ساختار انقلاب‌های علمی در سینما

معیاری برای ارزیابی فیلم‌های سینمایی

در فلسفه‌ی علم برای سنجش صحت قضایای علمی معیارهای مختلفی ارائه شده است. دو دیدگاه تحقیق‌پذیری و ابطال‌پذیری را می‌توان شناخته‌شده‌ترین ملاک‌ها برای سنجش قضایای علمی دانست.

بر اساس دیدگاه تحقیق‌پذیری (که با فلسفه‌ی تحصلی آگوست کنت آغاز شد و به دست پوزیتیویست‌ها به کمال خود رسید) زمانی می‌توانیم حکم به صحت یک قضیه‌ی علمی کنیم که آن را به اثبات رسانده باشیم. یعنی بر اساس استقراء و تکثر مشاهدات به مرحله‌ای برسیم که با اطمینان بتوان گفت مثلا آب در 100 درجه به جوش می‌آید.

معیار دیگری که به عنوان یک راه حل برای نجات از دشواری‌های نظریه‌ی تحقیق‌پذیری ارائه شد ابطال‌پذیری بود. بر این اساس اثبات صحت قضایا با معیار تحقیق‌پذیری دشوار بلکه ناممکن است. پوپر به عنوان شناخته‌شده‌ترین مدافع ابطال‌پذیری معتقد است گزاره‌های علمی، فرضیات یا (به تعبیر خودش) حدس‌هایی هستند که قابلیت ابطال دارند و تا زمانی که ابطال نشده‌اند به قوت خود باقی خواهند بود.

پس آن قضیه‌ای را می‌توان علمی نامید که قابلیت ابطال داشته باشد. یعنی طبق مثال سابق اگر زمانی مشاهده شود که نمونه‌ای از آب به جای 100 درجه در 99 درجه به جوش می‌آید قضیه مشهور آب در 100 درجه به جوش می‌آید ابطال خواهد شد.

توماس کوهن با نگارش کتاب ساختار انقلاب‌های علمی معیار تازه‌ای در این زمینه ارائه کرد. او معتقد است هیچ‌کدام از دو دیدگاه تحقیق‌پذیری و ابطال‌پذیری نمی‌توانند معیار مناسبی برای سنجش قضایای علمی باشد (ادله او را می‌توانید در کتاب مذکور مشاهده کنید).

طبق نظر کوهن پژ‍وهش علمی، یک امر منطقیِ صرف نیست بلکه یک پدیده‌ی روانی و اجتماعی است. از نظر کوهن در پذیرش یا رد یک نظریه‌ی علمی نه‌تنها دانشمندان بلکه طبقات اجتماعی نیز مؤثر هستند. طبق این دیدگاه نظریه‌ای که پاسخ‌گوی توقعات اجتماعی عصر خود باشد پابرجا می‌ماند و در مقابل، آن دسته از نظرات که نتوانند ضرورت‌های جامعه‌ی خود (اعم از بهداشتی و فنی و…) را تأمین کنند با اقبال عمومی مواجه نخواهند بود. (در این‌جا می‌توان قرابتی میان کوهن با فیلسوفان پراگماتیسم مشاهده کرد).

اکنون از شما می‌پرسم که آیا می‌توان دیدگاه کوهن را به سینما سرایت داد؟ به این معنا که هنگام نقد آثار سینمایی نه از جزئیات (particular) مورد ادعای بوردول بلکه از میزان اقبال عمومی نسبت به اثر سینمایی بحث را آغاز کرد آیا دیدگاه کوهن یک نظریه علمی محکم و با پشتوانه‌ی را به فیلم‌سازان و بازیگران به اصطلاح گیشه‌ای تقدیم نمی‌کند تا هم برایشان فال باشد و هم تماشا؟

به عقیده‌ی منتقدین کوهن یکی از بارزترین اشکالات و نارسایی‌های نظریه‌ی او این است که شیوه‌های مقبول و نامقبول نیل به اجتماع و سنجش آراء عمومی را به روشنی بیان نمی‌کند و معیاری در این زمینه ارائه نمی‌دهد.

اضافه می‌کنم که اساسا تعریف نیاز مخاطب و تفاوت میان نیازهای سطحی و کاذب با نیازهای واقعی و متعالی چیست؟ و مرجع تشخیص این‌ها در کجاست؟ اگر هدف از تولید فیلم را ایجاد زمینه‌ی تفریح برای مخاطب فرض کنیم قطعا سطح تفریحات با توجه به شأن مخاطبین متفاوت خواهد بود و اگر بخواهیم با اثرسینمایی پیامی را به مخاطب منتقل کنیم یا او را در تجربه‌ای از زندگی شریک کنیم باز هم نوع پیام و تجربه با توجه به جایگاه مخاطب تغییر خواهد کرد.

خالق اثر هر جایگاهی را که برای خود و اثر و مخاطبش در نظر گرفته باشد قطعا این جایگاه قابل ارتقا خواهد بود (حتی با معیارهای صاحب اثر) یعنی سازنده یک فیلم می‌پذیرد که امکان بهتر بودن اثرش وجود داشته واو می‌توانسته اثر بهتری خلق کند.

از همه این‌ها می‌خواهم این نتیجه را بگیرم که وضع موجود لزوما وضع مطلوب نیست و پسند و همراهی مخاطب لزوما به معنای حقانیت یک مسیر یا صحت یک گزاره علمی یا هنری‌تر بودن یک اثر هنری نیست و اساسا شأن هنرمند نه همرنگی با جماعت بلکه مشاهده افق‌هایی است که بر عموم مستور مانده است. از دید من صادقانه‌ترین شکل تولید یک اثر سینمایی بیان مشاهدات و تجربیات هنرمند در اثر است. اهمیت دادن یا ندادن مخاطبین به این مشاهدات نه به معنی صحت آن‌ها است و نه دلیلی بر بطلانشان هرچند شاید بتوان به سازنده‌ی اثر خرده گرفت که ای کاش زبان مخاطبت را بهتر می‌شناختی تا لااقل حرف تو را بشنوند بگذریم که صرف توجه مخاطبین به یک اثر نه به معنی همراهی آن‌هاست و نه تأثیر پذیریشان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هفت − سه =