داستانکی از «ریچارد شلتن»
دوست دارم شبهای تابستان بیرون بروم و بزرگ شدن سنگها را تماشا کنم. گمان میکنم آنها اینجا توی بیابان بهتر از جاهای دیگر رشد میکنند، چون گرم و خشک است. شاید به این دلیل است که سنگهای جوان در اینجا فعالتر هستند.
سنگهای جوان مایلند بیشتر از آنچه بزرگترها برای آنها تشخیص میدهند حرکت کنند. بیشتر سنگهای جوان میل درونی و باطنیای را دارند که والدینشان پیش از آنها داشتهاند، اما قرنها قبل از یاد بردهاند. به علت اینکه برآورده شدن این آرزو آب میخواهد، هیچوقت به زبان نمیآید. سنگهای قدیمی از آب خوششان نمیآید و میگویند: «آب موجود مزاحمی است که هیچ وقت یکجا بند نمیشود تا چیزی یاد بگیرد». اما سنگهای جوان سعی میکنند بدون جلب توجه بزرگترها جوری قرار بگیرند تا در یک موقعیت که طوفان تابستانی درمیگیرد جریان آب تندی آنها را از پهنا بغلتاند و لب یک سرازیری یا ته درهای بیندازد. با وجود همهی خطرهای موجود توی این کار، آنها دلشان میخواهد سفر کنند و دنیا را ببینند و جایی دور از خانه در محلی تازه مستقر شوند و حکومت خود را برقرار کنند، به دور از چشم و سلطهی والدینشان برای خود خانواده تشکیل دهند.
گرچه پیوندهای خانوادگی میان سنگها خیلی محکم است، بسیاری از سنگهای جوان دل و جرئت به خرج میدهند و موفق هم میشوند، برخی از آنها زخمهای خود را نشان بچههاشان میدهند تا ثابت کنند روزگاری سفر کردهاند و پناه جستهاند و آبهای بزرگ را دیدهاند. گرچه سفر برخی از آنها از پنج متر تجاوز نکرده اما همان هم نوعی پیروزی است که نصیب خیلیها نمیشود. هر چه از عمر آنها میگذرد از ماجراجوییهاشان کمتر میگویند.
راستش سنگهای قدیمی خیلی محافظهکار میشوند. آنها هر حرکتی را خطرناک و حتی گاه گناه محض میدانند. آنها آرام یکجا بند میشوند و اغلب پیه میآورند و چاق میشوند. چاقی در واقع نشانهای از تمایز میشود.
شبهای تابستان که سنگهای جوان به خواب میروند، پیرها به موضوعی جدی و هراسآور میپردازند. از ماه میگویند که همواره از آن در گوشی حرف میزنند. «نگاه کنید چه درخششی دارد و آسمان را چگونه درمینوردد و شکل خود را عوض میکند»
دیگری میگوید: «ببینید چهطور به سمت ما میآید و از ما میخواهد دنبال او برویم.»
سنگ سوم میگوید: «او هم سنگی است که به سرش زده.»
***
The Stones
By Richard Shelton
I love to go out on summer nights and watch the stones grow. I think they grow better here in the desert, where it is warm and dry, than almost anywhere. Or perhaps it is only that the young ones are more active here.
Young stones tend to move about more than their elders consider good for them. Most young stones have a secret desire which their parents had before them but have forgotten ages ago. And because this desire involves water, it is never mentioned. The older stones disapprove of water and say, “Water is a gadfly who never stays in one place long enough to learn anything.” But the young stones try to work themselves into a position, slowly and without their elders noticing it, in which a sizable stream of water during a summer storm might catch them broadside and unknowing, so to speak, push them along over a slope or down an arroyo. In spite of the danger this involves, they want to travel and see something of the world and settle in a new place, far from home, where they can raise their own dynasties, away from the domination of their parents.
And although family ties are very strong among stones, many have succeeded; and they carry scars to prove to their children that they once went on a journey, helter-skelter and high water, and traveled perhaps fifteen feet, an incredible distance. As they grow older, they cease to brag about such clandestine adventures.
It is true that old stones get to be very conservative. They consider all movement either dangerous or downright sinful. They remain comfortably where they are and often get fat. Fatness, as a matter of fact, is a mark of distinction.
And on summer nights, after the young stones are asleep, the elders turn to a serious and frightening subject — the moon. which is always spoken of in whispers. “see how it glows and whips across the sky, always changing its shape,” one says. And another says, “Feel how it pulls at us, urging us to follow.” And a third whispers, “It is a stone gone mad.”