شخصیتهای «مرگ تدریجی یک رؤیا» را مانند هر اثر داستانی دیگری میتوان به سه دسته تقسیم کرد: گروهی تنها با یک یا دو بُعد روشن و پسندیدهٔ انسانی در داستان حضور دارند و به اصطلاح، نمایندهٔ نیروهای خیر به شمار میروند. در مقابل این عدّه گروهی با ویژگیهای کاملاً متضاد قرار گرفتهاند و نقشهای شر را برعهده دارند. در این میان یک یا چند شخصیت خاکستری نیز باید باشند تا با فراز و فرودهای خود و تزلزل میان خیر و شر داستان را پیشببرند. حضور و تنش میان نیروهای خیر و شر است که از یک سوژه، درام میسازد. در مرگ تدریجی یک رؤیا، خانوادهٔ سنتی یزدانپناه شخصیتهایی تکبعدیای هستند که تنها خصوصیات مثبت آنها به نمایش گذاشته شده است. پدر حامد سرشار از انسانیت، خردمندی و نکتهسنجی است؛ گسترش فرهنگ و هنر را پیشهٔ خود قرار داده است، حضورش کانون خانواده را گرم میکند و راهنماییهایش بی آنکه عرصه را بر دیگران تنگ کند به محکمتر شدن روابط و جبران اشتباههای فرزندانش میانجامد. خانهای که در آن زندگی میکند نمایانگر دقیق و روشن طرز فکر اوست. قالب و چارچوب سنت را حفظ کرده و تنها از امکانات مورد نیاز تجدد بهره میگیرد بهگونهای که زندگی او را تحتالشعاع قرار ندهد. در چنین فضای سنتیای بیش از هر چیز، صمیمیت حکمفرماست؛ که البته شاید این پیشپا افتادهترین ویژگی و برتری یک جامعهٔ سنتی باشد.
در جبههٔ مقابل، حلقهٔ دوستان مارال عظیمی و خواهرش قرار دارند. در زندگی آنها نشانههای گوناگونی از مظاهر تجدد و غربگرایی به چشم میخورد؛ خودروی مدل بالا، دکوراسیون منزل و آشپزخانه، سگ خانگی، موسیقی کلاسیک غربی و … فیلمساز حتی از این هم فراتر رفته و برای یکی از این شخصیتها نام «هلن» را انتخاب کرده است. برخلاف خانوادهٔ یزدانپناه، دوستان مارال و بهخصوص خواهرش خلق و خویی تند دارند، به ظاهر دم از دوستی یکدیگر میزنند ولی در مواقع حساس ـ مثلاً وقتی که ساناز دست به خودکشی میزند ـ هرکدام به دنبال کار خود میرود و بهانهای میتراشد. اینها میکوشند رابطهٔ مارال و حامد را به هم بزنند و حامد را در نظرش سیاه، متحجر و بیعاطفه جلوه دهند ولی خود نیز در زندگی مشترک مشکلات بسیاری دارند.
گروه سوم یا همان شخصیتهای خاکستری، حامد یزدانپناه و مارال عظیمی هستند که تصمیمها و واکنشهای آنها در روند سریال گره میاندازد و گرهگشایی میکند. مرگ تدریجی یک رؤیا در واقع داستان زندگی حامد و مارال است؛ همانگونه که حامد در جایی اشاره میکند «گمان نمیکردم که زندگی خودم هم مثل یک رمان فراز و فرود داشته باشد.». حامد شخصیتی شکلگرفته و کامل دارد، تهریش میگذارد و استاد دانشگاه است. او از همهٔ ویژگیهای مثبت و خردمندانهٔ پدرش برخوردار نیست، علیرغم مخالفت او، با مارال ازدواج میکند، گاهی از کوره در میرود و دربرخورد با مارال تصمیمهای اشتباه میگیرد. رابطهاش با مارال باید صمیمی و عاشقانه باشد، در جایجای سریال این نکته را به زبان میآورد ولی در رفتارهای او نمودی ندارد، اما مارال علیرغم جدایی از حامد، هنوز هم به او علاقهمند است. در واقع رفتارهای مارال محبتآمیزتر از حامد است. گویا فیلمساز، با نشان ندادن محبت حامد، گفتهٔ دوستان و خواهر مارال را تأیید میکند که مرد سنتی، زن را تنها به خاطر بچهاش میخواهد.
