نگاهی به فیلم «چیزهای زیبای کثیف» به کارگردانی استفن فریرز
کارگردان: استیون فریرز. فیلمنامه: استیون نایت. مدیر فیلمبرداری: کریس منگس. موسیقی: ناتان لارسن. تدوین: میک ادزلی. بازیگران: آدری توتو (شنای)، چیوتل ایوفور (اوکواِه)، سرگی لوپز(خوان)، سوفی اکوندور (جولیت)، بندیکت وانگ(گویی)، زلاتکو بوریچ (ایوان). محصول 2002 انگلستان، 97 دقیقه.
خلاصه داستان:
«اوکواِه» پزشکی اهل نیجریه است که در پی توطئه دولت در جریان قتل همسرش، گناهکار شناخته میشود و برای حفظ جانش، دخترش را میگذارد و خودش را به لندن میرساند. به طور غیر قانونی در قسمت پذیرش هتلی که زیر نظر «سینیور خوآن» اداره می شود، کار میکند و برای استراحت به خانه محقر «شنای» میرود. شنای دختر ترک مسلمانی است که تقاضای پناهندگی کرده و رویای رفتن به آمریکا را در سر دارد و به خاطر اعتقادهای مذهبیاش، تنها زمانی که خودش در هتل مشغول نظافت است به اوکواِه اجازه میدهد به خانهاش برود. روزی اوکواه در یکی از اتاقهای هتل یک قلب انسان پیدا میکند و به تدریج متوجه میشود خوآن در کار تجارت کلیه است. او برای پناهجویان غیر قانونی پاسپورت جعل میکند و به جایش، کلیه آنها را به قیمت ده هزار پوند میفروشد. وقتی مأموران به کار کردن شنای در هتل مشکوک میشوند، شنای در یک کارگاه تولیدی پوشاک مشغول به کار میشود. خوآن که متوجه می شود اوکواِه پزشک قابلی است به او پیشنهاد میکند در ازای گرفتن پول در جراحی کلیه کمکش کند ولی اوکواِه خشمگین آنجا را ترک میکند. اوکواِه متوجه میشود شنای کارگاه تولیدی را هم ترک کرده و فریب خوآن را خورده و میخواهد کلیهاش را در ازای دریافت پاسپورت بدهد. اوکواِه میپذیرد که خودش کلیه را از بدن شنای خارج کند. در پایان اوکواِه و شنای پاسپورتها را از خوآن میگیرند و او را بیهوش میکنند و کلیه او را به جای کلیه شنای تحویل میدهند و با پولی که میگیرند فرار میکنند.
در ستایش نیکی:
وقتی فیلم به اتمام رسید، اولین نکتهای که ذهنم را درگیر خود کرد این بود که چقدر تصویر ارائه شده از یک انسان در این فیلم زیبا بود. کارگردان به خوبی توانسته بود فارغ از هرگونه شعار زدگی به نحو زیبایی قهرمان خوب فیلمش را ترسیم کند. اگر چه این خوب، یک خوب مستأصل و یا حتی بعضا یک خوب منفعل بود ولی به شدت دوست داشتنی به نظر میرسید.
این را از آغاز فیلم میتوان مشاهده کرد. آنجا که اوکواِه از دو مسافر که در ترمینال فرودگاه منتظر ایستادهاند، درخواست میکند که سوار تاکسیاش شوند و بعد رو به ایشان میگوید: «من نیومدم اینجا تا براتون دردسر درست کنم. فقط اومدن به کسایی که از اینجا می خوان خلاص بشن، کمک کنم.» این جملهی آغازین به درستی هدف وجودی این شخصیت در فیلم را بازگو میکند.
