سینمای ناطق عرصهٔ حضور بلامنازع کمدینهای جدید در سینما بود تا امثال برادران مارکس روی کار بیایند و اسلاف خود را به حاشیهای نهچندان امن برانند. برادران مارکس سالها قبل از ظهور صدا در سینما فعالیتهای نمایشی خود را شروع کرده بودند و در اوائل دههٔ ۱۹۲۰ با نمایشهایی مانند «نارگیلها» و «بیسکوئیت حیوانی» شهرت و محبوبیتی مثالزدنی داشتند. اما حضور جدیشان در سینما به بعد از سینمای صامت موکول شد چرا که مهمترین ویژگیهای آنها یعنی شوخیهای کلامیشان تنها در قامت فیلم ناطق امکان بروز و ظهور مییافت و هرگز نمیتوانستند در مقابل کمدینهای قَدَر دوران صامت و امثال چاپلین و کیتن و لوید حرفی برای گفتن داشته باشند. مثالش فیلم «ریسک شوخی» که به گواه تاریخ در سال ۱۹۲۱ با حضور برادران تولید شد اما آنقدر فیلم چرند و مزخرفی از کار درآمد که هرگز نمایش داده نشد و بعدها به دلیل گمشدن نگاتیوهایش برای همیشه به تاریخ سپرده شد. شایع است گروچو آنقدر از این فیلم بدش میآمد که روزی روزگاری دور از چشم مأموران استودیو نگاتیوهای آن فیلم را به آتش کشیده است!
برادران مارکس را اغلب سه یا در نهایت چهار برادر میدانند که با کمدیهای آنارشیستی خود و شوخیهای کلامی بینهایت خندهدارشان هوش از سر تماشاگران میبردهاند. اما این برادران در واقع پنج نفر بودند که فعالیتهای نمایشی خود را از سال ۱۹۱۰ همراه با مادر و داییشان شروع کردند. سبک کار آنها در ابتدا به قدری ساده بود که هرگز از آوازخوانی و اجرای نمایشهای دم دستی فراتر نمیرفت تا اینکه در سال ۱۹۱۲ اتفاق خوشایندی سرنوشت آنها را برای همیشه تغییر داد. در آن سال هنگام اجرای یکی از همین نمایشهای ساده و پیشپاافتاده قاطری چموش بیرون از صحنه آشوبی به پا کرد و تماشاگران به جای اینکه به اجرای برادران چشم بدوزند مجذوب جفتکاندازی قاطر شدند. برادران هم – و بهخصوص گروچو – خشمگین از این رفتار شروع به تمسخر تماشاگران کردند تا با شوخیهای جانانانه و نیشدار، آنها را توبیخ کنند. اما نتیجهای کاملاً برعکس رقم خورد و تماشاگران با شنیدن شیرینزبانیهای تند و تیز برادران به جای اینکه ناراحت شوند از خنده رودهبُر شدند و تشویقی بهیادماندنی نثار آنها کردند. اینگونه بود که برادران به تواناییهای خود و البته ذائقهٔ مخاطبان آن سالها پی بردند و از آن به بعد نمایشهای خود را بر پایهٔ همان شوخیها بنا کردند. گروچو، گومو و هارپو سه عضو اصلی گروه در سالهای ابتدایی فعالیتشان بودند و بعدها چیکو هم به آنها ملحق شد.
با شروع جنگ جهانی اول گومو متأثر از فضای ملتهب آن دوران سینما را کنار گذاشت، به جبهههای جنگ اعزام شد و هرگز به عالم بازیگری بازنگشت تا کوچکترین برادر یعنی زپو جایگزین وی در گروه شود. چند سالی طول کشید تا برادران به تیپ ثابت خود در نمایشهای وودویل رسیدند و تا سالها با همان تیپها چه در سالن نمایش و چه بر پرده سینما مخاطبان را میخندانند. عینک بزرگ، ابروی پرپشت و سبیل کلفت گروچو، کلاه سبدشکل و لهجهٔ انگلیسی-ایتالیایی چیکو، لالبازی و شیطنت هارپو و عاشقپیشگی زپو از ویژگیهای ثابت برادران در آن سالها بود.
با ظهور صدا در سینما نوبت آنها بود تا کمدینهای معصوم، فاقد جنسیت و اندکی سادهلوح دوران صامت را کنار بزنند و در قامت کمدینهای شرور، بدجنس و تا حدی شیطانصفت به کمپانی پارامونت پا بگذارند و شش فیلم اولیهٔ خود را برای همین کمپانی بازی کنند: «نارگیلها/ ۱۹۲۹»، «بیسکوئیت حیوانی/ ۱۹۳۰»، «خانههایی که سایهها ساختهاند/ ۱۹۳۱»، «مسخرهبازی/ ۱۹۳۱»، «پرهای اسب/ ۱۹۳۲» و در نهایت «سوپ اردک/ ۱۹۳۳».
