سروده‌ای از نزار قبّانی

اشاره:
«نزار قبّانی» شاعر نامدار عرب در ستایش مقاومت فلسطین و بازخوانی آرمان‌ها و حرمان‌های مردم دردمند آن دیار مقدّس شعرهای درخشانی سروده است؛ «سمفونی پنجم جنوب» و «کودکان سنگ» از مشهورترین فلسطینیاتِ اوست.

پیش‌ترها -به سال 1380- توفیق داشته‌ام که کودکان سنگ (اطفال الحجاره) را به فارسی برگردانم، این بار امّا فاجعۀ خونباری که بر غزّه می‌گذرد، سبب آمد تا دیوانِ نزار قبّانی را بگشایم و فلسطین را باری دیگر در آیینۀ کلماتش به تماشا بنشینم. این نکته را نیز شایان ذکر می‌دانم که صدای عاشقانه‌سرایی چون قبّانی در قضیّهٔ فلسطین، صدایی ستیهنده و سرشار از رجزخوانی‌های حماسی است.

1
ملّت ما را
ملّتی سرخپوست نپندارید!
ما اینجا ماندگاریم…
در این خاک که دستبندی از گل با اوست…
اینجا سرزمینِ ماست،
از سپیده دَم عمر اینجا بوده‌ایم،
اینجا بازی کرده‌ایم…
عاشق شده‌ایم…
و شعر نوشته‌ایم…
ما ریشه داریم در آب‌راهش
چون گیاهان دریا،
ریشه داریم در تاریخش،
در نانِ نازکش،
در زیتونش،
در گندمِ زردگونش…
ریشه داریم در وجدانش،
ماندگاریم در آذار و نیسانش،
ماندگاریم چون نقش بر فولادش،
ماندگاریم در پیامبر والایش،
در قرآنش
و ده فرمانش…

2
بر پیروزی سرمست نباشید!
خالد را بکشید،
عَمْرو خواهد آمد،
گلی را نابود کنید،
عطر خواهد ماند.

3
از نیِ بیشه‌ها
چون جن بر شما یورش می‌آوریم،
از بسته‌های پستی،
از صندلی‌های اتوبوس‌ها،
از جعبه‌های سیگار،
از حلبی‌های بنزین،
از سنگ گور مردگان،
از گچ‌ها… از تخته‌ها…
از گیسوانِ دخترکان…
از تیرآهن‌ها…
از دیگ‌های بخار…
از چادرهای نماز…
از برگ‌های قرآن،
بر شما وارد می‌شویم
از سطرها و آیات
از چنگ ما گریزتان نیست
که ما پراکنده‌ایم در باد…
و در آب
و در گیاه،
و ما تنیده‌ایم در رنگ‌ها و صداها
گریزتان نیست
گریزتان نیست
که در هر بیتی تفنگی است
ار کرانۀ نیل
تا فرات…

4
هرگز با ما نخواهید آسود…
هر کشته‌ای نزد ما
هزار بار خواهد مُرد.

5
همیشه در انتظار ما باشید،
در هر آنچه ناگهانی است
ما در همۀ فرودگاه‌ها هستیم…
و در همۀ بلیط‌های سفر…
در روم… و در زوریخ
از زیر سنگ می‌روییم
از پشت مجسّمه‌ها سر برمی‌کشیم
و حوضچه‌های گُل…
مردانِ ما -‌بی‌گاه‌- سر می‌رسند،
در خشم آذرخش و در رگبار باران
در عبای پیامبر می‌آیند…
یا در شمشیر اصحاب…
زنان ما…
رنج‌های فلسطین را بر اشک درخت نقش می‌زنند
کودکان فلسطین را در وجدان بشر دفن می‌کنند
زنانِ ما…
سنگ‌های فلسطین را به سرزمین ماه می‌برند.

