نگاهی به فیلم «آتش سبز»
محمدرضا اصلانیدر آنونس «آتش سبز» تأکید میشود که دومین فیلم بلند سینمایی محمد رضا اصلانی «یکی فیلم ایرانی برای نسل جوان» است. اگر یادتان باشد در دورهٔ قبل جشنوارهٔ فیلم فجر بخشی از سینمایینویسها که اتفاقاً اکثرشان جزء نسل جوان این مملکت محسوب میشدند مواضع تند و تیزی علیه این فیلم اتخاذ کردند و کار به جایی کشید که حتی بعضاً با برخوردهای احساسی پنبه فیلم زده شد و یک موج منفی انتقادی علیه آن شکل گرفت. پیرو همین برخوردها بود که طیفی از سینمایینویسهای پا به سن گذاشته علیه مخاطبان جوانی که قرار بود مخاطب اصلی این فیلم باشند قلم به دست گرفتند و سنگ خود را نثار کلوخ اندازان کردند. چند ماهی از آن مجادلات مطبوعاتی گذشته و چند هفتهای است که «آتش سبز» روی پده رفته است و طبق آمار رسمی بنیاد سینمایی فارابی تا 23 آذر ماه بعد از اکرانی 18 روزه در 6 سینمای تهران تنها کمی بیشتر از 13 میلیون تومان فروخته است. با فرض بلیت 2000 تومانی سینما میتوان تخمین زد تا تاریخ مذکور با اغماض 6500 نفر به تماشای این فیلم رفتهاند که مطمئناً برای فیلمی با دبدبه و کبکبه «آتش سبز» یک شکست تمام عیار محسوب میشود (به خصوص در جذب نسل جوان!). قصد ندارم شأن «آتش سبز» را پایین بیاورم اما صرفاً برای مقایسه و پی بردن به حال و روز این روزهای سینمای ایران بد نیست بدانیم یکی از رقبای اثر آقای اصلانی یعنی فیلم «خواستگار محترم» در همین بازهٔ زمانی بیش از 130 میلیون تومان فروش کرده کرده است.
جالب اینکه در خلاصه داستان هر دو فیلم به داستانی عاشقانه اشاره شده است که یکی در دل تاریخ و افسانههای ایران زمین روی میدهد و دیگری در بطن زندگی شهری اتفاق میافتد. «آتش سبز» بر اساس داستان فولکور «سنگ صبور» ساخته شده که به قول سازندگانش مادر قصههای آریایی، زشت و زیبا، دیو و دلبر و سیندرلا است و در آن دختری از غیب باخبر میشود که با جوان مردهای ازدواج خواهد کرد. مدتی بعد دختر به قلعهای برمیخورد که در آن تنها به روی او باز میشود و وقتی قدم به درون قلعه میگذارد با جوانی مواجه میشود که در سینهٔ او سوزنهایی فرو رفته و اگر دختر چند شبانه روز بر بالین جوان ورد بخواند و یکی از سوزنها را بیرون بکشد بالاخره جوان بیدار میشود و با او ازدواج میکند. در مقابل «خواستگار محترم» هم داستان شخصی به نام احمد مرادی را تعریف میکند که بعد از گذشت 40 سال از یک خواستگاری ناموفق به دختری که سابقاً دوست داشته برمیخورد و به همین دلیل دردسرهای متعددی به سراغش میآیند. در ابتذال و سخافت «خواستگار محترم» ـکه داستانی پیش پا افتاده و دستمالی شده را با سر و شکلی ناشیانه به خورد مخاطبان میدهدـ حرفی نیست. بحث بر سر این این است که چرا فیلمی مانند «آتش سبز» که آگاهانه با سراغ منابع غنی ادبیات کهن ایران است و عوامل تولید نسبتاً کاربلدی هم در پشت صحنهاش حضور داشتهاند به چنین حال و روزی میافتد و در مقایسه با رقبایی ناچیز و حقیر با چنین بیمیلیای مواجه میشود.
