در این نوشتار قصد دارم راجع به گسترههای نظری جدیدی که در حوزهی یادگیری به وجود آمده و از ارتباط آن با رسانهایی مثل سینما بحث کنم. از سویی با جهش عظیمی که از رفتارگرایی به شناختگرایی در حوزهی روانشناسی و علوم تربیتی صورت گرفته (و یا در حال صورت گرفتن است) یادگیرنده از یک عنصر تکبعدی و منفعل در آموزش که همان نشستن در کلاس و گوشدادن به سخنرانیها، خواندن، نوشتن و محاسبه (و همچنان هست) به یک یادگیرندهی فعال که آموزش او منحصر در یک بعد از تواناییهای ذهن او نیست، تبدیل شده است. نظریههایی مثل نظریهی هوشهای چندگانه گاردنر (Multiple Intelligence) تعداد 9 (یا به تعبیر خودش 5/8) هوش برای انسان معرفی کرده که هر کدام نقش منحصر به فردی در یادگیری و شیوهی تفکر انسان دارند. (1) و متأسفانه شیوههای آموزشی سنتی فقط با دو هوش سرو کار داشتهاند؛ هوش زبانشناختی و هوش منطقی- ریاضی. شخصی که در این دو جنبه از توانایی و قدرت بیشتری بهرهمند بود شخصی هوشمند و به اصطلاح با آی کیو ی بالا، و شخصی که از این دو توانایی بهرهی کمتری برده بود کمهوش شمرده میشد.
از سوی دیگر ما با جهش عظیم دیگری رو به رو شدهایم و آن «انقلاب اطلاعات» است. این انقلاب دو وجه دارد: یکی این که حجم اطلاعات به صورت سرسامآوری رو به افزایش است و دیگر (که برای من مهمتر است) این که منابع اطلاعاتی یا رسانههای دربرداندهی اطلاعات نیز متنوع شدهاند. اگر در گذشته انسانی که به دنبال یادگیری بود، در انبوهی از کاغذ حاوی متن که مکان قابل تصور آن کتابخانه است تصور میشد، یادگیرندهی امروز با مدلهای مختلف اطلاعات شامل تصاویر، فیلمها، اصوات، متن و مدلهای ترکیبی مانند نمودارها، بانکهای اطلاعاتی، هایپر لینکها و مولتی مدیاها محصور شده است. برعکس گذشته است زمانی که شما برای دسترسی به تعداد زیادی از منابع مورد نیازتان چارهای جز حضور در کتابخانه نداشتید، امروز با چنین محدودیتی روبهرو نیستید و با امکانات ذخیرهسازی و همچنین دسترسی به شبکهها در هر کجا که باشید، منابع مورد نیازتان را هم دارید. این دو مهم (انقلاب شناختی و انقلاب اطلاعاتی) به تنهایی نشاندهندهی این نکته است که شیوهی آموزش و یادگیری تغییر کرده است (یا باید تغییر کند).
ارتباط سینما با یادگیری
با ذکر این مقدمه میخواهم وارد این بحث شوم که به طور خاص سینما، در این جهش از یادگیری سنتی به این نوع خاص از آموزش، که به نظر من نامحدود است، چه نقشی دارد. در اینجا به سینما به عنوان یک رسانه نگاه میکنم، نه صرفا یک هنر یا صنعت. برای توصیف بیشتر؛ سینما رسانهای دربردارنده است. دربردارندهی طیفهای متنوعی از فرمهای اطلاعاتی: تصویر، صوت و حتی متن. دارای فرم و ساختار است (روایتگونه است، چه روایت داستانی و چه روایت مستند). همچنین دارای هارمونی و نظم برای رسیدن به هدفی مشخص است. این هارمونی و نظم است که یک نمایش معنیدار را خلق میکند. با این توصیف سینما رسانهای میشود که حاوی خیلی چیزها است. حتی مایلام بگویم حاوی هنر هم هست، به جای این که بگویم سینما هنر است. البته یک فیلم متفاوت است با اینترنت که فلهای همهچیز درون آن ریخته شده است و از لحاظ دربردارندگی بسیار عظیمتر از سینما. سینماگر در محصولش با دقت بسیار تمام اجزایی را که در اختیار دارد کنار هم میچیند تا شخصیتی را زنده کند و داستانی را شکل دهد که فقط یک پایان دارد. اما در یک سایت اینترنتی اطلاعات ولو با نظمی خیرهکننده، فقط چیده شدهاند؛ مثل سفرهای میماند که از هر کجایش بخواهید شروع به خوردن میکنید، هر چه بخواهید میخورید و هرچه را نخواهید کنار میگذارید. از این لحاظ سینما رسانهای منحصر به فرد است. نه مانند تصویر، موسیقی (صوت) و ادبیات، رسانهای تکبعدی از لحاظ فرم است و نه مانند اینترنت و مولتیمدیاها صرفا یک مخزن و بانک اطلاعاتی.
