نگاهی به موج فیلمهای جنگی هالیوود در سال 2007
اشاره: سال 2007 برای هالیوود، به جز اعتصاب بحثبرانگیز فیلمنامهنویسان در پایان سال که حرکت چرخهای صنعت پرسود سینمای آمریکا را کند کرد، موج بزرگی از فیلمها را به همراه آورد که به شکل مستقیم یا ضمنی به موضوع جنگ با تروریسم – و مشخصا جنگ عراق – میپرداختند. با توجه به شهرت هالیوود در استفاده از هر اتفاقی برای سودآوری، میتوان حدس زد این جریان در سال 2008 نیز ادامه یابد و سینماروهای سراسر جهان با فیلمهای متنوعی درباره این موضوع مواجه شوند. ای. او اسکات، منتقد مشهور نیویورک تایمز، در ماههای پایانی 2007 در مقالهای انتقادی، به شاخصترین فیلمهای این موج اشاره میکند و جریان مذکور را فارغ از ابعاد محتوایی به چالش میکشد.
چیزهای زیادی در ویرایششده، فیلم جدید برایان دیپالما وجود دارد که احتمالا تماشاگران را وحشتزده میکند و باعث غم و غصه آنها میشود؛ یک نوجوان عراقی مورد تجاوز قرار میگیرد و سپس همراه با اعضای خانوادهاش به دست سربازان آمریکایی به قتل میرسد، یک بمب جاسازیشده یکی از شخصیتها را تکهتکه میکند، یک سرباز دیگر توسط شورشیان سر بریده میشود. اما دلهرهآمیزترین تصاویر در پایان فیلم میآیند، بعد از اتمام سبعیت تبدیل شده به داستان. در این نقطه، مستندنمایی خودبینانه فیلم به واقعیت خالص تغییر شکل میدهد و عکسهای بسیار واقعی عراقیهای مرده و معلول پرده را پر میکند.
این عکسها مدتها پیش از اکران فیلم هم باعث بحث و جدل میان دیپالما و شرکت «ماگنولیا پیکچرز» (پخش کننده فیلم) شده بود. از آنجا که چشمها و چهرهی برخی از افراد درون این عکسها را برای نمایش، سیاه کرده بودند، آقای دیپالما گفت که خود فیلمش هم مورد ویرایش و سانسور قرار گرفته و تاثیر کوبندهاش تعدیل شده است. در عوض ماگنولیا میگوید که اصلاح عکسها به خاطر ملاحظات قانونی و خودداری از ریسک نمایش چهره افراد واقعی بدون کسب اجازه صورت گرفته است.
این توضیح نمیتواند به سوالهای زیباییشناسانه و اخلاقی درباره دخالت واقعیت در یک داستان سینمایی توضیح دهد. تاثیر مشمئز کننده و دردناک این عکسها غیر قابل انکار است. اما به جز این خشونت، ارتباط این تصاویر با آنچه بیرون از سالنهای سینما رخ میدهد، چیست؟ در پسزمینه توقع و تجربه سینماروها، آنها چه معنایی دارند؟ اینها پرسشهایی هستند که بسیار فراتر از این عکسها و خود فیلم طنین میاندازند. این سوالها را میتوان درباره تعداد رو به افزایش فیلمهای دیگر هم به کار برد، آثاری که با سبکهای متفاوت و درجات مختلف موفقیت میکوشند ارتباطی میان روایت سینمایی و حقیقت جنگ برقرار کنند. نهتنها جنگ عراق، بلکه نبردی تیرهتر و بزرگتر. جنگ با تروریسم؟ برخورد تمدنها؟ پاسخی به یازدهم سپتامبر؟ امپراتوری بیش از حد گسترده شده؟ هریک از فیلمها به بخشی از این نبرد میپردازند.
فصل این فیلمها امسال با در دره الاه، تریلری غمانگیز دربارهی عراق و پادشاهی، تریلری دیوانهوار دربارهی عربستان سعودی آغاز شد. بازگرداندن درامی درباره آدمربایی و بازجویی وحشیانه سازمان سیا از یک مصریتبار بیگناه ساکن شیکاگو از 19 اکتبر اکران شد و در ماه نوامبر، همراه با ویرایش شده دیپالما، شیرها در پوست برهها ساخته رابرت ردفورد به نمایش در آمد. فیلم ردفورد درباره دو سرباز آمریکایی است که در افعانستان برای زنده ماندن مبارزه میکنند، درحالیکه استاد سابق آنها در آمریکا درحال بحث با یک دانشجو درباره مسئولیت مدنی است و در نقطهای دیگر از آمریکا، یک سناتور درباره استراتژی نظامی برای یک خبرنگار سخنرانی میکند.
