پدر! مادر! ما متهمیم!

نقد و تحلیل فیلم سینمایی «خون بازی» ساخته‌ی رخشان بنی اعتماد

شاید «خون بازی» فیلم جامع و مانعی برای بررسی و تحلیل و بازنمایی پدیده­‌ی خانمان­‌سوز «اعتیاد به مواد مخدر» نباشد؛ اما موضوعی گرم و حساس دارد که نقطه مورد نظرش را با وسواس و دقتی تحسین برانگیز به تماشا نشسته است. در فیلم «خون بازی» بدون آن که چندان شاهد علل و عوامل معضل اعتیاد، به ویژه در میان نسل جوان جامعه باشیم، با موقعیتی رو به رو می شویم که نقش اصلی را در آن یک مادر و فرزند بر عهده گرفته‌­اند. مادری دلسوز، درمانده و بیچاره و فرزندی معتاد و گرفتار. جدای از این که اساساً سینما وامدار بررسی همه جانبه‌­ی تمامی قضایا در یک فیلم نیست و هیچ گاه چنین تعهد و التزامی را به هیچ کس نداده است، شاید بتوان گفت موفقیت فیلم خون بازی و زیبایی اش در بیان تصویری و تصور همزاد­پندارانه‌­ی مخاطبین، مرهون همین نگاه قالب­ بندی و انتخاب شده‌­ی کارگردان در ترجیح او برای به تصویر کشیدن یک موقعیت ویژه باشد.
فیلم «خون بازی»، فضای جسمی و روانی یک دختر نوجوان است که با درد اعتیاد به مواد مخدر دست به گریبان است و این موضوع و حواشی پر­دردسر آن، روزگار را برای او و مادرش که تنها همراه و همسفر اوست تیره و تار کرده است.
در این میان آنچه همراه و هم­قدم به تصویر کشیدن این نوجوان معتاد و درمانده و شخصیت پردازی او، شکلی متعالی و بسیار جذاب به فیلم بخشیده، گونه­‌ی رویارویی این دخترک با مادرش این نماد رنجیدگی و معصومیت و نگرانی است — و البته «تنها»یی — است.
شاید هزینه گزاف و سهمگینی باشد این که به تصویر در آمدن این فضا و موقعیت، میان مادری «غفلت زده» و دختری «معتاد»، روی می دهد. اگر چه مادر دیگر نخواهد غافل بماند و دختر نیز آماده‌­ی «ترک» گردد؛ اما … اما این گرفتاری یک روز و یک شب به وقوع نپیوسته که در یک روز تمام شود.
آنچه در «خون بازی» به خوبی جلوه یافته، موقعیتی سراسر تیره و رنج آلوده است که نکته­‌ای مهم و فوق العاده را یادآوری می­کند که البته جزء نداشته­‌ها و فرودهای سینمای ایران است و آن خلق و ایجاد فضاهای سینمایی ناب است.
فضایی که در «خون بازی» شکل گرفته، دقیق­، ریزبین و کاملاً احساسی و عاطفی است. گرچه در کلیت فیلم اشاره‌­ای مستقیم به بسیاری از علت­‌ها و عوامل دارنده این موقعیت­‌ها شده؛ اما همین خلق، راه را برای اندیشیدن و دقیق شدن در آنچه مسبب این رنج و مکمل این راه بیراهه است را فراهم می­آورد.
شاید برای درک علل و عوامل اعتیاد یک دختر جوان ایرانی — آن هم در تهران بزرگ — لازم باشد بیش و پیش از هر چیز، این دختر تهرانی را بشناسیم‌‍ — با تمام مؤلفه­‌های سازنده­ی روحیه و احساس و عاطفه او — سارا (با بازی باران کوثری) و سیما (با بازی بیتا فرهی) و پدر (با بازی مسعود رایگان)، به اعتقاد من پازل­‌های یک جورچین — یا بهتر بگویم «نا» جور چین(!) — اند که در این داستان سررشته ناهمواری­‌های این زیستن تیره و چرکین را به دست و دل دارند:
سارا جوان است و عصبی، معتاد به مواد مخدر، بسیار رنجور و افسرده، بی تعادل روانی و رفتاری و … بسیار سر در گم.
سیما، به معنای عمیق و رقیق کلمه مادر است؛ و در چهره‌­ی او تصویر مادری دلواپسِ فرزندش که در شهری بزرگ گم شده و دیر به منزل رسیده است دیده می­شود و با این حال معلوم نیست چنین مادری چگونه اجازه داده فرزندش — تنها فرزندش — این چنین تند و گزنده و بسیار دردناک و چندش آور، به مواد مخدر معتاد شود و … او تازه «امروز» — روز فیلم (!) — تمام احساسات ناب و مقدس یک مادر فداکار را برای نجات دردانه‌­اش بروز می­دهد.
و پدر! پدری معلول که سال­هاست از همسرش جدا شده، دائم­‌الخمر است و حال و روزی رقت انگیز دارد.
مجموعه­‌ی این شخصیت­‌ها­، در پیوند با فراز و فرود شخصیتی یکدیگر، دچار «اتصال» می­شوند و بازی مرگ با حضور پدر و مادر فرزندی معتاد؛ اما سرد، به نقاط عطف خود می رسد.
