«وقتی نیچه گریست» از رمان تا اقتباس

نگاهی به روند اقتباس در فیلم «وقتی نیچه‌ گریست»، ساخته‌ی پینچاس پری

«من نمی‌دانم به یک رمان با ارزشی که نویسنده سه یا چهارسال از عمر خود را صرف آن کرده چگونه می‌توان دقیقاً وفادار ماند.»(۱) این جمله را آلفرد هیچکاک – کسی که در کارنامه‌ی پر کار خود چندین فیلم اقتباسی از آثار برتر ادبی و داستانی دارد- گفته و پر واضح است که ساختن فیلمی مانند پرندگان که برگرفته از کتاب دافنه دوموریه است تا چه اندازه می‌تواند هیچکاک را برای سخن گفتن درباره‌ی اقتباس از آثار ادبی در سینما موجه سازد. با این همه گاهی به فیلم‌هایی برمی‌خوری که به نظر می‌رسد اقتباس موجب شده است تا بخش‌های مهمی از آن‌چه مدنظر مؤلف بوده از ماجرا به‌کلی حذف شود. از جمله این آثار فیلم «When Nietzsche wept» است که بر اساس رمانی به همین نام، در ۲۰۰۷ به کارگردانی پینچاس پری ساخته شده است. در این یادداشت نخست به رمان می‌پردازم و سپس به سراغ فیلم می‌روم.

رمان «وقتی نیچه گریست» نوشته‌ی اروین یالوم نخست در مهرماه ۸۱ با ترجمه‌ی مهشید میرمعزی با نام «و نیچه گریه کرد» از متن آلمانی توسط نشرنی روانه بازار شد و حدود یک سال بعد انتشارات کاروان آن را با ترجمه سپیده حبیب از متن انگلیسی با نام «وقتی نیچه گریست» منتشر ساخت. با وجود آن‌که نویسنده یک روان‌پزشک است، اما رمان پر از ظرافت‌های ادبی و فلسفی است چنان‌که شاید بتوان گفت کمتر رمانی توانسته است تا این اندازه مضامین فلسفی در لابلای داستان به‌گونه‌ای بگنجاند که جذابیت داستان تحت تأثیر دشواری عبارات فلسفی قرار نگیرد. ماجرا از جایی آغاز می‌شود که لو سالومه زن زیبا و فریبایی که مدت زیادی با نیچه رابطه‌ی صمیمانه‌ای داشته بی‌آن‌که نیچه متوجه شود، از دکتر برویر تقاضا می‌کند تا به مداوای افسردگی فیلسوف که حاصل شکست رابطه‌ی عاشقانه‌ای میان خودش و نیچه بوده، بپردازد. یوزف برویر که فروید او را از جمله نخستین روانکاوان خوانده، پزشکی است که در گیر و دار روزمرگی زندگی، خود نیز احساس افسردگی دارد و سایه‌ی کسالت‌بار کارهای تکراری روزانه او را به ناامیدی و پوچی سوق داده. به هر روی با تدابیری که لوسالومه می‌اندیشد نیچه به مطب برویر می‌آید و پس از چند جلسه ملاقات، نیچه در کلینیک دکتر برویر بستری می‌شود. پس از این، داستان از یک‌سو گفتگوهای پرشور میان برویر و نیچه را روایت می‌کند و از سوی دیگر پر از جدال‌های درونی آن‌ها است که هریک از ظن خود یار دیگری شده‌اند و سعی دارند در این تعامل، رابطه‌ای تأثیرگذار برقرار کنند.

