثری مشروط به قابل بودن در «نوع» خود، قابل احترام است و اگر نویسنده معیارهای نوعی را که برگزیده است، بشناسد، در ارتقاء آن بکوشد و در این کوشش موفق باشد، وارسته از هر مطلب حاشیه‌ایی منزلتی دارد منحصر به متن.
«صدایم کن پریسا» نوشته‌ی لیلا سبحانی که پیش از نشر آن نیز به عنوان ویراستار، خواننده‌اش بوده‌ام، یکی از تازه‌ترین آثار در این نوع است. کتاب را به تازگی نشر علم منتشر کرده و به دلیل آن‌ها که خواهم گفت سزاوار منزلتی است منحصر به متن.
الگوی عمومی آثار پرمخاطب، ماجرایی عاشقانه است که با مانع روبه‌روست. اختلاف طبقاتی، اجتماعی، فرهنگی یا اقتصادی پیش روی عاشق یا معشوق و یا هر دو قد علم می‌کنند، مبارزه برای چیرگی بر مشکلات، ماجراها پدید می‌آورد و…، اما ممکن است زن یا مرد در تشخیص عشق به بیراهه رفته باشند، آن‌گاه عاشق یا معشوقِ راستین (سوپرمرد یا سوپرزن) حی و حاضر است. فردِ به خطا رفته باز می‌گردد و البته تا خطایش بی‌مکافات نباشد، مادر بزرگ یا پدربزرگ یا هر کسی را، نه آن قدر برجسته در متن که مرگش پایان شیرین داستان را تلخ کند، از دست رفته می‌بیند تا عبرتی باشد برای دیگران.
«صدایم کن پریسا» نیز از الگویی چنین سود می‌برد، اما سودای دیگری نیز در سر دارد:
کتاب، نه چون آثار پرمخاطب بر عنصر حادثه استوار است و نه چون آثارِ با مخاطبانِ خاص پرسش‌های بنیادین فلسفی و هستی‌شناسانه طرح می‌کند، بلکه رمانی است که با بهره از تمهیدات خاصِ آثار پرمخاطب زیر و بم‌های یک نسل را تصویر می‌کند:

آرش میان جمعیت با چشم دنبال کسی گشت و رو به نازنین گفت: «نوید نیومده؟»
«بره گم شه، پسره جواد.»
بعد با حرص بندکفش را کشید و گفت: «شیت.»
آرش مثل بچه‌هایی که کار خطا کرده باشند، گفت: «چی شد یهو؟»
نازنین نفس عمیقی کشید و گفت: «دیگه حرفشو نزن، کنتاکتیم.»
نگین کنار خواهرش خم شد، بند کفش را از دستش گرفت، با لبخند به بالا نگاه کرد و گفت: «عوضش امشب یه جنتلمن به همه معرفی می‌کنیم.» (ص 103)

برخورد کتاب با ماجراها هنرمندانه است. سرزنش نمی‌کند و پند نمی‌دهد. هنرمندانه تصویر می‌کند و جامعه و معیارهای واقعی، اما ریاکارانه پنهان‌شده‌اش را به بیانی تلویحی نقد می‌کند. شخصیت‌های متن، برخلاف آثار مشابه، فراانسانی نیستند، همه قوت‌های خود را دارند و با ضعف‌ها و تردیدهای برخاسته از شرایطشان دست به گریبانند.
«تهمینه» که می‌خواهد «پریسا» باشد، دختری است. درس‌خوان، ساده و رمانتیک از خانواده‌ای متوسط و خواهان آن‌چه امروزی‌بودن می‌انگارد. او مثل عموم همسالانش به تنوع و محبت و درکِ توأمان بیش از هر چیز نیاز دارد؛ نیازی که خانواده چند و چونش را نمی‌شناسد، مدرسه به آن بی‌اعتناست و جامعه به آن دامن می‌زند و در عین حال ناکامش می‌گذارد.
تهمینه در پی درخواست هر تغییری مخالفت می‌شنود، چرا که «پسر» نیست:

«آخه مامان جون اون بنده خدا با کدوم دلخوشی این کار رو کنه. اول و آخرش خودمون دو تا هستیم که همین جا برامون خوبه. توهم که امانت مردمی و می‌ری.» (ص 9)

و بدین شکل، تهمینه از پی گریزگاهی به عشق می‌اندیشد:

بله، باید عاشق شوم. به همین سادگی. همه بچه‌های کلاس عاشقند. (ص 5)