نحوه شناخت و یادگیری از طریق سینما
1.شناخت بصری (یادگیری از طریق تصویر)
نظریههایی مانند « تئوری شناخت بصری» معتقدند که سهم عمدهای از فرآیندهای یادگیری و شناخت ذهن در شرایط امروز توسط تصاویر و نمادهای بصری صورت میگیرد. در واقع نوعی گذار از عصری که متن قالب بود و به تبع آن هوشهای غالب هوش زبانشناختی و ریاضی- منطقی.
«بر اساس یکی از نظرات روانشناختی فقط یک زبان ذهن وجود دارد- برای این زبان حتی نام منتالیز را نیز برگزیدهاند. مدافعان منتالیز معتقدند که همهی افکار و محاسبات ذهنی با این زبان انجام میگیرد که تا حدی شبیه زبان طبیعی است. اگر چنین توصیفی درست باشد همهی تفکرات ما در قالبی انجام میگیرد که به طور کلی شبیه زبانی است که در اینجا به کار میرود. بدیهیترین مشکل فرضیه منتالیز برخاسته از تصویرسازی ذهنی است؛ به ویژه تصویرسازی ذهنی بصری. اغلب ما درباره حجم عظیم تصاویر بصری ذهنی گزارشهایی ارایه میکنیم و بسیاری از ما، از جمله متفکرین درخور احترامی مانند آلبرت انیشتین، این نکته را نقل میکنیم که بخش مهمی از تفکر در تصویرسازی ذهنی رخ میدهد که به گفتهی انیشتین، از نوع بصری، عضلانی و بدنی است.» (2)
احتمالا انسانها در شیوهی تفکر، به یاد آوردن خاطرات و یادگیری متفاوتاند.
شخصی بیشتر با کلمه فکر میکند، به یاد میآورد و یاد میگیرد و دیگری با تکههای تصویری، شخصی هم با آواهای صوتی. بعضیها هم مثل انیشتین پا را فراتر میگذارند و عضلانی نیز فکر میکنند:
«موجوداتی فیزیکی که به نظر میرسد عناصر فکر باشند، علایم معین و تصاویر کم و بیش روشنی هستند که میتوان آنها را به میل خود مجددا تولید و با هم ترکیب کرد… در مورد من، عناصر فوق، بصری و بعضا از نوع عضلانیاند.»(3)
سینما از تصاویر متحرک تشکیل شده است. شما فیلم را میبینید.این تصاویر در ذهن شما اندوخته و قسمتی از آن میشوند. وقتی بعد از تمام شدن نمایش فیلم به آن فکر میکنید، تصاویری در ذهنتان مرور میشود که احتمالا همراه با صدا است (بستگی دارد که حافظهی صوتی شما چهقدر قوی باشد). با دیدن فیلمهای بیشتر، تصاویر بیشتری در ذهن ذخیره میشود و سیستم تفکر عناصر بصری بیشتری به عنوان اجزای تشکیلدهنده فکر در اختیار دارد. همانطور که کسی که کمتر کتاب میخواند، قدرت کمتری در فکر کردن با کلمات دارد، کسی که فیلم، یا هر نوع ساختار مبتنی بر تصویر دیگری، کمتر میبیند، قدرت کمتری در فکر کردن با تصویر دارد و برعکس.