نویسنده بیش از آن‌که قصد سخن گفتن در باب آرای نیچه یا حتی فلسفه را داشته باشد، درصدد مطرح ساختن راه‌کارهای روان‌شناختی و روان‌کاوانه درمان بیماری‌های روانی در قالب رمان بوده است اما در این بین شاید بهترین فیلسوفی که قابلیت طرح مباحث فلسفی و در عین حال روان‌شناختی را به نویسنده می‌داده، نیچه بوده که هم زندگی – به لحاظ روانی- تأمل‌برانگیزی دارد و هم اندیشه‌های فلسفی تأثیرگذار. نظریات نیچه در داستان بیشتر بر اساس دو کتاب «دانش شادان» و «انسانی بسیار انسانی» نوشته شده است. مورخان تاریخ فلسفه معمولا زندگی فلسفی نیچه را به سه مرحله‌ی زمانی تقسیم می‌کنند و کتاب انسانی بسیار انسانی، نماینده‌ی اندیشه‌ی فیلسوف در دوره دوم زندگی اوست. از این کتاب آن‌چه برای اروین یالوم اهمیت داشته، حواشی اندیشه‌ی نیچه بوده است؛ مسائلی مانند کالبدشکافی اخلاقی آدمی، بازشناسی و بررسی انگیزه‌های شخصی و مانند این‌ها. هر چند مسائلی که از این کتاب در رمان ذکر شده اندیشه‌ی اصلی کتاب نیست اما نویسنده از این حواشی برای پیوند دادن نیچه با مسائل روانی که محور داستان است، بهره‌ی فراوان برده. از ایده‌های اصلی نیچه در کتاب دانش شادان – مانند مرگ خدا، آزادی اخلاقی از قید اتوریته‌های سنتی و …- هم چندان استفاده نشده جز در بعضی از محاورات که از زبان نیچه جملات و مضامین این کتاب نقل می‌شود. نادیده نباید گرفت که ردپای کتاب‌های دیگر او مانند اندیشه‌های نابهنگام، سپیده‌دم و چنین گفت زرتشت نیز چنان‌که خود نویسنده هم در یادداشت پایانی کتاب آورده، به چشم می‌خورد.

داستان از جایی جذاب‌تر می‌شود که دکتر برویر تصمیم می‌گیرد تا نیچه را برای اقامت یک‌ماهه در وین متقاعد سازد. بدین منظور از نیچه می‌خواهد وارد یک معامله پایاپای شود و در ازای آن‌که برویر بیماری جسمی‌اش را درمان می‌کند او نیز بیماری روحی و احساس پوچی و کسالت برویر را درمان کند. بدین منظور از سخنان نیچه استفاده می‌کند: «مرا نجات دهید! آزمایش‌تان را روی من انجام دهید من نمونه‌ی مناسبی هستم. من خدا را کشته‌ام. هیچ‌گونه اعتقادی به ماوراء‌الطبیعه ندارم و در حال غرق شدن در پوچ‌گرایی هستم. نمی‌دانم چرا باید زندگی کنم! نمی‌دانم چه‌طور باید زندگی‌کنم!»(۲) یا درجای دیگر می‌گوید: «… وقتی می‌گویید شاید دیگران کتاب‌های شما را تا سال ۲۰۰۰ هم نخوانند، غم در چشمان‌تان موج می‌زند. شما می‌خواهید که خوانده شوید. … خوب، چرا تا سال ۲۰۰۰ صبر کنید؟ من که هستم شما شاگردتان را پیش روی خود دارید و من شاگردی هستم که به شما گوش خواهم داد، زیرا زندگی من در گرو درک سخنان شماست.»(۳) آن‌چه در ادامه‌ی داستان، نیچه سعی دارد تا به دکتر برویر القا کند نحوه‌ای اتونومی و خودباوری است که پزشکی با مشغله‌ی برویر هرگز مجال فکر کردن به آن را نداشته است. برویر در ابتدا این معامله را بازی تلقی می‌کند که به مدد آن بیمار را متقاعد ساخته تا یک ماه تحت درمان قرار گیرد اما به تدریج متوجه زخم‌های ناشناخته‌ای در روان خود می‌شود که در گفتگو با نیچه یکی‌یکی سر باز می‌کنند و برویر را از دردهای روانی که سال‌های سال تحمل می‌کرده و از وجودشان بی‌خبر بوده، آگاه می‌سازند. برویر دائماً در برابر این القای نیچه قرار می‌گیرد که برای رهایی از پوچ‌گرایی نخست باید با تمامیت زندگی چنان‌که هست روبه‌رو شد و برای این منظور باید خویشتن را شناخت. نیچه در تمام گفتگوها سعی دارد تا ایده‌ی آری‌گویی به زندگی را تکرار کند. این تکرار که گاهی رنگ موعظه نیز به خود می‌گیرد – و این به سبب تبار کشیشی نیچه است- موجب می‌شود تا جنبه‌ی خاصی از شخصیت نیچه پررنگ‌تر از ابعاد دیگر شخصیتش برای خواننده‌ی داستان جلوه‌گر شود: «اگر برگزیدید از اندک افرادی باشید که در لذت رشد و شادمانی رهایی از خدا شریک هستند، پس باید خویش را برای مهیب‌ترین رنج‌ها آماده کنید. این دو به هم پیوسته‌اند و تجربه‌ی یکی بدون دیگری ممکن نیست! اگر رنج کمتری می‌طلبید، باید همچون رواقیون عقب‌نشینی کنید و از لذت برتر چشم بپوشید.»(۴) این‌گونه نگاه نیچه که دقیقاً منطبق با دوره‌ی سوم فکری اوست و بازتاب آن‌چه که در «چنین گفت زرتشت» نگاشت، بستر مناسبی را فراهم می‌کند تا یالومِ روانکاو یک دکتر روان‌شناس را از اواخر قرن هجدهم بیاورد و بنشاند مقابل مخاطب کتابش و نیچه را در برابر او به گفتن سخنانی وادار کند که یکایک‌شان به درد بی‌درمان انسان‌های قرن بیستم می‌خورد؛ انسان‌هایی که نیچه معتقد بود تنها آن‌ها سر از حرف‌هایش درمی‌آورند.