فیلم در ترسیم هر چه زیباتر قهرمان مرد خود کم نگذاشته است. حتی زمانی که او بیاجازه کلیهای از بدن صاحبکار سابقش خارج میکند، باز هم تصویر او زیباست. چرا که برای عمل او، خود را ملزم به رعایت ریز نکات پزشکی میداند. در نتیجه در و دیوار اتاق را با ملحفهی سفید میپوشاند و لوازم جراحی را کاملا استریل میکند. از طرفی به دربان هتل میسپارد یک ساعت بعد از رفتنش، آمبولانس خبر کند. از این منظر رفتار او در جای جای فیلم، به شدت نمونه وار و مثال زدنی است و ما میتوانیم فارغ از هرگونه شعار زدگی، شاهد یک الگوی زیبای اخلاقی باشیم. چیزی که در سینمای امروز به شدت نایاب است.
مظلومیت-معصومیت، آفریقا-آسیا:
انتخاب بازیگران فیلم خیلی بهجا و آگاهانه بود. در نگاه «آدری توتو» یک معصومیت شرقی خاص موج میزند و در «چیوتل فرارا» هم یک مظلومیت پررنج و آه. یکی به غایت سمبل معصومیت تباه شده آسیا در تهاجم غرب وحشی است و دیگری نماد چهره پر درد و رنج آفریقا که مورد غصب و غارت اروپایییان قرار گرفته است. با عنایت به این نکته که قهرمان زن فیلم در اینجا مورد تجاوز قرار میگیرد و قهرمان مرد، هم در اینجا و هم در کشور خود مظلوم واقع شده.
جدای از این مسئله، به نظر میرسد، انتخاب آدری توتو در نقش دختر پناه جوی ترک، به واسطهی سیاستی بوده تا هم بر اعتبار هنری فیلم بیفزاید و هم بر وزنهی تجاریاش. با عنایت به این نکته که آدری توتو بازیگری است که هرچند شهرتش را از فیلمهای هنری به دست آورده است ولی چه در فرانسه و چه در خارج آن بازیگری محبوب محسوب میشود.
سیمای زشت این شهر زیبا:
داستان فیلم در لندن می گذرد. خوآن بر این باور است که لندن شهر زیبایی است. در حالی که چهرهای که از این شهر در فیلم میبینیم متفاوت از بروشورها و کارت پستالهای تبلیغاتی که در بسیاری از فیلمها از این شهر ترسیم شده چهرهای کثیف و تاریک است. با این همه باید توجه داشت این فیلم در باره لندن نیست. درباره غرب است. زندگی در غرب برای بسیاری از مردم جهان سوم، زندگی در بهشتی رؤیایی است که میتواند مشکلات و مصائب زندگی در سرزمین مادری را از یاد آنان ببرد. در این فیلم اما آن روی سکه زندگی مهاجران در غرب نمایش داده میشود. تصویری دردناک از بیکاری، تلاش ناامیدانه، برخورد بد ماموران ادارهی مهاجرت، اهدای اجباری اعضای بدن، بیماری، تن فروشی و…
شخصیت های ماندگار:
اوکواِه شخصیت پیچیده و مرموزی دارد. او دکتر است اما روزها با تاکسی کار میکند و شبها در پذیرش هتل و خیلی کم میخوابد تا مخارج زندگیاش را فراهم کند. در طول فیلم بارها با این سؤال مواجه میشویم که وی چه ملیتی دارد و در لندن چه کار میکند. حتی در جایی متوجه میشویم که وی تحت تعقیب است. همه اینها پیچیدگی شخصیت اوکواِه را دامن میزند. شنای اما شخصیت پیچیدهای ندارد. دختری اهل ترکیه که ظاهرا به امید یک زندگی بهتر به لندن آمده. اما آنچه شخصیت شنای را جذاب می کند هویت دینی اوست. در واقع در این فیلم در کنار همه مؤلفههای یک مهاجر شرقی، ماهیت مذهبی او نیز هوشمندانه گنجانیده شده است .شنای یک دختر مسلمان است. این نکتهای است که در ابتدای فیلم دربان هتل به اوکواِه یادآوری میکند. اما مسلمان بودن حالا دیگر تنها هویت شنای نیست. بخشی از هویت او را زندگی مهاجرت در لندن تشکیل میدهد. شخصیت شنای در کشمکش میان هویت اسلامی او و ماهیت دنیای جدیدی که در آن قرار گرفته تصویر میشود.