«آتش سبز» علاوه بر پرداختن به داستان جذاب «سنگ صبور» به چند حدیث تاریخی هم گریز میزند که اتفاقاً خلاصه چند خطی تکتک آنها هم روی کاغذ از جاذبههای دراماتیکی برخوردارند. از ماجرای ساخته شدن ارگ بم و حکایت زن خوشنویس و برادرش گرفته تا حکایت عارف مشتاق و عشق او به شاگردش و حتی شرح حال جوان عکاس امروزی. نمیتوان انکار کرد که هر کدام از این ماجراها و روایتها به دلیل خاستگاه ادبیاتی، عرفانی و تاریخی خود از بار نمادینی برخوردارند که مخاطب امروز به خصوص نوع جوانش چندان با آنها آشنایی ندارد. با این حال «آتش سبز» آگاهانه چنین امر مهمی را نادیده میگیرد و به همین دلیل بی هیچ ترسی عناصر ملموس داستانی خود را هم در سایهٔ نمادها و نشانههای ناملموس قرار میدهد. در واقع فیلم به جای اینکه از ابهام منابع اقتباس خود رمزگشایی کرده و انتظارات مخاطب را در این حیطه برآورده کند به سراغ نوعی رمزگذاری مجدد میرود و نتیجهای جز ابهام فزاینده در محتوا و کندی کسل کننده در روایت نصیب تماشاگر نمیکند. به همین دلیل است که مثلاً مطالعهٔ شنیداری و دیداری اصل قصهٔ تراژیک «سنگ صبور» از آنچه در فیلمی مانند «آتش سبز» به تصویر کشیده میشود جذابتر مینماید.
این مشکل فارغ از توانایی یا ناتوانی سازنده به نوع رویکردی برمیگردد که وی در برابر اثر سینمایی اتخاذ کرده است. اصلانی در گفتوگوی خود با روزنامهٔ کارگزاران (13 بهمن 86) صریحا درباره فیلمش گفته است که «من مغازه باز نکردهام که جنسم فروش برود». وی در ادامه اولین مخاطب اثرش را خودش میداند و در جواب اینکه برای روزآمد شدن اثرش چه تغییراتی را در فیلمنامه اعمال کرده به چنین پاسخی کفایت میکند: «تغییرات تنها برای به روز کردن و گنجاندن مفاهیم تازه در آن بود نه جلب تماشاگر». طبیعتاً فیلمی که به دلیل پشتوانههای مالی، بینیازی از بازگشت سرمایه و یا هر دلیل دیگری با چنین انگیزهای تولید شده با چنین سرنوشتی هم مواجه میشود. باید متأسف یا متعجب بود که بعد از گذشت این همه سال از پیدایش سینما و رشد نظریههای متعدد هنوز هم ضدیت با مخاطب، بیتوجهی به نیاز وی و نادیده گرفتن تماشاگر به عنوان یکی از عناصر ماهوی سینما ترویج و تبلیغ میشود و کسانی با اعتقاد به آن پشت دوربین قرار میگیرند. از همین منظر میتوان به رابطه میان «آتش سبز» و «خواستگار محترم» بازگشت. «آتش سبز» بی توجه به نیاز، دانسته، دغدغه و سلیقه مخاطب به مسیر دلخواه خود میرود و در مقابل «خواستگار محترم» صرفاً به مخاطب باج میدهد تا وی را به هر قیمتی به سالن سینما بکشاند و پول بیشتری نصیب دستاندرکاران کند. به سلامت گذشتن از گردنهٔ صعبالعبور مخاطب علاوه بر تواناییهای فنی و تکنیکی به نگرش و دیدگاهی درست و صحیح نیاز دارد و گرنه فیلمساز را به دام افراط و تفریط میاندازد و در نهایت مخاطب را از سینما گریزان میکند.
در دوران صامت سینمای ژاپن فردی به نام «بنشی» وجود داشت که فیلمهای بیدیالوگ آن زمان را تفسیر و تشریح میکرد و مانند یک نقال کارآزموده نمیگذاشت ارتباط تماشاگر با فیلمِ بدون دیالوگ قطع شود. «آتش سبز» برای مخاطب جوانی که فیلم شعار تبلیغاتی خود را با اشاره به آنها بنا کرده است مانند یکی از آن فیلمهای صامت وابسته به بنشی است. البته منظورم این نیست که مخاطب ایرانی این دوره و زمانه شعور سینمایی کمی دارد بلکه قصدم اشاره به فیلمهایی است که عامدانه اصرار دارند شبیه فیلمهای صامت باشند و کماکان به بنشی محتاج بمانند. در دوران صامت سینما هنوز به عنصر کلام مجهز نشده بود و حضور آنها موجه جلوه میکرد اما چرا امروز که سینما علاوه بر کلام به انبوه ابزارها و شگردهای جدید و پیشرفته مجهز شده و نسل بنشیها به انقراض رسیده باز هم اصرار داریم فیلممان را به فیلم صامت شبیه کنیم و در گفتوگوهای گاه و بیگاه مطبوعاتی خود را به عنوان بنشی جا بزنیم؟
* عنوان مصرعی از یکی از غزلهای حافظ