اما نباید فراموش کرد که هدف نویسنده این نبوده است که به دردهای قرن بیستم و مشکلات مدرنیته بپردازد، بلکه چنان‌که خودش در ابتدا و انتهای کتاب گفته و مترجم – یا مترجمان- هم تأکید کرده‌اند، هدف تنها نگارش رمانی آموزشی برای دانشجویان روان‌شناسی بوده است. در عین حال گزینش سخنانی درخشان و زیبا و بدیع از نیچه را نمی‌توان نادیده گرفت: «برای زایش ستاره‌ای رقصنده، باید آشفتگی و شوریدگی در درون خویش داشت.»(۵) علاوه براین در خلال داستان به بن‌بست‌هایی روانی برمی‌خوریم که دقیقاً شبیه مشکلات روانی آدم‌های دهکده‌ی جهانی در سال‌های اخیر است: «این پسر سالخورده به جایی رسیده است که دیگر قادر نیست هدفش را ببیند. مقصود زندگی‌اش، مقصد من، اهدافم، پاداش‌هایی که مرا در زندگی به پیش رانده‌اند، اکنون بیهوده و عبث جلوه می‌کنند.»(۶) این واژگان را دکتر برویر در حالی که به پشتی صندلی تکیه داده، خطاب به نیچه می‌گوید و نیچه به او توصیه می‌کند که برای رهایی از پوچی باید خود را از گیر هرآن‌چه که احساس می‌کند نوعی محدودیت است برهاند و آزادانه از نو مسیر زندگی‌اش را انتخاب کند. اندیشه‌ی نیچه که به نوعی ادامه‌ی اندیشه‌های شوپنهاور و در مرحله‌ای شکستن پوسته شوپنهاوری است حاوی آری‌گویی به واقعیت زندگی است. این اندیشه به بازگشت جاودانه شهرت دارد و یادداشت‌های «اراده معطوف به قدرت» که پس از مرگ نیچه منتشر شد، به خوبی نشان می‌دهد نیچه اندیشه‌ی خود را اندیشه‌ای از نوشکل‌دهنده می‌داند که با آن می‌توان اَبرانسانی متناسب با دوران مرگ خدا به‌وجود آورد. این پتانسیل دست نویسنده رمان را باز گذاشته تا برویر خود را در جایگاه یک شاگرد به نیچه عرضه کند.