گفتیم که «خون بازی» فیلم یک موقعیت است بی آن که چندان در علل و شرایط اصلی منجر شده به این موقعیت مورد توجه خود کنکاش و ریشه­‌یابی کرده باشد. صرف نظر از سکانس هم آوایی این سه شخصیت، در بهار­خواب خانه‌­ی پدری، به لحاظ اطلاعات فیلمنامه‌­ای چندان وقتی برای آشنایی با گذشته و سرشت آن­ها نداریم؛ به عبارتی اگر در داستان فیلم حتی دقیق و موشکافانه وارد شویم، نمی­توانیم بفهمیم که چرا کار به این جا رسیده است و وضع سارا این قدر وخیم و ناگوار شده است؟!
گرچه می­توانیم حدس بزنیم و با پشتوانه شناختی و فکری و تمثیلی خود، بنا را بر همان چیزهایی بگذاریم که از شهرهای بزرگ و آدم­هایش
می­‌دانیم. از همه‌­ی این­ها گذشته این پرسش مهم و در خور توجه پیش می­آید: که چاره چیست؟ چاره­‌ی «سارا»­های این سامان که در بی سامانی محض — محض — به سر می­برند؟ چاره‌­ی دختر جوانی که در آغوش مادر، پر پر می­زند و رنج و درد جانکاه و نابود کننده مواد مخدر او را در میانه نفس­‌های به شماره افتاده‌­اش از «مادر» دورتر و دورتر می­کند و به «مرگ» و «خون» نزدیک­تر؟
بعید است چاره او از جیب بغل جوانکی به درآید که در آن اتومبیل مواد پخش می­کند و عزیز نقل و نبات را به بهای گزاف نمی­فروشد به بهایی گزاف می فروشد یا چاره‌­ی او سردی و دق مرگی پدر دائم‌­الخمر و به ناکجا آباد سپرده شده­‌اش باشد و نیز بعید است آه و ناله و بیقراری‌­های معصومانه‌­ی مادر درمان دردش باشد. پس چاره‌­ی «سارا» چیست…..؟! از دست «سینما» چه کاری بر می آید؟!
بازی بیتا فرهی در نقش «سیما» مادر سارا، خیره کننده است. نقش آفرینی او تداعی­ کننده­‌ی بهترین بازی در نقش «مادر» در طول تاریخ سینمای ایران ­— به ویژه در چند سال اخیر — است. بازی روان، حساب کننده و کاملاً مهار شده‌­ی او از یک دقت و حساسیت ناب و استعدادمند و خلاق نشأت گرفته و به جلوه ای «خاص» رسید. دیگر بازی‌­ها نیز پذیرفتنی و ارزشمنداند. به ویژه بازی سارا و البته پدر با حضور «قلّ و دلّ» مسعود رایگان؛ همچون بیشتر نقش­‌های کوتاه و ماندگار دیگرش­.
فیلمبرداری فیلم در سازگاری با درام و فضا، بسیار موفق و جذاب از آب در آمده است. و البته — و صد البته — لوکیشن انتخابی فیلم که انصافاً مثال زدنی و رشک برانگیز است.
در این میان بهتر این بود که روی نقش نامزد سارا (با بازی بهرام رادان) بیشتر کار می­شد. او حضوری غیر محسوس و غیر مستقیم؛ اما بسیار حساس دارد و حضوری خلاف این می­توانست رنگی دیگر به لایه‌­های زندگی در حال بروز و ظهور سارا بدهد و علل عوامل رو به رو شدن او با رخدادها و جریانات پیش روی چنین زندگی‌­ای که او دارد را آشکارتر کند.
حتی شاید بهتر بود قدری از پررنگی رفتارهای چندش­‌آور و عصبی «سارا» کاسته می­شد، به ویژه هنگامی که این احتمال وجود داشت که تماشاگر به خاطر ذوب شدن در حس و حال تند و گزنده­‌ی سارا از اصل موضوع و پی یابی درام غافل بماند.
حال نگاهی کوتاه می­اندازیم به سیناپس کوتاه فیلم:
«سارا و مادرش سیما که در مجتمعی مسکونی در شمال تهران زندگی می کنند، روزگار چندان مساعدی ندارند؛ سارا اعتیاد شدیدی به مواد مخدر دارد و وضعیتش از نظر روحی و جسمی ناگوار است و مادرش می­کوشد تا پیش از بازگشت نامزد سارا از خارج، دخترش را برای مداوا به درمانگاهی در شمال ببرد؛ اما سارا مقاومت می­کند و هر بار به هر بهانه ای این سفر را به تأخیر می­اندازد. مادر که شاهد وضعیت ناگوار دخترش است، او را همراهی می­کند تا در یکی از مناطق پرجمعیت تهران برای آخرین بار مواد تهیه کند. فروشنده­‌ی مواد، توسط مأموران دستگیر می­شود و سارا که این صحنه را دیده، فرار می کند و چند صد متر آن طرف­‌تر فریب خورده و به جای مواد خاک می­خرد. بنابراین به تلاشش ادامه می­دهد و همراه جوان معتاد دیگری در جست­و­جوی مواد، سوار ماشینی می­شود که سرنشینانش پس از تحقیر کامل سارا به او مواد می فروشند.
مادر و سارا راهی شمال می شوند. در بین راه و پیش از رسیدن به مقصد به اصرار سارا، این دو به خانه‌­ی ویلایی پدر سارا می روند؛ پدری که معلول است و سال­‌ها پیش از همسرش جدا شده و دائم الخمر است و زندگی رقت انگیزی دارد. علاقه­‌ی سارا به پدرش باعث می شود تا آن­ها بر خلاف میل مادر، شب را در آن خانه سپری کنند. فردای آن روز، این دو پس از تنش­‌های دیگری با هم­، سرانجام به درمانگاه می­رسند».

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شانزده − 12 =