با نگاهی به کارنامهی سینمایی ژرژ ملییس
کمی به عقب برگردیم! به اواخر قرن نوزدهم و زمانی که سینما آرامآرام در حال گسترش و فراگیر شدن بود و رفتهرفته قابلیتهای این سرگرمی جدید بیشتر و بهتر شناخته میشد. به فرانسه و سپس پاریس سری میزنیم؛ به تماشاخانه روبر هودن که توسط شعبدهباز و کاریکاتوریستی خوشقریحه به نام ژرژ ملییس اداره میشد. ملییس به اقتضای شغلش با سرگرم کردن مردم، روزگار میگذراند و به دلیل رقابتی که در کسب و کارش با دیگر تماشاخانهها داشت همیشه و همه حال به دنبال سرگرمیهای جدید و بدیع بود تا بتواند با تکیه بر جذابیتهای آنها تماشاچیهای بیشتری برای خود کسب کند. ملییس بدش نمیآمد با صنعت نوظهور سینما هم سر و سری داشته باشد و جاذبههای آن را در حرفهاش به کار ببندد. لومیرها که دوربین خود را فقط با اپراتور، آنهم برای نمایشهای محدود در اختیار مشتریان میگذاشتند و ادیسون هم که از اساس سینما را ملک طلق خود میدانست و خوشش نمیآمد احدالناسی به آن دستدرازی کند. فقط پال انگلیسی میماند که او هم تجهیزات چندان قابل اعتمادی نداشت. اما ملییس چارهی دیگری نداشت و به همین دلیل پروژکتور سادهای از پال خرید و با کمک سواد فنی خود و اطلاعاتی که از این سو و آن سو جمعآوری کرده بود دوربین فیلمبرداری درست و درمانی برای خود دست و پا کرد.
ملییس دیرتر از خیلیهای دیگر به اصطلاح امروزیها فیلمساز شد اما چون اصل و اساس کارش با دیگر افراد متفاوت بود توانست نام خود را در تاریخ ثبت کند و به القابی همچون «شعبدهباز سینما»، «استاد میزانسن» و «استاد جلوههای ویژه» شناخته شود. مهرهی مار ملییس آشنایی او با هنر نمایش و جوانب مختلف آن از جمله ترفندهای سرگرمیسازش بود و شاید با تأثیر از همین ترفندها به سمت استفاده فزاینده از دیزالو، سوپرایمپوز و فید گرایش پیدا کرد که تا آن زمان فراگیر نشده بود. ملییس میدانست «تماشاگران» گهگاهی و کنجکاو سینما تنها در صورتی به «مخاطبان» همیشگی تبدیل میشوند که سرگرمِ سینما شوند و با کمک آن اوقات خوشی را بگذرانند. وی میدانست مردم دیگر به فیلمهای شبهمستند اولیه علاقهای ندارند و طالب چیز دیگری هستند که اتفاقاً در سینما میتواند به بهترین شکل و صورتش نمود داشته باشد: سرگرمی. وی از دانش شعبدهبازی و طراحی خود کمک گرفت تا تصاویری را به تماشاگران نشان دهد که تا آن زمان هرگز به چشم ندیده بودند و تصورش را هم نمیکردند. وقتی در سال 1896 در یکی از اولین فیلمهای خود با نام «خانم ناپدید شونده» زن فیلم را به یک اسکلت تبدیل کرد غوغایی در سینما به پا شد که نگو و نپرس! ملییس با طراحیهای خود شکلی از استوریبورد اولیه را رسم میکرد و برای خلق جلوههای ویژه مانند یک تکنیسین کاربلد ابتدا روی کاغذ نقشهای میکشید تا بتواند با دقت مضاعفی ایدههایش را پیاده کند. با تبعیت از همین اصول بود که توانست در سال 1902 مهمترین و شاید (با اغماض) اولین فیلم علمی تخیلی دوران اولیه سینما را «کارگردانی» کند و صحنههایی بیافریند که هنوز هم بعد از گذشت این همه سال دلبری میکنند و جذاب به نظر میآیند. در همین فیلم همانطور که در عکس میبینید سفینهی «زمینیها» به چشم ماه برخورد میکند و انسانهای از همهجا بیخبر وقتی در آنجا فرود میآیند گرفتار موجوداتی میشوند که بیشتر شبیه سرخپوستهای دور از تمدن هستند تا آدم فضاییهای ترسناک؛ سرخپوستهایی نیزهبهدست که با لباسهایی نصفه و نیمه تن خود را پوشاندهاند. فیلم ملییس که اقتباسی نهچندان وفادار از داستان «از زمین تا ماه» ژول ورن و «نخستین انسانها در ماه» نوشته اچ. جی. ولز است یکی از اولین فیلمهای علمی تخیلی محسوب میشود که اتفاقاً از لحن کمدی و مفرحی هم استفاده میکند. یکبار دیگر به چشم و دهان ماه در عکس دقت کنید تا متوجه شیطنت همراه با تمسخر موجود در چهرهاش شوید. عجیب آنکه زیر ژانر علمی-تخیلی کمیک هرگز فراگیر نشد و در سالهای بعد از ملییس جای خود را به علمیتخیلیهای آرمانشهری و ویرانشهری داد.