مارال عظیمی، دیگر شخصیت خاکستری این سریال، با این که در حلقهٔ دوستان و خانوادهای به شدت متجدد و غربزده بزرگ شده است ولی با حامد ازدواج میکند و با خانوادهٔ او مشکلی ندارد. گرچه پوشش و رفتار او با سنت و فرهنگ ملیـمذهبی ایران متفاوت است اما حداقل در حرف آن را میپذیرد و نفی نمیکند، حتی اولین رمانش زنی را با این فرهنگ به تصویر میکشد و تأیید میکند. مارال سرشار از مهر مادری است و وقتی خواهرش، ساناز، به خاطر حامله شدن سرزنشش میکند، پاسخ میدهد که بچه دوست دارد و دلش میخواهد مادر شود. مارال نیز مانند حامد و البته بیشتر از او در تصمیمگیری مشکل دارد. شاید بگویید تا این حد توجه به جزئیات در یک فیلم یا سریال جایی ندارد اما نحوهٔ گردنکجکردن مارال، چشمهایی که همیشه با کنجکاوی به اطراف نگاه میکنند و بیش از همه حرف زدن وارفته و کشدار، تردید او در تصمیمگیری را به تصویر میکشد؛ درست بر خلاف صدای گرم و نافذ داریوش آریان و حرکتهای سنگین سر و گردن او که گویی بر روح و جان مارال مسلط میشود.
در سرتاسر سریال گفته میشود که حامد از یک خانوادهٔ سنتی و مذهبی است اما فقط نشانههایی سطحی از مذهب را در آنان میبینیم، یعنی همین تهریش حامد که بعد از جدایی و فرار مارال بلند و بلندتر میشود و چادر خواهرانش حتی پیش پدر و برادرشان؛ وگرنه این مادر مارال و ساناز است که کتاب دعا به دست دارد، مدام تسبیح میچرخاند -گرچه اینها هم نشانههایی سطحینگرانه و دمدستی از مذهبی بودن هستند- و معلوم نیست از چنین مادری چرا چنین فرزندانی تربیت شدهاند و اصلاً وضع زندگی پدر و مادر مارال چگونه بودهاست؟!
در مقابل تلاش شده است که دوستان مارال و خواهرش را روشنفکر معرفی کنند در حالیکه تنها نشانهٔ روشنفکری آنان صحبتهای کلیشهای و تکراری سر میز شام است، حرفهایی که مانند آن و گاه تندتر از آن را بارها در روزنامههای روشنفکری خواندهایم اما با شخصیت خالهزنکی و غربزدهٔ دوستان مارال جور در نمیآید. در واقع خواهر و دوستان او ادعای روشنفکری دارند و روشنفکر نیستند چرا که رفتارهای آنان بیشتر، از روی حسادت و دشمنی است، از گفتگوی رو در رو و صریح با حامد و خواهرانش فرار میکنند، ناسزاگویی و رفتارهای خشن و تند جایی برای فکر باقی نگذاشته است و در برخی موقعیتها به حیلهگری و دروغ متوسل میشوند. شاید اگر از دو عنوان مذهبی و روشنفکر برای توصیف جبههٔ خیر و شر استفاده نمیشد، شخصیتپردازیها راحتتر و موفقتر میبود و از سوی دیگر اعتراضهای کمتری را برمیانگیخت.
به هر صورت به نظر میرسد نویسنده و فیلمساز در به تصویر کشیدن هر دو جبههٔ خیر و شر بزرگنمایی کردهاند، به گونهای که در زمینهی سفید و سیاه آنان تنها یکی-دو نقطهٔ تیره یا روشن وجود دارد: خواهران حامد نیز گاهی -فقط گاهی- کنترل خود را از دست میدهند و تنها امتیاز خواهر مارال، محبت و وابستگی او به مارال است. این همه سیاهنمایی آدمبدها در سریال، زمزمهٔ سفارشی بودن آن را بالا میبرد، اما باید توجه داشت که مخاطبان سریال گستردهتر از سینما یا داستان هستند و نگاهی عامیانهتر دارند. از این رو نباید انتظار خلق شخصیتهایی پیچیده و به اصطلاح تماماً خاکستری را از نویسنده و کارگردان سریال تلویزیونی داشت.
* از ویژهنامه فیروزه برای مجموعهٔ «مرگ تدریجی یک رویا»