یکی دیگر از شخصیتهای فیلم هم که به کمک قهرمانان داستان میآید، جولیت است. او زنی روسپی است. اگر چه فیلم به وضوح از او ـ به عنوان عضو شکست خوردهای از نظام بردهداری مدرن که به قواعد زندگی لذتجویانه مردانه تن دادهاست ـ حمایت نمیکند، اما تصویر بدی هم از او نشان نمیدهد. او در محکوم کردن و گرفتن انتقام از خوآن که نماینده طبقه حاکم است به قهرمانان فیلم کمک می کند.
بررسی بحران هویت:
هویت در این فیلم چند برگه کاغذ است که اجازهی حق بهرهبرداری از حقوق اجتماعی برابر را به قهرمانان اثر میدهد. بهای داشتن این هویت بسیار سنگین است. باید کلیهات را بدهی تا جزء باشگاه شهروندان شوی. تلاش غایی قهرمانان فیلم داشتن یک هویت است. هر چند هویت اکتسابیشان، هیچ تناسبی با هویت واقعیشان ندارد. شنای هنگام پر کردن فرم گذرنامه توسط خوآن به او می گوید که میخواهد در گذرنامهاش یک ایتالیایی باشد.
اما تلاش برای کسب یک هویت تازه در دو شخصیت فیلم از دو ریشه نشأت می گیرد. یکی پناهندهای است که از هویت پیشین فرار میکند و دیگری مهاجری است در جستجوی یک من ایده آل.اوکواِه پزشکی اهل نیجریه است که به واسطه تحت تعقیب بودن از طرف پلیس، هرگز موقعیت پیشین حرفهای و موطن خود را بیان نمیکند. هر چند در مواجهه با بیماران، به خاطر احساس مسؤولیت، به ناچا مجبور میشود تواناییهای خود را در معالجه ایشان نمایان کند. او به تبعیدی خودخواسته تن داده برای یافتن آزادی در حالی که به گفتهی خودش، همه زندگیاش یعنی دخترش را در آفریقا جا گذاشته.
و شنای چون از زندگی چیزهای بیشتری میخواست.(نقل به مضمون) در پی هویتی تازه به اینجا آمد. در جایی از فیلم نیز اشاره میکند «برای این اومدم اینجا تا مثل مادرم زندگی نکنم.»
سرگردانی: هر دو سرگردانند. یکی در جستجوی جایی برای خواب و دیگری در پی جایی برای کار. از آغاز در مییابیم اوکواِه خانهی محقری برای شنای فراهم کرده و در عوض شنای هم کلید خانهاش را به او میدهد تا هر زمان که او در خانه نیست، آنجا بخوابد. این حالت ناپایدار زمانی به هم میریزد که مأموران اداره مهاجرت متوجه اقامت موقت یک مرد غریبه در خانه شنای و کار کردن شنای ـ که خود مهاجری غیر قانونی است ـ در یک هتل میشوند. پس او را تحت نظر میگیرند. در نتیجه شنای از هتل به یک تولیدی پوشاک میرود و اوکواِه هم هر روز در محل کار دوست چینیاش در سردخانه یک بیمارستان میان اجساد میخوابد.
در ستایش عشق:
رابطه عاشقانهی غریب اوکواِه و شنای، محور اصلی پیشبرنده داستان محسوب میشود و بیننده از خلال چشمان اوکواِه و تا حدی شنای با مشکلات مطرح شده در فیلم آشنا میشود. این رابطه بدون شک یکی از تحسین برانگیزترین و زیباترین اشکال عشق در سینمای امروز محسوب میشود. فیلم در تصویر کردن این عشق هرگز اسیر جاذبه های جنسی نمیشود و بر خلاف قواعد هالیوود امروز دوست داشتن و رابطهی جنسی را کاملا منفک از یکدیگر نشان میدهد. عشق صاف و بی پیرایهی این فیلم اگر چه نا فرجام میماند اما به شدت اثر گذار است. این دو در پایان بر خلاف غالب فیلمها، درست در نقطهای برای نخستین بار، به هم ابراز علاقه میکنند که در حال دور شدن از هم هستند. چرا که هر یک سرنوشت جدایی را برای خود ترسیم کرده است.
