نقدی بر مجموعه شعر «زن، تاریکی کلمات» سرودهی حافظ موسوی
«حافظ موسوی» با کتاب دستی بر شیشههای مهگرفته دنیا (انتشارات زمانه،1373) فعالیت شعری خود را که از مدتها پیش آغاز کرده بود به گونهای دیگر به منصه ظهور رساند، از این رو، شعر«موسوی» در جریان شعری دهه هفتاد مورد بررسی قرار میگیرد. در گستره شعری که ضربان دیگری را به پیشینه شعر معاصر اهدا کرد، اگر پیشنهادهای ارائه شده در دهه هفتاد را به پیشروـ افراطی، پیشروـ متوازن و پیشرو – محتاط تقسیمبندی کنیم، شعر«حافظ موسوی» در گروه پیشرو – متوازن قرار میگیرد. شعری که ضمن تفاوتهای قابل تأملی که با شعر پیش از خود دارد، قاعده افزایی را از یاد نمیبرد. از ویژگیهای شعری «موسوی» میتوان از مؤلفههایی مانند فراروی از قراردادهای ثابت دال و مدلولی، آشناییزدایی، بر هم زدن روایت خطی و خلق فضاهای متکثر نام برد.
علاوه بر این، شعر «حافظ موسوی» از همان مجموعه اول، بارقههایی از شعر غنایی- لیریک است، که سمت و سوی آن را میشود از همذاتپنداری با دغدغههای انسان گرفتار در تنگناهای فردی- اجتماعی تا رؤیای برونیهایی که به خاطره پیوستهاند تا آمدنیهایی که آرزویشان فروکش نکرده است و دیگر چیزهایی که ناخودآگاه جمعی آدمی را در جغرافیایی خاص نشان میدهد؛ جستجو کرد.
در سطرهای پنهانی (انتشارات سالی، 1378) «مؤلفههای ویژه شعر دهه هفتاد در شعر «موسوی» به صورت عمدهتری بروز پیدا میکنند. به عنوان مثال در شعر سطرهای بعدی (ص. 7) بر هم زدن روایت خطی و گسست روایت به طور کامل مشهود است و در آن زمان، در پیش و پس روی خود، یک روایت مرکزگریز را میسازد.
در سطرهای بعدی این شعر چنین آمده:
کودکی
بر پلههای سیمانی ظهور میکند
دویدن خرگوشها را به خاطر میآورد
پرواز کوتاه کبکها را
باد را به خاطر میآورد
و رنگ به رنگی زیتون زاران را:
سبز، سربی، نقرهای
سبز، سربی، نقرهای
«ماشین را همین کناره جنگل نگهدار
هوای بعد از باران
خوردن دارد!»
(کودک هنوز ظهور نکرده است
این ریسمان رنگارنگ
چه بیهنگام
از آسمان فرود آمده است!)
دستهایش هنوز خیس است
درختهای گردو را
در یک روز بارانی
به خاطر میآورد
باچند گردوی ناچیده
بر شاخههای دور …
سطرهای قبلی این شعر چنین است:
کودکی
بر پلههای سیمانی نشسته است
که نگرانی چشمهایش را نمیفهمد
اسب را میآورند
مردی را بر اسب مینشانند
اینها را کودک میبیند
در صبحی زرد
این را مرد میبیند
بر پلههای سیمانی نشسته است
صبح زرد تمام میشود
اسب را ـ بی مرد ـ بر میگردانند
و نگرانی چشمها
فهمیده میشود
گردوی ناچیده از درخت میافتد
در سطرهای بعدی این شعر چنین میخوانیم:
کودکی به کوچه میآید
(معلوم میشود که سطر«صبح زرد تمام می شود» درست نبوده
در کوچه شیهه میکشد و
یال
از غبار میتکاند و
در باد
میرود
«بخشی از شعر»
شاید به دلیل عنوان کتاب زن، تاریکی،کلمات، گروهی آن را لیریکتر از مجموعههای دیگر موسوی تصور کنند، اما با کمی تامل در سطرهای پنهانی نیز وجوهی از این نگره و روایت زن ـ معشوق، زن ـ مادر، زن ـ هستی، زن ـ تاریخ را پیدا میکنیم. (سطرهای پنهانی، ص.34-35).
«سیب»
سیبی که در نگاه تو میچرخد
آدم را وسوسه میکند
بیا از این جهنم فرار کنیم!
اندازه همین دو سطر فرصت داریم
از تیررس نگاه این فرشتهها دور شویم
بهشت که نه
نیمکتی را نشان تو خواهم داد
که مثل یک گناه تازه
وسوسه انگیز است
باید شتاب کنیم
اما تو… باید مواظب موهایت هم باشی
شاخههای این درختهای کنار خیابان
گیره از موی دختران میربایند
باد هم که نباشد
برای پریشانی این شهر
هزار بهانه پیدا میشود
حیف است سیب را نچیده بمیریم!