ژانر علمی تخیلی معمولاً با جلوههای ویژه گره خورده است و اتفاقاً موفقیت ملییس از خلاقیت شگفتانگیزش در استفاده از ایدههای نابی ناشی میشود که بدون جلوههای ویژه امکان ظهور و بروز پیدا نمیکردند. وی سالها قبل از اینکه جلوههای ویژه به جزء جداییناپذیر سینما تبدیل شود دریافته بود که با تکیه بر این تمهید میتواند سینما را به سرگرمی تماشاگران خود بدل کند و آنها را شیفته و واله ایدههای جدید نگه دارد. البته همینجا بهتر است میان جلوههای ویژه (Special Effect) و جلوههای بصری (Visual Effect) تفاوت قائل شویم چون در مطالعات سینمایی دو معنای متفاوت از هم دارند و در منابع فارسی به اشتباه به جای هم به کار میروند. اولی به جلوههایی که اطلاق میشود که از ماهیتی مکانیکی و عمدتاً دستساز برخودارند و معمولاً در مرحلهی پیشتولید و البته در فرایند تولید به کار گرفته میشوند. بر اساس این تعریف استفاده از ماکتها و بدلهای انسانی و ساختمانی جلوههای ویژه محسوب میشود. در مقابل جلوههای بصری به ترفندهای عموماً کامپیوتری گفته میشود که بیشتر در مرحلهی پستولید به کار میروند و اوج آن شبیهسازی کامپیوتری (CGI) است که در سالهای اخیر جذابیتهای دیداری غیر قابل انکاری به سینما بخشیده است. ملییس به دوران جلوههای ویژه تعلق دارد و با توجه به محدودیتهای ساختاری جلوهای ویژه در زمان وی است که اوج هنرش مشخص میشود. وی را میتوان مروج جلوههای ویژه در سینمایی دانست که این روزها همه از اشباع جلوههای ویژه و بصری در آن مینالند. در سال 1997 مادلین ملییس تعدادی از فیلمهای ژرژ را در سینماتک ملییس پاریس به نمایش گذاشت که نسخهی مطلوب آن این روزها در دسترس است. مرور این فیلمها مشخص میکند که جلوهای ویژه مورد استفاده ملییس تضادی با دیگر اصول سینما از جمله داستانگویی و کارگردانی نداشته است و به همین دلیل است که ملییس همواره بر صدر نشسته و قدر دیده است. جلوههای ویژهای که این روزها از آن شکایت میشود عمدتاً ابزاری برای پوشش کاستیهای روایی و داستانی فیلمها است که نمودش در موج فیلمهای ابرقهرمانی این سالها به راحتی قابل مشاهده است. در حالی که در روند کاری ملییس در نقش مهمترین مبدع این جلوههای دیداری تضاد و تقابلی با دیگر عناصر سینمایی دیده نمیشود.
البته ملییس عاقبت چندان خوشی در سینما نداشت چون بعد از چند سال فعالیت مستمر و تولید حدود 500 فیلم در نهایت به دلیل ظهور رقبای جدید و و رواج فعالیتهای سازمانیافتهی استودیوی پاته در فرانسه خانهنشین و در نهایت بعد از اعلام ورشکستگی تا پایان عمر در مغازهی اسباببازیفروشی همسرش مشغول به کار شد. اما ژانر علمی تخیلی که او پایه گذارش بود ادامه یافت و اتفاقاً به یکی از ژانرهای محبوب سینمادوستان بدل شد. فیلمهای علمی تخیلی در دهه 20 با «متروپولیس» فریتس لانگ شکل جدیتری به خود گرفتند اما در دو دهه 30 و 40 نتوانست از چارچوب بی موویهای کم هزینه فراتر بروند. ظهور پرده عریض در دهه 50، نمایش «2001: ادیسه فضایی» کوبریک در دهه 60، موج ناشی از «جنگهای ستارهای» و «برخورد نزدیک از نوع سوم» در دهه 70 و تولید فزاینده اینگونه فیلمها در دهه 80 و البته ظهور تکنولوژیهای کامپیوتری در دهه 90 از نقاط عطف این ژانر محسوب میشوند. در تمامی این سالها به نوعی تلاش شده است تا همان ایده سفر به ماه ملییس در سر و شکلی بدیع و جدید به تماشاگران عرضه شود. اگر ملییس در زمانه فعلی زنده بود در برابر امکانات پرشمار پیش رویش چه میکرد؟ آیا همان داستانهای جذاب و اقتباسی خود را با جلوههای ویژه ادغام میکرد یا مانند دیگر نابغههای سینمای این سالها در جلوههای بصری غرق میشد و عنوان بنده زر خرید هالیوود را به خود ختصاص میداد؟