وجه تمایز سرنوشت تهمینه (پریسا) و دیگر دختران متن، تنها شانس است. خوشبختی وبدبختی دردست همان «هندوانه سربسته» معروف است. اگر شانس یار تهمینه (پریسا) بود، او نیز چون هنگامه، همکلاسی و محرم رازهایش، رنگ آسایش می‌دید، هرچند هنگامه هم در سپیدی مطلق نیست و زندگی‌اش به‌رغم ظاهر مقبولش با آنچه می‌خواهد فاصله بسیار دارد:

مانتوی کرپ بلند و گشاد و سنگ‌دوزی با کفش پاشنه‌دار و کیف کوچک براق سن هنگامه را بیش‌تر نشان می‌داد. این لباس‌ها در تن هنگامه بهای چه بود؟ (ص 236)

آرش، ضد قهرمان متن است؛ سرابی که از منظر تهمینه شیفته، لایق عشق می‌نماید و چنین نیست، اما کردار او نیز وامدار شرایط است. انسانی است متزلزل، محصول شرایطی متزلزل؛ نمونه‌ای از گروهی که به رغم ظاهر مستقل و آزاد، سرنوشتشان منطبق با الگوی کهنی است که در آن قدرت (جمسی یا مادی) تصمیم گیرنده است:

«آرش خیلی به من وابسته است.»
سیگار روشن کرد. لحظه‌ای نگاهم کرد. سرش را کمی جلو آورد و گفت: «بی‌مشورت من هیچ کاری نمی‌کند.»

ساده‌انگاری است اگر «مشورت» را «اجازه» نخوانیم و اگر پروین جون (مادر آرش) را سوی سراسر سیاه متن بینگاریم، که او نیز در این چرخه ناگریز اسیر است. پروین جون زنی است که می‌خواسته و می‌خواهد در جامعه سرشار تبعیض، حضوری مقتدارنه داشته باشد، جنس دوم نباشد و برای تحقق این خواسته، در محیطی که می‌زیسته، جز شباهت به جنس اول، راهی پیش رو ندیده است:

«می‌خواستم از یک پسر شانزده ساله چیزی کم نداشته باشم و این همان چیزی بود که پدرم نمی‌خواست.» (ص 220)

پروین جون عصیان کرده است، برای رسیدن به خواسته‌اش، ترفندها در کار کرده است و خواسته و ناخواسته به مقتدری دیگر بدل شده است؛ به کسی که جز خواسته‌های خود، برای خواسته‌ای اهمیت قائل نیست.
شرایطی چنین مقتدر گرایانه، سوپرمنی نیز لازم دارد تا به نجات تهمینه دربند بیاید. سوپرمن «صدایم کن پریسا» حمید است؛ اما او سوپرمنی تمام و کمال نیست، که ناقد خود و تمامی سوپرمن‌های تاریخ است:

گفتم: «اشتباه می‌کنید، پشیمون می‌شید. از عهده‌اش برنمی‌آم.»
گفت: «فرصت بده، بهم فرصت بده تا به خودم، به تو، به مادرم ثابت کنم که نمی‌خوام غرور شکسته‌ام رو جبران کنم.» (ص 313)

و اگر حمید دریابد دربند جبران غرور شکسته بوده است، چه؟ و این همان نکته‌ای است که نویسنده می‌توانست بر آن پای بفشارد و شخصیت‌های متن را عمیق‌تر بکاود، اما گویی به نفع پر مخاطب‌تر بودن اثر عقب نشسته است و ضعفی اساسی در اثر خود به جای گذارده است؛ هرچند نشانه‌هایی هست و این دیگر با مخاطب است تا به قضاوتِ سرانجام ماجرا بنشیند، مگر نه که تهمینه در آستانه خوشبختی، دیگر نه تهمینه است و نه پریسا؛ انسانی است که شکستن نه در اتفاقی بیرونی و با مرگ مادر بزرگ یا پدر بزرگ که در درون او روی داده است:

برای خودم حق انتخاب قائل نبودم. باید از پدر، مادر و هنگامه می‌پرسیدم. باید از مادر حمید می‌پرسیدم. (ص 313)

«صدایم کن پریسا» با کلبد شکافی چرایی رفتارهای همه کسان ماجراهایش، کم و بیش لایه زیرین را به جهان آثار پرمخاطب هدیه کرده است و به این مهم با بهره از عناصری دست یافته که عموماً به جهان این آثار راه ندارند؛ عناصری چون: نثر با هویت، طنز تلخ، تکنیک‌های سزاوار متن، شخصیت‌پردازی ملموس، تیپ‌سازی موفق و گفتگونویسی شایسته.
رمان، داستان تلاش برای گریز از چرخه اقتدار کهن است. تلاشی که فرجام یا نافرجامی‌اش را هر مخاطب در پی خواندن متن به قضاوت خواهد نشست:

«….. می‌فهمی، باید بجنگی. با کی؟ پدر، مادر خودت…. » (ص 65)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیست − 13 =