ماهیت، چرایی و چگونگی
جشنوارهی فیلم فجر میتواند و باید مثل هر جشنوارهی دیگری در هر کجای دنیا، فواید و دقایق قابل تامل و معتنابه و نسبی را جهت تولید و رشد «سینما» -بما هو سینما عجالتا و بدون هیچ پیشوند و پسوندی مثل «دینی»، «معناگرا»، «ملی» و «معنوی»- به همراه داشته باشد. اما این «عبارت» تنها تعبیر بخشی از خوابی است که ما برای سینما دیدهایم. جشنواره ویترین محصول است و برای «ارزشمند»شدنش نیاز به پاسکردن درسهای پیشنیاز است که البته هنوز پس از درگذشت بیست و چند دوره، نه تنها این پیشنیازها گذرانده نشده، بلکه با تبصرهها و تکمادههای بعضا مندرآوردی و نه چندان هنری-سینمایی، درجازنیمان به عقبگرد و پسرفت انجامیده است.
سینمای ایران در «تولید» دچار عیوب جامعهشناختی خاص خود است. وضعیت انجمنهای سینمای جوان، کانونهای سینمایی، سالنهای سینمای شهرستانها، مطبوعات سینمایی، جامعه منتقدین و مهمتر از همه عدم تعامل سینماگران با اندیشمندان حوزههای مختلف فکری، همگی شاخصهایی هستند که سبب شده سینمای ایران جایگاهی نازل، معیوب، بیکار و دمدستی و سادهانگارانه و ابتدایی داشته باشد.
محافل جوانان سینمایی، حالتی عوامانه، نذرگرایانه و خیراتی دارند و در آن گُترهای از جوانانِ بعضا در حد متوسط و گاه عشق سینما -بخوانید از همه جا رانده و مانده،- به شکلی تودهای و کلونی به «عادت»هایی شبه سینمایی مشغولند: با تعدادی کتاب عاریتی قفسهای پر میشود، فیلمهایی به نمایش درمیآید، گعدههایی گرفته میشود و… اینها همه خوب است و بهجا و -شما بگویید دوستداشتنی- اما آنچه مسلم است، از درون این سیستم و شیوهی «هرجایی» و بیبرنامه و «رها»، فیلمساز بیرون نمیآید و آدم سینمایی ِ مبرز تربیت نمیشود که هیچ، احتمالا نیروهایی هرز میروند و موقعیتهایی از دست.
در این میان، سینمای شهرستانها، کَالمِیّت و چیزی در حد دههی 60 باقیمانده و موجودی نحیف و رنجور و میان بودن یا نبودن -مسئله این است؟!- همچنان دست و پا میزند. در همین راستا، نوعی تمرکزگرایی و از تولید به مصرف در تهران، اساسا شهرستانها را از هر نوع انتفاع و اهتمام در میدان سینماورزی و تولید، ساقط کرده است. قاعدتا اهالی سینما هم در اقصی نقاط کشور بیمیل و بیاعتنا -که حاصل از عدم پاسخ و ارضای ابتداییترین نیازهای هنری و فرهنگیشان است-، عموما عطای این موقعیت را به لقایش بخشیده، گلیم علایق خود را از آب نه چندان زلال این عرصه کشیده و راه خود را گرفتهاند. سینما در شهرستانها در احتضار و هر نوع حرکتی برایش بیمعنا است.
همچنانکه در بیان رهبری هم آمد، تعاملی میان هنرمند و نخبگان دیگر عرصههای فکری-فلسفی جامعه وجود ندارد. ایشان البته مقصر را نه «کارگردان»، که دانشگاه و حوزه و سایر سازمانهای نخبه و نخبهپرور دانستند -به درستی-؛ لکن نکتهای که در همین موضوع و محمل قابل اشاره و نیازمند تامل و بررسی است؛ سواد سمعی-بصری افراد در همه حیطهها و از جمله سینماست.
فارغ از اینکه شبکهی عمومی جامعه تا چه حد پاسخگو و ترتیب دهندهی این تعامل فکری میان اهالی اندیشه و هنر است، شعور و بینش و سواد خود «فرد» هم مهم است. نمیتوان شخصی را که اساسا قصدی برای فراگیری و اندیشه و تدبیر و تدبر ندارد، به سیستمهای کارآمد شبکهای در نهادهای علمی-فرهنگی جامعه حواله داد و خروجی ِ مفید از آن خواست.
