دو نقد بر فیلم سیدنی لومت

کارگردان: سیدنی لومت. نویسنده: کلی مسترسون. فیلمبردار: ران فورتوناتو. موسیقی: کارتر بورول. بازیگران: فیلیپ سیمور هافمن، اتان هاوک، آلبرت فینی، ماریسا تومی، رزماری هریس. برایان اوبراین. 123 دقیقه. محصول 2007.

اندی هنسون (فیلیپ سیمور هافمن) نقشه سرقت از جواهر فروشی پدر و مادرش (آلبرت فینی و رزمری هریس) را طرح می‌کند و وظیفه اجرای آن به برادرش هانک (اتان هاوک) واگذار می‌شود. بیمه 600 هزار دلاری مغازه باعث می‌شود به پدر و مادر اندی لطمه مالی وارد نشود. با وجود همه پیش‌بینی‌ها، اشتباه دستیار هانک در استفاده از گلوله‌های واقعی به مرگ خودش و مادر هانک می‌انجامد. پس از این اتفاق، رابطه اندی و هانک – که بر سر یک زن نیز با هم جدال دارند- و با پدرشان وارد تنش می‌شود و نتایج خسارت باری به جا می‌گذارد.

انحطاط خانوادگی
ای. او. اسکات
درس ترسناک پیش از آن که شیطان بداند مرده‌ای را یک جواهر فروش پیر که در اتاق کوچک تاریکی در منطقه دیاموند منهتن نشسته است، به زبان می‌آورد: «جهان محلی شیطانی است». او با قدرتی که انگار چیزهای بدی را دیده و انجام داده، ادامه می‌دهد: «بعضی‌ها از آن پول درمی‌آورند و بعضی دیگر به دست آن نابود می‌شوند».
فیلم جدید سیدنی لومت وقایع‌نگاری یک انحطاط است -مادی، معنوی و اخلاقی- و بیشتر قربانیان و مرتکبان آن اعضای یک خانواده هستند و این نکته به فیلم نوعی تقدیرگرایی از جنس تراژدی‌های باستانی بخشیده است. شرارت و شیطان صفتی نه بر اساس قواعد بزرگ متافیزیکی که از خصلت‌های کوچک و ثابت انسانی برمی‌خیزد: حرص، حسادت، حماقت و تکبر. هیچ روح پلید و اهریمنی به نمایش درنمی‌آید، فقط آدم‌های معمولی کوچک و غمگین دیده می‌شوند. سازندگان روی نتایج گناهان این شخصیت‌ها و لغزش‌های کوچک‌شان که از شکست عشقی یا فساد ناشی از جاه‌طلبی ابعاد هیولایی می‌یابد، حساب باز کرده‌اند و این‌گونه است که آرزوهای ساده برای پول، کسب موقعیت و احترام به جنایت منتهی می‌شود.
در واقع جنایت، نقطه‌ای است که فیلم از آن آغاز می‌شود. پس از یک پیش درآمد، سرقت از یک جواهر فروشی در حومه شهر، سکوت یک صبح شنبه را با صدای شلیک گلوله، فروریختن شیشه‌ها و جیغ ترمز یک اتومبیل در حال فرار درهم می‌شکند. ما این اتفاق را چند بار دیگر از زاویه دید افراد مختلف می‌بینیم، در حالی که آقای لومت آن را برای‌مان تکرار می‌کند و همه پیامدها و مفاهیم آن را به تصویر می‌کشد.