استیصال و طغیان:
پلیس ادارهی مهاجرت بدون هیچ حکمی در خانه شنای را باز میکند و به محیط خصوصیاش احترام نمیگذارد. چرا که او یک شهروند محسوب نمیشود. اوکواِه پزشک هست اما باید رانندگی تاکسی و خدمتکاری هتل بکند چرا که از حقوق ابتدایی اجتماعی هم برخوردار نیست. او باید بیشتر کار کند پس نباید بخوابد و تنها چاره برای بیدار ماندن برای بیست ساعت کار در روز را استفاده از مواد نیروزایی میداند که برای سلامتیاش زیانبار است. این دو به همه باج میدهند. و تنها برای اینکه صاحب کارش به اداره مهاجرت تلفن نکند تن به انحراف جنسیاش می دهد. هر دو میجنگند تا باشند نه آنکه زندگی کنند، نه آنکه غذای عالی و جای خواب خوب و خانه آنچنانی داشته باشند، تنها برای اینکه باشند. و در نهایت هر یک برای رهایی از این استیصال و درماندگی خود سر به طغیان می گذارند و سعی در تغییر شرایط به نفع خود می کنند تا در نهایت عاقبت به خیر شوند. هر چند رهایی از وضع موجود به مفهوم رسیدن به شرایط ایده آلشان نیست. بلکه تنها آغاز دوباره هجرتی است همراه با هزار امید و آرزو.
رویاهایی که می آیند:
شنای در نهایت به نیویورک میرود. شهری که به گفتهی خودش از درختانش چراغ آویزان است و بعضی از پلیسهایش سوار اسب سفید در آن میچرخند. هر چند در پایان به این باور میرسد که شاید نیویورک جای بهتری نباشد. شنای در پی رویای بهتر زیستن است. پس برای او بازگشت به عقب مفهومی ندارد.
اوکواِه اما با هویتی تازه به لاگوس پایتخت نیجریه برمیگردد تا دخترش را ببیند. تقابل این دو نفر در فیلم با یکدیگر به نوعی تقابل فرض خیال و امر واقع است. در جایی از فیلم اوکواِه رو به شنای می گوید: «وقتشه که از اون رؤیاهای احمقانه دست برداری. برای من و تو فقط حفظ بقا مهمه.»
آدمهایی که شما نمیبینید: و اما تقابل این دو شخصیت با فضای حاکم تمثیلی از بردهداری مدرنیست که بر جسم و روح انسانهای بسیاری نظیر ایشان مستولی شده است. از این منظر فیلم به یک بیانیه سیاسی بیرحمانه تبدیل میشود. در جایی از فیلم در معرفی شخصیتهایش (اوکواِه، شنای و جولیت) به بیننده ایشان را جماعتی معرفی میکند که دیده نمیشوند. اوکواِه در جواب فردی که برای گرفتن کلیه آمده و میپرسد: «چطور است من تاکنون شما را ندیده ام؟!» پاسخ میدهد: «چون ما آنهایی هستیم که شما هرگز نمیبینید. ما تاکسیهایتان را می رانیم. اتاقهایتان را تمیز میکنیم و ما امیالتان را ارضا میکنیم.»
چند بحث فرعی:
چند نکته حائز اهمیت دیگر هم در فیلم هست که به تشریح و تفصیلشان نمیپردازم. یکی کارکرد معناشناختی کلید در جای جای اثر است. دیگری حضور استعاری قلب یک انسان در توالت دستشویی در آغاز فیلم است. که هر چند به شدت غافلگیر کننده و تکاندهنده است اما چون باور پذیر نیست، نقطه ضعفی برای این فیلم محسوب میشود. نکته دیگر رویکرد شرقی فیلمساز به بحث قصاص است. مقولهای که در مسیحیت لیبرال امروزی به کل مردود است.