6
شما وطنی را دزدیده‌اید،
آنگاه دنیا برای این ماجراجویی کف زده است
شما هزاران خانه از ما را مصادره کرده‌اید،
و هزاران کودک ما را فروخته‌اید،
آنگاه دنیا برای دلّالان کف زده است،
شما نفت را از معابد دزدیده‌اید،
مسیح را از خانه‌اش در ناصره دزدیده‌اید،
آنگاه دنیا برای این ماجراجویی کف زده است،
حال آنکه ماتم به پا می‌کنید،
وقتی ما هواپیمایی را برباییم!

7
در یاد بسپارید…
همیشه در یاد بسپارید…
که آمریکا -‌با همۀ توش و توانش‌-
خدای عزیزِ توانا نیست،
و آمریکا -‌با همۀ آزارگری‌اش‌-
هرگز پرندگان را از پرواز باز نتواند داشت،
گاهی باروتی کوچک
در دست کودکی خُرد
انسانی بزرگ را به خاک و خون خواهد کشید.

8
آنچه میانِ ما و شماست،
به یک سال به‌سر نمی‌رسد،
به پنج سال به‌سر نمی‌رسد،
یابه ده سال، یاهزارسال
نبردهای رهایی‌بخش
مانند روزه دیرپایند،
و ما بر سینه‌هاتان می‌مانیم
چونان نقش بر سنگ،
می‌مانیم در آوای ناودان‌ها، در بال‌های کبوتران
می‌مانیم در خاطرۀ خورشید، و در دفتر روزگاران
می‌مانیم در بازیگوشیِ کودکان، در خط‌خطی کردن دفترها
می‌مانیم در لبان آنان که دوست‌شان داریم
می‌مانیم در مخارجِ کلام…

9
اندوه را فرزندانی است که بزرگ خواهند شد…
دردِ دیرپا را فرزندانی است که بزرگ خواهند شد…
آنان را که در فلسطین کشته‌اید، کودکانی است که بزرگ خواهند شد…
خاک را… محلّه‌ها را… دروازه‌ها را فرزندانی است که بزرگ خواهند شد
و همۀ اینان که از سی سال پیش جمع شده‌اند
در اتاق‌های بازجویی… در مراکز پلیس… در زندان‌ها
اینان که چون اشک در چشم‌ها جمع شدهاند،

همۀ اینان
هر لحظه و هر لحظه
از همۀ دروازه‌های فلسطین وارد خواهند شد…

10
من فلسطینی‌ام،
پس از سفر گم‌گشتگی و سراب
چون گیاه از ویرانی سر بر می‌کشم،
چون آذرخش چهره‌هاتان را روشن می‌کنم
چون ابر سیل‌آسا می‌بارم،
شب همه شب سر برمی‌کشم
از حیاط خانه… و از دستگیرۀ درها
از برگ توت… و از بوته‌های پیچک…
از برکۀ آب…
و از همهمۀ ناودان…
از صدای پدرم سر برمی‌کشم
و از رخسارۀ مادرم؛ خوش و جذّاب
از همۀ چشمان سیاه و مژه‌ها سر بر می‌کشم
و از پنجره‌های دلداران
و از نامه‌های عاشقان،
از رایحۀ خاک سر برمی‌کشم
دروازۀ خانه‌ام را می‌گشایم،
وارد خانه می‌شوم
بی آنکه منتظر جواب بمانم،
زیرا سؤال و جواب
خودِ من هستم!

11
می‌آییم
با چفیه‌های سپید و سیاه‌مان،
بر پوست‌تان داغِ خونبها می‌زنیم،
از زهدان روزگار می‌آییم
چونان سرریز شدنِ آب،
از خیمه حقارتی که به هوا جویده می‌شود،
*
از رنج حسین می‌آییم…
از اندوه فاطمه زهرا…
از اُحد، می‌آییم، و از بدر…
و از غم‌های کربلا…
می‌آییم برای تصحیحِ تاریخ و اشیا
و برای پاک کردن حروف
ازخیابان‌هایی که نام‌های عبری دارند!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یازده − 1 =