ما تعدادی جزیره از هم جدا افتاده هستیم، جزایری که با هم رابطهای ندارند. هر جزیره قانون خودش را دارد با سلیقهها و رفتارهای خودش و اصلا برایش مهم نیست در جزیره کناری چه میگذرد و قانون ، سلیقه و رفتار آنها چیست. آری ما تعدادی جزیره از هم جدا افتادهایم. و این حال و روز جهان داستان ماست. یک جهان تکه تکه که با زور تسامح میتوان «یک جهان» خواندش. اصلیترین دلیلی که من برای این همه جدایی یافتم، دخالت دادن همه دغدغههای غیر ادبیمان، در ادبیات است. ما ادبیات را حداقل با دو عینک مذهب و سیاست میبینیم و لذاست که هر که تعلقات مذهبی یا سیاسی ما را ندارد، حتی ادیب نمیدانیم نمود بارز این نوع نگاه، در جوایز ادبی ما، به خصوص در حوزه داستان است. آنچه معمولا اتفاق میافتد این است: داستان و رمان آدمهایی در جایزه گلشیری مطرح میشود که تعلقات مذهبیشان حداقل در اثر و ظاهرشان دیده نشود. روشنفکر باشند با رعایت تمام لوازمش و دائما از نظام انتقاد کنند. و جایزه کتاب سال دولت هم به کسانی میرسد که آنطور نباشند. گویی از دید گلشیریها آن گروه دیگر هرگز نمیتواند داستانی مقبول بنویسد و از دید دولتیها هم طرف دیگر فقط پز روشنفکری دارد و در حقیقت بادکنکی است که زیادی باد شده.
ما حتی حاضر نیسستیم کتابهای نویسندگان جزیره کناری را بخوانیم، اگر هم بخوانیم برای رد کردن و بیارزش کردن است و نه نقدی منصفانه و علمی. آنها را میخوانیم تا ثابت کنیم هیچ چیز از هنر و ادبیات نمیدانند. این مرزبندی به حوزه نشر هم راه یافته. هر ناشری که در حوزه هنر فعالیت میکند، فقط کتابهای افرادی خاص را چاپ میکند و انگار خودش را وقف تبلیغ اندیشههای همان گروه کرده باشد، حاضر نیست کتاب نویسندهای را که دیدگاههای دیگر دارد، منتشر کند… .
تا اهالی فرهنگ و هنر اینگونه به هم نگاه میکنند، ما همان جزایر از هم جدا افتادهایم. باید یاد بگیریم که هنر را فقط با عینک هنر ببینیم و فقط با ترازوی هنر نقدش کنیم و البته میتوانیم تمام عقاید و سلایق خود را هم داشته باشیم. آن وقت شاید یک مجمع الجزایر شویم.