از سوی دیگر دکتر برویر هم مسیر درمان خود را پی می‌گیرد. طبق آن‌چه لو سالومه به او گفته افسردگی نیچه نتیجه‌ی یک شکست در رابطه‌ای عاشقانه با سالومه بوده بنابراین برویر سعی می‌کند با ایجاد رابطه‌ای همدلانه نیچه را وادار به بازگوکردن اسباب افسردگی‌اش کند. پس از هر گفتگو دانای کل، نوشته‌ها یا اندیشه‌های هر‌دو شخصیت را روایت می‌کند و مخاطب را از جدال درونی که هریک با آن دست و پنجه نرم می‌کنند، آگاه می‌سازد. نیچه با محوریت اندیشه‌ی قدرت سخنان برویر را تفسیر می‌کند و در عین حال در آتش عشق به سالومه که با گذر زمان زبانه‌های نفرت از آن شعله می‌کشند، می‌سوزد؛ و برویر به توفیق خود در گره‌گشایی از زبان بیمار مغرور و خویشتن دارش می‌اندیشد. در این‌میان زیگموند فروید که سال‌های جوانی‌اش را می‌گذراند نیز به عنوان یک شخصیت در حاشیه داستان، عقل منفک برویر است و هراز گاهی با دیدگاهی نو درباره‌ی روان‌درمانی به کمک استاد و دوست خود می‌آید. حضور فروید بیشتر به‌سبب آن است که راه‌کارهای روان‌کاوی و روان‌درمانی در قرن هجدهم هنوز فراگیر نشده بود و نویسنده تنها در صورتی مجاز به استفاده از چنین راه‌کارهایی در رمان بود که آن‌ها را از سوی فروید جوان به عنوان ایده‌هایی خام که بعدها به صورت تئوری ارائه می‌شوند، مطرح کند: «فروید در حالی که می‌نشست و خاکستر سیگارش را در جاسیگاری می‌ریخت، گفت: یوزف، هفته‌ی گذشته ناظر یکی از عمل‌های جراحی بیلروت بودم که در آن با استفاده از روش جدید و ماهرانه‌اش، یک معده سرطانی را برداشت. حال که به این سخنان گوش می‌دهم این‌طور به نظرم می‌آید که تو هم باید به یک جراحی روان‌شناختی دست بزنی که به همان میزان پیچیده و ظریف است. بر اساس گزارش آن دوشیزه، از افکار خودکشی نیچه مطلعی، ولی نمی‌توانی آن را به زبان بیاوری. باید تشویقش کنی که ناامیدی‌اش را بروز دهد،… برویر گفت: جراحی روان‌شناختی! تعبیر جالبی به کار بردی. شاید من و تو در آستانه‌ی ایجاد یک تخصص جدید در پزشکی هستیم.» (۷) تفسیر روانی کابوس‌ها و رؤیاها نیز به نقاط اوج و فرود جذابیت دیگری بخشیده و نویسنده گاه برای بیان پیش‌زمینه‌ی فکری شخصیت‌ها به خواب‌هایی متوسل شده است که از بیان نمادین‌شان به خوبی آن‌چه مد نظر داشته را القا کرده. خواب‌هایی که دکتر برویر مکرراً می‌بیند و گاه فروید آن‌ها را تفسیر می‌کند و نیز خوابی که نیچه پس از مرگ پدرش دیده، چنان با مهارت در خلال ماجرا گنجانده شده‌اند، که خود به خود بدون هیچ تفسیری مخاطب را به منظور اصلی نویسنده رهنمون می‌شوند.

موضوع جالب دیگر که بخش زیادی از ماجرای این کتاب را به خود اختصاص داده نگاه و تعامل دو شخصیت داستان با زن است. هر دو نفر بازمانده‌ی یک ناکامی عاشقانه‌اند؛ برویر به ضرورت حفظ زندگی مشترکش و نیچه به دلیل پیدا شدن یک رقیب، تجربه‌ی شکست عاشقانه را از سر گذرانده‌اند. هرچند در این میان خود موضوع زن اهمیت محوری در داستان ندارد و تنها تأثیر این شکست‌هاست که هدف نویسنده را برای ارائه‌ی راه درمان برآورده می‌سازد اما فرصت مناسبی مهیا می‌شود تا نویسنده، پشت پرده‌ی روانی، آرای افراطی نیچه درباره‌ی زنان را برملا کند. پاسخ به این پرسش که چرا نیچه از زبان پیرزنی در چنین گفت زرتشت می‌گوید: «به سراغ زنان می‌روی تازیانه را فراموش مکن!»(۸) از دیدگاه یک روان‌شناس شاید چیزی جز ادیپ‌های فیلسوف در دوران زندگی پرفراز و نشیبش نباشد؛ هرچند که در نقد فلسفی آرای هر فیلسوفی از جمله نیچه چنین مستندات روان‌شناسانه‌ای از ارزش چندانی برخوردار نیستند. نیچه تا پایان داستان به زنان همچنان بدبین باقی می‌ماند و همین نگاه بدبینانه‌ی اوست که برویر را برای رهایی از عشق به برتا کمک می‌کند.