کتاب شعرهای جمهوری (نشر ثالث، 1380) در سیر شعری «حافظ موسوی» نقطه عطف و گذاری جدی محسوب میشود. در این مجموعه، جسارت و نوآوریهای زبانی بیشتری وجود دارد. تقدسزدایی از اسطورهها و مفاهیم پارودی در آن اتفاق میافتد و جانمایههای شعری غنیتر میشود.
(شعر جمهوری، ص. 19- 16)، بخشی از شعر:
و من گواهی میکنم
که این خردهریزها
همینطورهاست که نازل میشوند
از میان همین خرت و پرتهاست
که گاهی چیزی پیدا میشود
که آدم را بالا میبرد
و گاهی نیز بر عکس
از آسمان به خاک فرو میافکند
و من گواهی میکنم
که آدم
از اول گرفتار همین خردهریزها بوده است
گرفتار یک دو دانه گندم
و نصف نیمه یک سیب
و من که آدمم گواهی میکنم
که این افتادگی هم چیز بدی نیست
بیهوده است!
تمام این اباطیل را که به خوردمان میدهید
به گرده نانی نمیخرند
شما ساحرانید
که دختران ما از جذبه آواز شما
پنجه در گیسوان ژولیده فرو میبرند
جیغ میکشند
و از هوش میروند
شما دیوانگانید
که متاع رسولان را قلب کرده اید
و ما گواهی میکنیم
که روح شما در اسارت شیطان است
در این شعر، ساحت شعر نیز از ساحتی تک بعدی به سوی بازتاب گریههای راویهای متفاوت و ساحتی متکثر پیش میرود.
با این مقدمه و با عنایت به این که شعرهای «حافظ موسوی» از همان آغاز؛ مورد نقد و توجه منتقدان صاحبنظر شعر و استقبال مخاطبان قرار گرفت و یکی از جوایز معتبر مجلهای تخصصی را دریافت کرد و دیگر اینکه از ابتدای حضورش تاکنون در نقد و نظرها، مصاحبهها و مقالههای خود به تبیین و تشریح مؤلفههای شعر دهه هفتاد پرداخته است، به سراغ بررسی کتاب زن، تاریکی، کلمات (نشر آهنگ دیگر،1384) میرویم.
در زن، تاریکی ، کلمات شاخصههای فردی بروز بیشتری دارند… روشنایی از هستی [زن و کلمات] در دو سوی [تاریکی] آن را کمرنگ می کنند و ما به ازای دو به یک آنها، کفه را به سمت روشنایی سنگینتر میکند.
بخش اول؛ زن:
بافت تغزلی و مؤلفههای فردی در این بخش عینیتر است و وضوح بیشتری دارد. تئودور ـ و ـ آدورنو بر این باورند که واکنش فطری- درونی ذهن غنایی در برابر فرمانروایی بلا منازع چیزها، در واقع شکلی از واکنش در برابر شیوارگی جهان و سلطه کالا بر انسان است. به تعبیری میتوان گفت در شعر تغزلی، متن در صرف خدمت به اجتماع قرار نمیگیرد و رابطه متن و دنیای پیرامون حواس را از جان [ذات] شعر دور نمیکند. (توت فرنگی وحشی، ص. 23-22)
اول باید رودخانه را راه بیاندازیم
نه آن قدرها بزرگ که یک پل چوبی، رویش قرار نگیرد
حالا کمی غروب درست میکنم
و میگذارم ساعتی بماند
تا هر جه را که میگذرد در حوالی این پل
آرام آرام در ترام خودش حل کند
حالا از سایهها میکشمت بیرون
و میگذارمت دوباره پانزده ساله (یا کمی بیشتر) شوی
…
و ترس خورده پا بگذاری روی این پل
آن وقت یک شاعر جوان هجده بیست ساله را
آن سوی پل
باید در انتظار تو بگذارم
نه!
فکر برگشتن اصلاً به کلهات نزند
او هم یکی دو قدم خواهد آمد
(یا تا به حال آمده باید باشد)
و بعد یک تکه کاغذ تا خورده را – که ملتهب است –
به دست تو خواهد داد.
سلام!
آقای برگمان عزیز!