نمونههای متعدد از محصولاتی که با “عنایت” و به مدد “سفارش” افراد، نهادها و به پشتوانهی “سوابق” مهمل، نتیجهاش آثاری سادهانگارانه و بلاهتآمیز اخیر گشته، در طی این ربع قرن پس از انقلاب به وفور میتوان یافت.
در این میان نبود مطبوعات جدی سینمایی و عدم پوشش اندیشگیشان،عدم وجود جلسات باارزش و بیتوجه به بیلان کاری نهادها، کار «نقد» به جای آنکه برآیندی از یک فرآیند معتبر و فعال و علمی و تجربی باشد، تحویل مجموعههایی جعلی، بولتنهایی سفارشی و گردهماییهای خاص گردیده که بیش از آنکه نگران سینما و رشد آن باشند، در حال فراهم آوردن «آتش تهیه» برای گعدهی خود و پشتیبانی از رفقاست. به این همه اضافه کنید حجم احمقانه و سادهلوحانه هزار و یک جشنوارهی باسمهای که هر روز مثل قارچ از گوشه و کنار مملکت میروید!
جشنواره زن، مرد، کودک، پیر، جوان؛ جشنوارهی هفته، ماه، سال، دهه؛ جشنوارهی آبی، زرد، قرمز.
تعداد مطبوعات جدی و قابل هضم و مطالعه به تعداد انگشتان یک دست هم نمیرسد، تعداد فیلمهای خوب و قابل تحمل جشنوارهی اصلی ِ کشور، به 10 تا -از هفتاد و اندی اثر راهیافته به بخش مسابقه- هم نمیرسد. تعداد سینماگرانی که تسلطِ نسبی بر سینما داشته باشند معدود است، تعداد سینماهای استاندارد و قابل تنفس کم، تعداد کتابهای جدی -مرجع یا نیمه مرجع و معتبر- محدود، تیراژ همین کتابها پایین و… اما در عوض روزی یک جشنواره از سوی هزار و یک نهاد و شبهنهاد…
با این همه و با در نظر گرفتن این شرایط و مصائب و معایب، چه توقعی از جشنوارهی فیلم فجر، به واقع نزدیکتر، حقیقیتر و در عین حال مفیدتر است؟
قطعا جشنواره فجر، مصداق تام و تمام «خلایق هرچه لایق» است. ما نمیتوانیم از یک سیستم ملوکالطوایفی معیوب، توقع یک فستیوال با شکوه، جذاب، مفید و دوستداشتنی و دقیقا سینماورزانه که هر سال شاهد رشد و ارتقائش هستیم، داشته باشیم.
لازم است تکلیفمان را با چند چیز مشخص کنیم: مسوولان وظیفهی خود را شعرخوانی و مرور و دورهی گلستان و بوستان و نظامی در جلسه افتتاحیه جشنواره ندانند، اساسا خود را شاعر و کلمهپرداز و سخنران ندانند. خود را «مسوول» سینما بدانند. و مسوول یعنی خادم یعنی مجری، یعنی متصل به عقبهی فکری، یعنی مدیریت، یعنی فهم و حتی بینش. قطعا مسوول ما نیاز به بینش دارد، منتهی به تناسب مسوولیت و کارش.
شاید لازم باشد، هشتاد درصد مراسمها، همایشها و خصوصا قارچهایی به نام جشنواره را نابود کنیم تا بودن و نبودن «سینما» برایمان مساله باشد.
و حتی شاید لازم باشد برای مدتی، اجتنابناپذیر و در عین حال صبور و با طمانینه، سینما و حداقل «جشنواره» را تعطیل کنیم. شاید! البته این کار به مذاق «عشق سینما»ییها و آن گروه که با پهنشدن این سفره، آب و نانی نصیب میبرند خوش نیاید؛ قاعدتا جراحی، درد دارد. اما زیبایی، امیدواری و خوبی قضیه در این است که مطمئنیم همیشه هستند دیدگان نافذ و آگاه اهل نظر که فارغ از هیاهوی زمانه و گرد و غبار کور کنندهی روزگار، سره را از ناسره تشخیص داده و عیار نقد را به میدان محک میبرند و ایناناند که از عقب کاروان میآیند.