روشناییها – هفتم
میدانم آدرسی در همین سی و دو حرف الفبا پنهان است
و در سفیدی همین کاغذ
و خالی همین دستها
و همین چشمها
که بر در و بام این شهر سرگردان
رانندگان تاکسی همه بیکار
اداره پست تعطیل
و پاکت نامهها پر از باد
اگر فقط این آدرس
یافت مینشود
آذر کیانی*
هر متن بر اساس متنهایی که قبل از آن خوانده شده است معنا مییابد و توجه خواننده را به متنهای پیشین معطوف مینماید. متنهای قبلی در حقیقت دانشی بنیاد مینهند که افق دلالتی پیش روی خواننده میگذارد. بر اساس این افق دلالتی رابطه بینامتنی، هم بیانگر رابطهی اثر با آثار دیگر و هم گویای موقعیت اثر در یک قلمرو فرهنگی است. به این ترتیب «فهمیدن» یعنی کشف رابطه متن با متنهای پیش خوانده. و لحظهای بعد از عمل خواندن، همین متن به یک متن پیشین تبدیل میگردد و یک افق دلالتی تازه ایجاد میکند. «رولان بارت» میگوید: «خواننده سوژهای نادان در برابر متن نیست، بلکه خود مجموعهای است از متنهای دیگر، مجموعهای از رمزگان بیشمار» رمزگانی برآمده از خواندنهای قبلی. «کیانی» در سطر آخر شعر ما را به متنی دیگر ارجاع میدهد. آنجا که شیخ با چراغ گرد شهر میگردد و نمییابد. او آرزوی آنچه «یافت مینشود» را دارد.
با این بینا متن، آنچه بالقوه در سی و دو حرف الفبا، سفیدی همین / همان کاغذ، خالی همین / همان دستها، همین / همان چشمها و بر در و بام این / آن شهر پنهان است، آشکار میشود (یافته میشود!)
بیاو اما و بینشانی او اما چه نامهای و چه ادارهی پستی؟!
شاعر «جستجو» را امروزین میکند و «من» امروزین «مولانا» را تصور و تصویر میکند. این هم اوست با همان گمشدهی همیشگی.
بدون این بینامتن، این «گمشده» میتوانست هر چه باشد و نباشد! و بدین ترتیب مخاطب بین بیشمار انتخاب سرگردان میماند و هیچ نمییافت! آن وقت با شعری روبهرو بودیم مشابه آنچه امروزه تحت عنوان «متنباز» (با سوء استفاده از «متنباز» مورد نظر «رولان بارت») خارج از هر قلمرو فرهنگی و بدون هیچ افق دلالتی، به مثابه محصولی بدون مشتری در ویترین شیک مجموعههای شعر معاصر (شعر آوانگارد و پیشرو امروز!) خاک میخورد.
* چرا کفشهایت جفت نمیشود شعر من؟، آذر کیانی، نیمنگاه، 1380، صفحه 53.