در فصل تعطیلات نیز گریس مرده است آمد که در آن جان کیوزاک نقش یک نظامی را بازی میکند که باید به دو دخترش بگوید مادرشان در عراق کشته شده است. و بعد نوبت به بادبادک باز بر اساس کتاب پرفروش خالد حسینی درباره زندگی در افغانستان زیر سیطره طالبان و فیلم جنگ چارلی ویلسون رسید.
این فقط یک فهرست ناتمام بود و فیلمهای مستند و آثار مستقل کوچک از آن حذف شده بود. اما خلاصه ماجرا واضح است: خشونت، بمبگذاریهای انتحاری، اتفاقات وحشتناک که سربازان آمریکایی انجام میدهند یا بر سرشان میآید، رازهای مسئولان و دروغهای دولت آمریکا، شکستها و مسئولیتهای روزنامهنگاران، سیاستمداران، قانونگذاران و شهروندان عادی در برخورد با تروریسم. دوری از برخورد با این مسائل در سالنهای سینما از حالا تا کریسمس کار مشکلی است. البته یک استثنا وجود دارد؛ عامه مردم. حتی مسئولیت پذیرترین افراد در میان ما ممکن است هنگام نمایش عکسها روی تیتراژ پایانی ویرایش شده مکثی کند و از خود بپرسد: «واقعا لازم است که این چیزها را ببینم؟» و این گونه است که گیشه عزیز خودش را به رخ میکشد و ما به سرنوشت در دره الاه و بازگرداندن در گیشه نگاه میکنیم [که شکست خوردند]. این اتفاقها به یکپارچه شدن دانش عرفی عامه مردم -که ما از آن بیبهرهایم-کمک میکند. درعوض، بیتفاوتی عمومی این ایده سادهانگارانه ایدئولوژیک را تقویت میکند که هالیوود از مردم آمریکا جدا شده است. یا این اندیشه اقتصادی را که مردم به سینما میروند که از مشکلات دنیا فرار کنند، نه این که با این مشکلات رو در رو شوند.
شاید همه این نکتهها تا حدی درست باشند. بر اساس نظرسنجیها، اکثریت مردم از سیاست خارجی آمریکا در دوران بوش ناراضیاند، بخصوص به خاطر جنگ عراق. شاید این مخالفت بهترین راه ابراز خود را به جای علاقه به فیلمهای انتقادی، با این خواسته نشان میدهد که همه چیز درباره جنگ عراق حذف شود. شاید هم اینطور باشد که سرسختترین مخالفان رئیس جمهور و سیاستهایش دوست ندارند در سینما موعظه شوند.
از سوی دیگر، وقتی فیلمسازان این مضامین حساس و جدی سیاسی را کنار میگذارند، به خودپسندی و بزدلی متهم میشوند. اما توصیف فیلم خشمگینانه و پرخاشگری مانند ویرایش شده با عناوینی مانند «عصبیکننده» یا «شعاری» انحراف از موضوع اصلی است. نکته جالب توجه درباره این محصولات جدید سینمای جنگ آمریکا جدیت یا وجه آموزنده آنها نیست (که البته این ویژگی را آشکارا دارند)، بلکه قصد آنها برای برخورداری از آشفتگی، پیچیدگی و ابهام است.
ویرایش شده بیشتر علاقهمند است مجموعهای از بحثهای عصبی، غیر قابل پیشبینی و گاهی بیربط را میان سربازان به تصویر بکشد. در بازگرداندن و شیرها… هم مقدار زیادی بحث و جدل هیجان زده و نیشدار را میتوان شنید. این درحالی است که این فیلمها به شکل آشکار نمیخواهند بیطرف و خنثی باشند – بازگرداندن یک فیلم ضد شکنجه است و شیرها… با ماجراجویی نظامی مخالفت میکند- و میکوشند روایت خود را به گوش صاحبان سایر دیدگاهها برسانند.
در بازگرداندن یک مقام بلندپایه سازمان سیا با بازی مریل استریپ درباره نیاز استراتژیک و توجیه اخلاقی وجود زندانهای مخفی و روشهای خشن بازجویی برای یک کارمند مجلس سنا سخنرانی میکند. البته این شکنجه نیست. وقتی او میگوید: «ایالات متحده شکنجه نمیکند» به نظر میرسد یک ترجمه کلمه به کلمه از خط مشی دولت حاکم آمریکا ارائه میشود. مکالمه سناتور جاسپر اروینگ با بازی تام کروز در شیرها… به شکل وحشتناکی اغراق شده است. طرف صحبت او خبرنگاری با بازی مریل استریپ است که باید برای نگهداشتن شکگرایی حرفهاش مبارزه کند. مبارزهای که وقتی ماجرای جنگ عراق آغاز شده، او میترسد درون آن گم شود.