اما هرقدر که رمان سعی در اجمال و استفاده بجا و دقیق از حوادث و رویدادها داشته و از هرگونه زیاده‌گویی درباره‌ی زندگی نیچه یا برویر پرهیز کرده، نویسنده‌ی فیلم، با اضافه کردن صحنه‌هایی که هیچ ضرورتی نداشته‌اند و در رمان نیز از آن‌ها سخنی به میان نیامده، از هدفی که رمان در پی آن بوده است فاصله گرفته. از جمله‌ی این صحنه‌ها، حمله‌ی میگرن نیچه در هتل محل اقامت اوست. نیچه‌ای که به روایت یالوم و البته به روایت تاریخ همیشه مشغول نگارش بوده و دائماً در پشت میزش مطالعه می‌کرده و به تشخیص برویر در چنین لحظاتی هم حمله‌های میگرن آغاز می‌شده در فیلم، هنگامی که در یک عشرتکده مشغول خوش‌گذرانی با یک ماساژور است و به اصطلاح تمدد اعصاب می‌کند، دچار حمله می‌شود! در صحنه‌ی دیگری نیچه را می‌بینیم که فرو رفته در جنونی تخیل‌آمیز روی پیانو ایستاده و در خیال خود رهبر ارکستر است و به ریچارد واگنر فرمان می‌دهد و جالب است بدانیم که ماجرای رمان در ۱۸۸۲ اتفاق می‌افتد. نیچه در ۱۸۷۶ یعنی حدود شش سال پیش از این تاریخ با نگارش مقاله‌ای درباره‌ی واگنر به کلی از او جدا شد و تا سال‌های آخر عمرش در ۱۸۸۸ که یادداشتی منتشر نشده درباره‌ی واگنر نوشت، به او توجهی نداشت. مروری به زندگی نیچه کاملا روشن می‌کند که در ۱۸۸۲ نه آثاری از جنون در رفتار یا نوشته‌های فیلسوف وجود داشته و نه رابطه‌ای با واگنر یا حتی آثار او داشته است؛ این نکته را یالوم به خوبی دریافته اما عجیب آن‌که، پینچاس پری با ارائه‌ی تصاویر غلو آمیز از روحیه‌ی مجنون‌وار نیچه سعی کرده تا فیلم خود را جذاب سازد؛ یا در یک سکانس اوایل فیلم نیچه پس از خروج از مطب برویر، درشکه‌رانی را می‌بیند که اسبش را می‌زند؛ بی‌هیچ مقدمه‌ای به سوی اسب می‌دود و ناگهان وقتی دستانش را به سوی اسب بلند می‌کند، با یک حرکت اسب، نیچه به زمین می‌خورد. بعد از آن‌هم هیچ توضیحی درباره‌ی حرکتش نمی‌دهد! معلوم نیست چرا باید چنین حادثه‌ای از زندگی نیچه، تصویر شود آن‌هم به طور ناقص و نارسا.

به نظر می‌رسد برخی از صحنه‌هایی که در فیلم اضافه شده با وجود آن‌که در تأکید مضامین داستان است، گاه با کلیت ماجرا چندان سازگار نیست و بسان وصله‌ای ناهمرنگ است، مانند سکانس کابوسی که برویر خود را در تئاتری می‌یابد که سالومه، برتا و بقیه‌ی افراد زندگی‌اش در آن ایفای نقش می‌کنند و در پایانِ کابوس، سالومه با چهره‌ای پر از پیروزی، به او می‌گوید تو اکنون مردی آزاد هستی. ماجرای رمان ماجرایی است که شخصیت‌های داستان بیشتر در یک تعامل نسبتاً نرم با یکدیگر به‌سر می‌برند، جدا‌ل‌ها، عشق‌ها، گفتگوها و روابط در همین بستر شکل می‌گیرند اما در فیلم با روابطی سر و کار داریم که کاملاً متفاوت است. سکانس هیپنوتیزم برویر که با نزاع با همسرش آغاز می‌شود، پرتاب کاغذها به صورت پل ره در صحنه‌ی جدا شدن نیچه از سالومه، صحنه‌ی خداحافظی نیچه از برویر قبل از حمله میگرنش، یا گفتگوی شدید لفظی سر میز صبحانه به سبب فاش شدن نام نیچه توسط ماتیلدا همسر برویر و چندین و چند صحنه‌ی دیگر ماجرای فیلم را بر زمینه‌ای پر برخورد و احساسی بنا کرده است، زمینه‌ای که در آن هر از چندگاهی مخاطب با فریادهای دکتر برویر یا دیگر کاراکترها مواجه می‌شود و چه بسا برای توجیهش باید گفت که کارگردان برای ساختن درامی از یک رمان آموزشی چاره‌ی دیگری هم نداشته.