آنها بعد از استودیوی پارامونت سری به متروگلدین مهیر زدند و دیگر فیلم مشهورشان یعنی «شبی در اپرا/ ۱۹۳۵» را بازی کردند. گرچه این سالها برادران مارکس را بیشتر با دو فیلم «سوپ اردک» و «شبی در اپرا» میشناسند اما محبوبترین فیلمشان در سالهای حیاتشان «پرهای اسب» بود که عکسی از سکانس آخرش هم بر روی جلد مجلهٔ تایم (آگوست ۱۹۳۲) به چاپ رسید. در مقابل شوخیهای سیاسی «سوپ اردک» چندان به مذاق تماشاگران آن سالها خوش نیامد و برادران به ناچار بعد از فروش پایین این فیلم راهی مترو شدند. بعد از ناکامی «سوپ اردک» زپو که معمولاً در سایهٔ دیگر برادرانش حرفی برای گفتن نداشت با بازیگری وداع کرد و به عنوان کارگزار در صنعت سینما مشغول به کار شد.
آیروینگ تالبرگ، تهیهکنندهٔ مشهور استودیوی مترو معتقد بود مخاطبان خانوادهدوست با شوخیهای شیطنتآمیز برادران ارتباط برقرار نمیکنند و به همین دلیل سبک کمدی آنها باید به پیرنگهای رمانتیک و روایات داستانی منطقی متمایل شود. در واقع تالبرگ با این تصمیم کاری کرد که برادران مارکس روزبهروز و فیلمبهفیلم از روزهای اوج خود در سالهای اولیه دهه ۱۹۳۰ فاصله بگیرند و کمدی آنارشیستی خود را با کمدی صرفاً کلامی و فیزیکی جایگزین کنند. گرچه برادران به دلیل تنگناهای مالی چیکو در دهه ۱۹۴۰ با دو فیلم «شبی در کازابلانکا/ ۱۹۴۶» و «خوشحال عاشق/ ۱۹۴۹» باز هم مشترکاً بر پردهٔ سینما ظاهر شدند اما بعد از شکستهای مالی پیدرپی حرفی برای گفتن نداشند و رفتهرفته به برنامههای رادیویی و تلویزیونی متمایل شدند.
اوژن یونسکو فیلمهای آنها را در شکلگیری تئاتر پوچی مؤثر میدانست و تورتون وایلدر هم معتقد بود جیمز جویس در «بیداری فینگان» از آنها الهام گرفته است. با این حال فیلمهای آنها با تکیه بر اصول کمدی آنارشیستی بر هزل و هجو استوار است و عموماً موضوعات پوچ و بیمایه را دستمایهٔ خود قرار میدهد. البته رگههایی از دیگر سبکهای کمدی هم در سبک آنها مشاهده میشود. گروهی کار کردنشان کمدیا دلآرتههای ایتالیایی را به یاد میآورد، دیالوگهای کنایهآمیزشان وامدار کمدیهای اسکروبال است، هجوآمیز بودن فیلمهایشان به کمدیهای فارس نزدیک است، بزنبکوبهای فیزیکیشان بهخصوص در شخصیت لال هارپو یادآور اسلپ استیک است و تمسخر افراد مرفه جامعه (اغلب زنان بیوه) که در فیلمهایشان به وفور مشاهده میشود به نمایشهای بورلسک گریز میزند. اتفاقاً یکی از ایراداتی که به برادران مارکس وارد میشود همین تحقیر مستمر شخصیتهای زن است که نمونهاش در «سوپ اردک» و نیش و کنایههای واقعاً خلاقانهٔ گروچو به مارگارت دمونت به خوبی مشاهده میشود.
عکس فوق که در سال ۱۹۵۷ با دستان عکاسی به نام آلن گرانت ثبت شده است دیگر رمز موفقیت پنج برادر یعنی اتحادشان را حتی در سالهای پیری به خوبی نشان میدهد. چیکو ایفاگر نقشی در نمایش تلویزیونی «فصل پنجم» بود که چهار برادرش با حضور در شب افتتاحیه خاطرههای گذشته را دوباره زنده کردند. گرچه گرد پیری بر چهره آنها خودنمایی میکند اما هنوز هم در پس این چین و چروکها میتوان شخصیتهایی را به یاد آورد که با شرارت کلامی و بعضاً فیزیکی نام خود را در تاریخ سینما ثبت کردند. نباید از یاد برد که «سوپ اردک» همان فیلمی است که وودی آلن بعد از تماشای آن در «هانا و خواهرانش» به این نتیجه میرسد که زندگی ارزش زنده ماندن دارد!
از چپ به راست: هارپو، زپو، چیکو، گروچو، گومو