البته من پیشنهاد نمیکنم که فیلمسازان ملزم شوند فهرستی از جزئیات واقعی را در آثارشان ارائه کنند. رئالیسم یک ردای گشاد است، نه یک زره جنگی، و فکتها به کار فیلمهای مستند میآیند، حداقل مستندهایی مانند منظره بیپایان که تابستان گذشته به نمایش درآمد و به شکل طاقتفرسایی تصمیمهای سرنوشتساز اتخاذ شده در واشنگتن و بغداد در ماههای پیش از اشغال عراق را بازسازی کرده بود. اما داستانهای دیگری برای گفتن و روشهای دیگری برای روایت وجود دارد و هالیوود با وجود شهرتش به گرایشهای لیبرالی، حاضر نیست بر روی ریزش مخاطب ناشی از یکجانبهنگری ریسک کند. شاید از زمان موفقیت تجاری فارنهایت 11/9 مایکل مور این ترس هالیوود کنار رفته باشد. اما این جالب است که سازندگان فیلمهای داستانی همچنان میان واقعیت و داستان مرزی قائل هستند که باعث میشود بیشتر رویدادهای سیاسی ناخوشایند زمانه ما معنای سیاسی تعدیلشدهای داشته باشد. در عوض، این فیلمها احساسات، عواطف، استعاره و تجرید تدارک میبینند. حتی آن عراقیهای خونین در پایان ویرایش شده کارکرد نمادین دارند، چون ما نمیدانیم چه کسانی بودهاند یا چگونه مردهاند. در دیگر فیلمهای با موضوع عراق – از جمله چندین مستند- مردم محلی نامرئی هستند. فیلمهای دیگری که در مناطق جنگی دیگر ساخته شدهاند، شخصیتهای عرب یا مسلمان دارند، اما کارکرد آنها هم به سمت نمادین بودن گرایش دارد.
در جریان جنگ جهانی دوم، هالیوود با سرعت فراوان فیلمهای جنگی ساخت که تا حد زیادی واجد ویژگیهای تولید در دوران جنگ بود. آن فیلمها یک وفاق عمومی را بازتاب میدادند و همچنین هدفشان تبلیغات بود. بهترینهای آن دوران فراتر از پروپاگاندای محض بودند و نوعی حس نظم و هدفمندی را در ساختار روایی و انتخاب موضوع با مخاطب تقسیم میکردند. حتی پیش از پایان جنگ، نتیجه مورد علاقه -شکست نازیها و عقب راندن امپراتوری ژاپن- در جهان کوچک سینما به نمایش درمیآمد.
بعد فیلمهای ویتنام پس از پایان جنگ آمدند که حداقل میتوانستند به آگاهی مربوط به چگونگی پایان داستان بزرگتر تکیه کنند. نوعی آگاهی که در قالب داستانهای خردتری که روایت میشد، مورد اشاره قرار میگرفت. دیدگاه سیاسی آن نوع سینما از لیبرالیسم زخم خوردهی بازگشت به خانه و جوخه تا محافظهکاری زخم خورده شکارچی گوزن و رمبو در نوسان بود، با این حال سازندگان همه آنها قبول داشتند که زخمها وجود دارند، التیام مییابند، تلافی میشوند و یا سر باز میکنند.
اما چگونه میتوان فیلمی درباره جنگ عراق یا جنگ با تروریسم را تمام کرد؟ آیا امکان دارد پیروزی را به شکل عینی و با جزئیات روایی به تصویر کشید؟ آیا امکان تصویر کردن شکست وجود دارد؟ تفاوتهای این دو چطور؟ ما کجا طعم شیرین آسودگی و تلخی تصفیه مورد انتظار از فیلمها را خواهیم یافت؟ از ابتدا، هم از طرف دولت و هم از سوی منتقدان دولت به ما گفته شده که این یک نبرد طولانی، پیچیده و چند مرحلهای است. بنابراین تلاش برای منطقی جلوه دادن اجزای روایی آن از ابتدا تا پایان، ناقص و غیر قابل باور جلوه میکند.
شاید درس آموزنده ناشی از دیدن این فیلمهای متعدد درباره جنگ عراق یا جنگ با تروریسم این باشد که فیلمسازان هنگامی که به چگونگی روبهرو شدن با جنگ در حال وقوع فکر میکنند، باید کاملا در آن غرق شوند. مساله، ساخت یک ملودرام یا فیلم پلیسی یا فیلم حماسی پرخرج نیست، مساله، حق انتخاب آزادانه و آگاهانه است.