نگاهی به شعر احمدرضا احمدی
«شب حزین و من غمین و ره دراز»
تکرار بیست و هشت بارهی این مصراع به صورت چهارده بیت در قالب قصیده، اعتراض به سنت هست، اجرای نوعی بیهودگی و ابتذال هست، طنز و تمسخری جسارتآمیز و حتی بیادبانه هم هست، اما در فضای شعری سال چهل و یک ایران یک حرکت به شدت عصبی هم محسوب میشود. اما هیچکس تا به حال جرات نکرده است به این عصبیت اشاره کند. یا نخواسته است؛ چرا که این عصبیت، بنیاد شعر «موج نو» و به تعبیری حرکت مدرنیستی شعر معاصر ایران را غیر اصیل و با ماهیتی صرفا سلبی معرفی مینماید. حرکتی که تنها به خاطر تفاوتش با شعر سنتی و به دلیل پیشنهادات ناپختهاش هویت یافت و نه با بنیادی اندیشیده و به اجرا درآمده و اصیل چون حرکت «نیما». جریانی که «هوشنگ ایرانی» یک دهه قبلتر راه انداخته بود و البته در سد خود متوقف مانده بود؛ سد بیریشگی.
هیچکس نمیتواند «احمدرضا احمدی» را برای چنین عصبیتی در مقطع انتشار کتاب کوچک «طرح» در سال هزار و سیصد و چهل و یک مؤاخذه نماید. حتی او قابل سرزنش هم نیست. او هم مثل خیلی از شاعران در آن فضای ادبی، از سویی از تاریک روشنی خستهکننده و کلیشهای شعر «شکست» و از سوی دیگر از رمانتیکبازی چهارپارهسرایان پرشمار دو رو برش به شدت دلزده و ناامید شده بود و راهی برای فرار میجست. اما استعداد شاید غنی او در فقدان نظریهای ادبی، در آثاری وحشی و لجامگسیخته به هدر رفت. هیچکس نیز هرگز نتوانست بر شعر او شرحی، نقدی، تفسیری یا توضیحی علمی و راهگشا بنویسد. چرا که فرم «احمدی» بیفرمی است و ساختار او بیساختی. پس نه مثل «شاملو» بدون توضیح اما با تکیه بر سنت نظم و نثر کهن شعر فارسی به ساختار موسیقایی دقیقی دست مییابد و نه چون «رویایی» با صد خروار تئورینویسی خودی و وارداتی به فرمی درخور و قابل تامل و گاه دلنشین میرسد.
گسست «احمدی» در «طرح» و پس از آن از هر سنت شعری پیش از خود، او را در موقعیتی فرانقد قرار داده است. پس از طی این همه سال تنها به شرح تفسیر پارههایی کوتاه یا چند سطر معدود از آثار او بسنده میشود. بدون آنکه کلیت آثار او، کلیتی که نیست قابل دستیابی باشد. و الحق که این پارهها به شدت زیبا و به یاد ماندنی و تازه به نظر میرسند. پارههایی که در بلبشو و آنارشی مطلق کارها به درخششی ناپایدار بسنده میکنند و به انسجام کلی شعرها منتهی نمیشوند.
و اگر شعر «احمدرضا احمدی» را صمیمی و معصوم میگویند، لابد در ساحت همین پارههاست. و اگر نه شعر او در کل بسیار مبهم و وحشی است. اتفاقا در همین پارههاست که شاعر به صور خیال و سنت آشنای تصویرسازی شعر فارسی رجوع میکند و فهمیده میشود! اما این فرازها صرفا بر پایه تداعی آزاد در هم میروند و در هزار توی خود مخاطب حتی جدی شعر را دچار سرگیجه میکنند. سرگیجهای که مدافعان شعر «احمدی» به ناچار آن را سوررئالیسم نسبت میدهند! این عجیبترین و در عین حال دم دستترین حکمی است که میتوان راجع به شعر این شاعر گفت. حال آنکه خود ارجاعی شعر «احمدی» هیچ نسبتی با تشکل خودکار کلیت شعر سوررئالیستی ندارد و انسجام تصویری همان پارهها و فرازهای گفته شده شعر و هر گونه شائبه حضور روح سوررئالیسم را در کار «احمدی» انکار میکند. اما همانطور که «سوررئالیسم» و پدر کوچکسالش «دادائیسم» یک عکس العمل هنرمندانه عصبی نسبت به تمدن پوک متکی بر خرد ابزاری انسان مدرن غربی بود، شعر «احمدرضا احمدی» هم واکنش عصبی او نسبت به شعر کمتحرک، بیجان و مبتذل روزگارش بود.
پیشنهاد «احمدی» به شعر معاصر ایران، «وهم» است و نه «تخیلی» تازه که «بیانی» تازه را میطلبد. ناگفته پیداست که «وهم» مختصاتی جز پریشانی ندارد و این پریشانی را نمیتوان با «رندی منتقدانه» به اجرای ذهنی و عاطفی شاعر در هنر مدرن و فاصلهگیری این هزاز دغدغه بیان اجتماعی و سیاسی نسبت داد. «وهم»، شعر «احمدی» را «روانپریشانه» مینماید، اگرچه روانپریشی او کمتر با «زبانپریشی» همراه است. همین فاصله از زبان پریشی و نزدیکی به دکلماسیون طبیعی کلام که به اجرای توصیه «نیما» هم میانجامد، به توهم صمیمیت و شفافیت شعر «احمدرضا احمدی» دامن زده است.
موج نو با «احمدرضا احمدی» شروع شد و تنها با خود او ادامه یافت و تنها با خود او ادامه دارد. راستی چرا او این چنین تنها مشغول تکرار خود است؟ ظاهرا «احمدی» دوباره باید بسراید «شب حزین و من غمین و ره دراز» و مدام تکرار کند.
میپرسید چرا این نوشتار فاقد شاهد مثال از اشعار «احمدرضا احمدی» است؟ چون تقریبا تمام اشعار او از «طرح» تا امروز شاهد مثال محسوب میشوند!