اگر استدلال فوق درست باشد با یک ملاحظهی آماری میشود نتیجهگیری نسبیای انجام داد. کودک و نوجوان امروز تا چه اندازه با منابع اطلاعاتی بصری و تا چه اندازه با منابع اطلاعاتی متنی سر و کار دارد؟ مطمئنا نقش تصویر، نقش معتنابهی است. کودک و نوجوان امروز (که در دنیای متفاوت آموزشی و پرورشی قرار گرفته) اطلاعات زیادی را، اگر نگوییم بیشتر اطلاعاتش را، از طریق بیلبوردهای شهری، پوسترها، تصاویر مجلات و اینترنت و به خصوص فیلمها به دست آورده است. این انسان با انسان متنی متفاوت است. سینما از این قدرت عظیم شناختی، به کمال برخوردار است.
2.آموختن در مورد جهان از طریق تخیل
دیدن فیلم، مواجه شدن با یک دنیای ساخته شده است؛ ساخته شده توسط عوامل فیلم. در هر فیلم، یک منطق حکمفرما است؛ منطقی که یا فقط و فقط در همان فیلم قابل تصور و معنادار است، مثل این که موشی قدرت آشپزی دارد آن هم نه در حد یک آشپز معمولی، یک موش سرآشپز تمامعیار. و یا منطق حاکم بر فیلم همان منطقی است که محتمل است در دنیای خارج نیز واقع شود. مثل پسر بچهای که در یک استودیو (تلویزیون) متولد میشود، در همانجا بزرگ میشود، ازدواج میکند و زندگی و دنیای واقعی او همان استودیو است. مردم نیز لحظهلحظه زندگی او را در قالب برنامه «نمایش ترومن» از تلویزیونهای خودشان تماشا میکنند و لذت میبرند. ممکن است که منطق حاکم بر فیلم هم دقیقا همان منطقی باشد که در دنیای واقعی وجود دارد. فیلم کاملا مستند است. اگر هم روایتی داستانی دارد مبتنی بر واقعیتی مستند است. زندگی محمد علی کلی است که تبدیل به فیلم میشود و بیننده میتواند از این حیث خیالش راحت باشد که چنین شخصیتی وجود داشته، قهرمان بوکس سنگینوزن جهان بوده، چند بار ازدواج کرده است، مسلمان بوده، و همچنین بداند چه زمانی تاج قهرمانی را از دست میدهد و چه زمانی دوباره آن را به دست میآورد. بیننده بعد از دیدن این فیلم محمد علی کلی واقعی را میشناسد.
هر کدام از این سه نوع منطقی که ذکر کردم در سینما برای خود ژانرهای مخصوصی دارند که نیازی به ذکرشان در اینجا نیست. آنچه که اینجا مهم است، مسئلهی پذیرفتن منطق حاکم بر فیلم توسط مخاطب است. پذیرفتن منطق فیلم توسط مخاطب یعنی این که او از چنین منطقی تبعیت میکند، با خود میگوید؛ اگر من هم در چنین شرایطی قرار میگرفتم چنین میکردم. واقعا این شرایط برای من سخت است و من هم مثل قهرمان فیلم تحمل چنین فشاری را ندارم. با پذیرفتن منطق فیلم تخیل ما فعال میشود و این منطق را در ذهن پیاده میکند. از این به بعد این شمایید که در دنیای فیلم و منطق حاکم بر آن زندگی میکنید.
قدرت تخیل به مخاطب امکان آموختن میدهد، امکان آموختن چیزهایی که در دنیای واقعیاش، شانس روبهرویی با آنها را ندارد و البته یادگیری (دانستن) همیشه محرک است.