سرقت را اندی هنسون طراحی کرده و در اجرای آن از برادرش هانک کمک می‌گیرد. جنازه روی پیاده رو بابی، دستیار تازه‌کار هانک است، زن در حال خونریزی روی زمین مغازه نانت هنسون، مادر اندی و هانک است. او همراه با پدر آن دو، چارلز مغازه‌ای را اداره می‌کند که دو پسرش تصمیم گرفته‌اند به آن دستبرد بزنند.
چه جور آدم‌هایی چنین کاری را انجام می‌دهند؟ آقای لومت که 50 سال از 83 سال عمرش را در حال ساخت فیلم بوده است، آن‌قدر هوشمندی دارد که پاسخ به این سوال را بر عهده بازیگرانش بگذارد. اندی و هانک توضیح داده نمی‌شوند و برای‌شان عذر تراشیده نمی‌شود. آن‌ها راه خود را می‌روند و کارهای‌شان را انجام می‌دهند و فیلم که به پایان می‌رسد، ما جنبه‌های درونی و بیرونی آن‌ها را شناخته‌ایم.
لومت آنچه را می‌تواند تمرین در ژانر کلاستروفوبیک نامیده شود، می‌گیرد و به آن بار اخلاقی و بینش اجتماعی می‌دهد. فیلم‌های بزرگ نیویورکی او در دهه‌های 1970 و 80 – سرپیکو، بعدازظهر سگی، شاهزاده شهر و مصاحبه- داستان‌های رئالیستی مبتنی بر رویدادهای واقعی و سرشار از آگاهی متراکم از منطقه محل وقوع‌شان بودند. پیش از آن که شیطان بداند مرده‌ای بر رویدادهای وحشتناکی که طی چند روز اتفاق می‌افتد، تمرکز دارد، اما با حرکت زیگزاگی و عقب و جلو رفتن در زمان به داستانی طولانی‌تر و بزرگ‌تر از تاریخچه یک پیشرفت اجتماعی اقتصادی و جابجایی قدرت خانوادگی تبدیل می‌شود.
شعور داستانی لومت و آزادی عملی که به بازیگران می‌دهد، در دنیای غامض کوچک فیلم که به شکل باشکوهی پر از شخصیت است، نمایان می‌شود. حتی شخصیت‌های فرعی نقش مهمی در پیشبرد طرح داستانی دارند. همه صحنه‌های فیلم پر از انرژی هستند، حتی آنهایی که برای بار دوم یا سوم از زاویه‌ای دیگر به نمایش درمی‌آیند.
با وجود حس بدبینی موجود در فیلم -باید تلاش بسیاری کرد تا سوسویی از رستگاری را در پایان فیلم تشخیص داد- پیش از آن که شیطان بداند مرده‌ای به شکل غریبی نشاط ‌آور است. بخشی از این حس به خاطر هیجان تماشای کاری است که درست انجام شده است. بازی‌های پرفشار بازیگران -غرغرهای آلبرت فینی و تیک‌های عصبی اتان هاوک- درست و متقاعد کننده‌اند. فیلم، در نهایت یک ملودرام است و نیروی حیاتی خود را از بازی‌های دیوانه‌وار و ناله‌های سوزناک موسیقی کاتر بورول می‌گیرد.