کاستی دیگری که معمولا با شدت و ضعف در هر اقتباس سینمایی از جمله همین فیلم نیز به چشم می‌خورد، شتاب‌زدگی در سیر حوادث و ضرب‌آهنگ رویدادهاست. این شتاب‌زدگی بیشتر در مسیر درمان نیچه و گفتگوهایی است که یالوم با چیره‌دستی آن‌ها را به زبان برویر نهاده تا مسیری منطقی برای اعتراف نیچه در پایان داستان وجود داشته باشد اما در فیلم چنین سیر منطقی برای درمان نیچه تقریباً وجود ندارد و آن‌چه بیشتر بدان پرداخته شده بخش‌هایی از رمان است که برویر روان‌کاوی می‌شود. هرچند فیلم‌نامه‌نویس تلاش کرده است تا با فلاش‌بک‌های پی‌درپی و گاه استفاده از صحنه‌های فانتزی برای بیان موضوعات سوبژکتیو رمان، تا حدودی از این شتاب‌زدگی بکاهد اما نهایتاً آن‌چه به مخاطب عرضه شده با محتوایی که رمان درصدد بیان آن است تفاوت فراوانی پیدا کرده است. شاید بتوان گفت فیلم تنها در روایت حوادث است که تقریبا به رمان وفادار مانده اما در انتقال کیفیت آشفتگی عاشقانه‌ی نیچه و برویر و نوع نزاع و احساسات پرشوری که هریک در درون خود با آن دست به‌گریبان است، چنان‌که باید و شاید توفیق نداشته. با این وجود اگر رمان را نادیده بگیریم، فیلم به تنهایی تقریباً خوب از آب درآمده به خصوص بازی تأثیرگذار آرمند اسانته و بن کروز با گریم بسیار نزدیک به کاراکترهای رمان، در نقش‌های نیچه و برویر به جذابیت فیلم افزوده‌اند. نکته‌ی پایانی این‌که رمانِ وقتی نیچه گریست جز چند شخصیتش، رمانی کاملاً یهودی است و در بین یهودیان قرن هجدهم اتفاق می‌افتد. متناسب با این فضا سنت‌های یهودی نیز در گوشه و کنار ماجرا ذکر شده‌اند. در جای‌جای رمان نیز به یهودی‌آزاری و یهودی‌ستیزی اروپای قرن هجده اشاره شده و حتی شخصیت‌های حاشیه‌ای داستان نیز غالباً از بین یهودیان انتخاب شده‌اند؛ علاوه بر یوزف برویر و زیگموند فروید که شخصیت‌های اصلی داستان‌اند، از کارل ویتگنشتاین، گوستاو مولر، تئودور هرتسل و… نام برده شده. غیر از این‌ها نام افرادی مانند برنارت فورستر، شوهرخواهر نیچه و چند نفر دیگر از کسانی که بعدها در آلمان نازی دست به تصفیه‌ی نژادی یهودیان زدند، نیز به‌چشم می‌خورد. اگر می‌خواهید از دیدن فیلم When Nietzsche weptلذت ببرید، توصیه می‌کنم که پیش از آن رمان وقتی نیچه گریست را نخوانید تا کاستی‌های فیلم به چشمتان نیاید.

پاورقی‌ها:

۱. اقتباس برای فیلمنامه، ص۸۰

۲. وقتی نیچه گریست، ص ۲۲۱

۳. همان، ص۲۲۳

۴. همان، ص۲۷۴

۵. همان، ص۲۷۴

۶. همان، ص۲۸۵

۷. همان، ص۱۴۶و۱۴۷

۸. چنین گفت زرتشت، ص۱۲۵

منابع

– اروین یالوم، وقتی نیچه گریست، ترجمه سپیده حبیب، انتشارات کاروان، چاپ دوم، تهران ۱۳۸۶

– فردریک نیچه، چنین گفت زرتشت، ترجمه داریوش آشوری، نشر آگه، چاپ بیست‌ویکم، تهران ۱۳۸۳

– محمد خیری، اقتباس برای فیلمنامه، انتشارات سروش، چاپ دوم، تهران ۱۳۸۴

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

4 × چهار =