البته ایرادهایی به اصل یادگیری از طریق تخیل میشود. «شاید ادعا شود که تخیل هرگز نمیتواند آگاهی بیاورد، زیرا تابع هیچ محدودیتی نیست. اگر من بتوانم هر چیز را تصور کنم، نمیتوانم از تصورات خود چیزی بیاموزم، زیرا لازمةی آموختن، آزمایش مستقل برخی از فرضیات هر انسانی است» (4) در واقع تخیل یعنی قدرت تصور همهچیز بدون هیچ محدودیتی. شما از تخیل چیزهای واهی و غیر واقعی یا تماشای محصولات مغزهای تبزدهای که هیولاها و موجودات عجیب و غریب خلق کردهاند به هیچ شناختی نمیرسید.
ایراد جدی است، اما نه با اندازهای که امکان شناخت از طریق تخیل را منتفی کند. مسئله در همان پذیرفتن منطق داستان است. عقل است که با روشهای استقرایی یا هر روش دیگر منحصر به خودش منطق حاکم بر فیلم را میپذیرد یا نمیپذیرد، مقایسه میکند با دانستههای قبلی و تجاربی که داشته محکش میزند. اگر این منطق را نپذیرد، ممکن است باز هم آن فیلم را تماشا کند اما صرفا برای سرگرمی. چه کسی بدش میآید موجودهای عجیبغریب ببیند؟ در این فیلم موضوع آن قدر جدی نیست که به دنبال شناخت و یادگیری باشیم اما اگر عقل، منطق فیلم را پذیرفت (به هر دلیلی)، تخیل فعال میشود، لحظهلحظه در حال یادگیری است، ولو این که فیلم در حال دیده شدن نیز خودش تخیلی باشد. مخاطب در منطق حاکم بر دنیای آن فیلم در حال یاد گرفتن است.
آموزشی غیر متعارف
سینما یکی از نقاط مواجهه آموزش جدید با شیوههای آموزش سنتی است. آیا کسی از طریق فیلم دیدن میتواند به دانش و شناخت برسد؟ در نظامهای جدید آموزش و پرورشی که در حال شکلگیری است (البته اگر نظام، عنوان دقیقی برای آن باشد) جواب، آری است. آیا ممکن است دانش و درک کودکی که بیشتر اوقاتش صرف فیلم دیدن، بازیهای الکترونیکی و گشت و گذار در محیطهای مصور وب میشود، بیشتر از کودک تحصیلکردهای باشد که بیشتر اوقاتش را در محیط مدرسه (مدلهای رایج این مکان) میگذراند و پس از مدرسه نیز بیشترین قوایش صرف انجام تکالیف مدرسه میشود، باشد؟ جواب، باز هم آری است. اگر نگاهمان به مسئله یادگیری و شناخت، همانی باشد که در سنت قدیمی آموزش و پرورش یاد گرفتهایم، فیلم دیدن یک سرگرمی است و ساختن فیلم، تولید یک محصول برای سرگرم کردن. اما اگر این نگاه تغییر کند رفتن به سینما برای فیلم دیدن میتواند رفتن به مدرسه برای یادگرفتن باشد.
پانوشت:
1- هوشهایی که تا کنون گاردنر در نظریهی هوشهای چندگانه خود معرفی کرده است: 1. هوش زبانشناختی 2. هوش منطقی- ریاضی 3. هوش موسیقیایی 4. هوش فضایی 5. هوش بدنی حرکتی6. هوش طبیعتگرا 7. هوش میانفردی 8. هوش درونفردی و 9. هوش وجودی است.
2- هاوارد گاردنر،تغییر ذهنها. هنر و علم تغییر ذهن خود و دیگران، سیدکمال خرازی، تهران، نشر نی،86، ص 53 و 54
3- Albert Einstein ,quoted in Brewster Ghiselin, The creative process (New York: mentor,1952)
4- بریس گاوت، مقاله هنر و شناخت، ترجمه علی عامری مهابادی ص 10 (منتشر نشده)