سرگرم‌کننده و محرک
جیمز براردینلی
یک ضرب‌المثل ایرلندی می‌گوید: «شاید نیم ساعت در بهشت باشی، پیش از آن که شیطان بداند مرده‌ای» و نام آخرین فیلم سیدنی لومت، کارگردان کهنه‌کار 83 ساله از این منبع الهام گرفته است. با وجود فیلم‌هایی مانند سرپیکو، مصاحبه و شب منهتن در کارنامه‌اش، لومت به عنوان فیلمسازی که از شکستن اسطوره پلیس‌ها لذت می‌برد، شهرت یافته است. نقش پلیس‌ها در پیش از آن که شیطان بداند مرده‌ای فرعی است و به هر حال این یک تریلر با طرح داستانی پر و پیمان است که به جنایت و پیامدهای شخصی -و البته- تصادفی آن می‌پردازد.
فیلم به شکل آشکار به شیوه غیر واقعه‌نگاری روایت می‌شود، در آن از داستان‌گویی خطی اجتناب شده و به همین منظور لومت از متد فلاش فوروارد، فلاش بک و بازگشت به حال برای نشان دادن وقایع از زاویه دیدهای گوناگون استفاده کرده است. درحالی‌که این سبک روایت، نوعی تازگی به سکانس‌های اولیه می‌دهد، اما به سرعت ملال‌آور می‌شود. بخصوص چون دلیلی برای ارائه اتفاق‌ها به این شیوه وجود ندارد، جز این که خلاف عادت است. مشکل طبیعی ناشی از این شیوه روایت آن است که تماشاگر بیش از حد نسبت به چگونگی گره‌گشایی طرح داستانی آگاهی می‌یابد، چون همه خطوط اتصال به نمایش درمی‌آیند.
در هسته درونی فیلم یک سوال ساده نهفته است: چگونه یک نفر می‌تواند با نقش داشتن سهوی در مرگ یکی از والدینش کنار بیاید؟ زندگی هردو برادر (اندی و هانک) خارج از کنترل آن‌ها است و این حادثه مشکلات را تشدید می‌کند. پول به دست آمده از سرقت می‌تواند آن‌ها را به وضعیت عادی بازگرداند. اما نه تنها پولی به دست نمی‌آورند، بلکه مادرشان را هم از دست می‌دهند. او به خاطر ورود عوامل غیرمنتظره در یک معادله ساده کشته شده است. تمهیدهای فراوانی در فیلم‌نامه کلی مسترسون وجود دارند، اما هیچ‌کدام به جذبه پیش رفتن ما با این ملودرام غم‌انگیز لطمه نمی‌زنند. پیش از آن که شیطان بداند مرده‌ای لذت‌بخش است، حتی اگر متقاعد کننده نباشد.
فیلیپ سیمور هافمن در نقش مردی که از لبه پرتگاه آویزان است، بازی خوبی ارائه می‌دهد. هرگز به شکل واضح مشخص نمی‌شود که انگیزه اندی برای سرقت چیست. او به پول احتیاج دارد تا همراه همسرش به برزیل برود و زندگی جدیدی را آغاز کنند یا دزدی به خاطر اعتیادش به مواد مخدر است؟ نقش‌آفرینی هافمن در این فیلم یادآور بازی او در داشتن ماهونی (2003) است. اتان هاوک عمدتا زیر سایه هافمن قرار می‌گیرد، اما کار خودش را پیش می‌برد. بازی هاوک این‌جا عالی نیست، با این حال آن‌قدر خوب هست که ما را به کاراکترش علاقه‌مند کند. ماریسا تومی نشان می‌دهد که نماهای واکنش چقدر اهمیت دارند. او کار زیادی برای انجام دادن ندارد، اما اثر متقابل او با سایر بازیگران، بازی آن‌ها را ارتقا می‌دهد، بدون آن که به کار خودش لطمه بزند (به چهره او وقتی اندی در اتومبیل فرو می‌ریزد، دقت کنید). از آلبرت فینی کم‌تر از حد انتظار استفاده شده است. فیلم تلاش می‌کند چارلز را ضلع سوم مثلث این پرسپکتیو نشان دهد (اندی و هانک دو ضلع دیگر هستند)، ولی نقش او در حاشیه نوشته شده و چیز زیادی وجود ندارد که او با بازی خود بتواند این اشکال را برطرف کند.
پویایی خانواده یک جنبه مهم پیش از آن که شیطان بداند مرده‌ای محسوب می‌شود. اگرچه فیلم به عنوان یک داستان جنایی آغاز می‌شود که با طنز تلخ حرکت می‌کند، اما در ادامه به درامی درباره رابطه پدر و پسر و رابطه برادرها و کینه و حسادتی که در چنین روابطی وجود دارد، تبدیل می‌شود. اندی جالب‌ترین شخصیت است، هانک پیچیده‌ترین و چارلز منفعل‌ترین. سکانس‌های چارلز فیلم را به سمت قلمرو «انتقام/تعصب» که اخیرا در فیلم‌هایی مانند شجاع و جاده جایگزین به آن پرداخته شده بود، منحرف می‌کند. این شیوه کلاسیک سیدنی لومت نیست، اما سند محکمی است که نشان می‌دهد پس از 40 سال فعالیت در این عرصه، لومت هنوز قابلیت ساخت استادانه یک فیلم سرگرم کننده و محرک را دارد.

Before the Devil Knows You”re Dead *

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شش + 11 =