شما در حوالی این پل
توت فرنگی وحشی سراغ ندارید؟
در این نوع شعرها [غنایی]، شاعر فرصتی پیدا میکند تا جهانی را که از آرامش سر باز میزند به آرامشی دستیافتنی دعوت کند و نگرانیهای انسانی را نشان دهد؛ شعر غنایی را نمیتوان به کلی از محتوای اجتماعی دور دانست، بلکه بازتابهای اجتماعی آن درونی و خودانگیخته است. (حالا خیال کن، ص. 47-46) از بخش تاریکی
حالا خیال کن این جا بغداد
این هم جوی نازکی از خون
از این شقیقه که مال من است
تا دامن سفید تو بر این خاک
حالا خیال کن که من دست دراز کردهام
که موهایت را
از این سیم خاردار بگیرم
حالا خیال کن شدنی باشد اینها
و تو سرت را گذاشتهای اینجا
روی این سینه
زیر این یکی شقیقه که مجروح نیست
آن وقت یک لحظه چشمهایت را برگردانی
به سمت دجله و بشماری!
یک… دو… سه… ده
بومب… بامب… بومب… بامب
آن وقت انگشتهای مرا
از روی خاک جمع کنی:
یازده… دوازده…
و بعد خواسته باشی ببوسمت
آن وقت من چطور بگویم: لبهایم کو؟!…
در شعر زن، تاریکی، کلمات (ص.13-9) «موسوی» با ایجاد تنوع ژانری (داستان علمی- تخیلی، فیلمنامه، نمایش در یک پرده) ساحت شعر را به سوی پلی فرمیک و تکثر محتوایی پیش میبرد، ضمن این که اعلام ژانر هر بخش توسط شاعر، تعمدی را در اشاره به نقش خودآگاهی در شکلگیری این شعر نشان میدهد؛ و با این اعلام، بازی و اتفاق در شعر را از پیش لو میدهد.
(زن، تاریکی، کلمات، ص. 10 ـ 13، بخشی از شعر)
2- گلوله کاموا
(داستان علمی ـ تخیلی)
مرد به گلدانش آب میدهد
آن قدر که گلهای صورتی
بزرگ و بزرگتر میشوند
گلدان منفجر میشود
و مرد را
با همان مهتابی و پلکان چوبی و دمپاییهای پلاستیکی
پرت میکند به آن سر دنیا
مرد مثل یک گلوله کاموا
پیش پای زن میافتد
3- جدول، کاموا
(فیلمنامه)
– سکانس اول، رنگی:
مرد دستهای زن را
در دست میگیرد
نوازششان میکند
– سکانس دوم، سیاه و سفید:
زن را به خدمت عیسی میآورند
– سکانس سوم، رنگی:
زن مرد را در آغوش میکشد
– سکانس چهارم، سیاه و سفید:
مسیح دنبال چوبی میگردد
تا روی زمین خط بکشد
– سکانس پنجم، رنگی:
مرد جدول حل میکند
زن کاموا میبافد
– سکانس ششم، سیاه و سفید:
مسیح هنوز دنبال چوب میگردد
– سکانس هفتم، رنگی:
مرد گلوله کاموا را
از دست زن میگیرد
و پرت میکند به صورت تاریکی
– سکانس هشتم، رنگی:
زن در تاریکی دنبال گلولهی کاموایش میگردد
4- تاریکی
همیشه کسی در تاریکی هست که ما را به وحشت میاندازد
همیشه کسی در تاریکی هست که خودش هم از وحشت میلرزد
همیشه کسی در تاریکی هست که گلولههای ما با صورتش برخورد میکند
همیشه کسی در تاریکی هست که گلولههایش را به سمت ما شلیک میکند
شلیککننده وقتی شلیک میکند شادمان است
شلیککننده وقتی شلیک میکند غمگین است
علاوه بر این، در این بخش کتاب با فضاهایی سورئال روبرو هستیم مانند قسمت 2-گلوله کاموا، داستان علمی ـتخیلی و شعر توت فرنگی وحشی که به هر دو اشاره شد.
بعضی از شعرهای این بخش را میشود اجرای حرفهای سادگی دانست. مانند شعر ص31 که به نظر من از حسیترین و زیباترین شعرهای کتاب است:
قطاری که تو را برد
چه چیزی را با خود برمیگرداند؟
تعادل دنیا
گاهی فقط به مویی بند است
لوکوموتیوران تو
کاش این را میدانست!
ترجیح میدهم که قبل از پرداختن به «بخش تاریکی» که فصل جداکننده دو قسمت زن و کلمات است به بخش کلمات بپردازم.
در این بخش، دو شعر خود را بیشتر به رخ میکشد: «شعر پلیسی» و «ماجرای یک قتل». شعر اول از زبان راوی ـ شاهدی نوشته میشود که اعتراف خود یا گزارش لحظه به لحظه وقوع جنایت (فاجعه) را شرح میدهد. سوژه این شعر پلیسی هم زن است. شرح مسایلی که او را به سوی مرگی خودخواسته (خودکشی) پیش میبرد، فرم انتخاب شده در این شعر، سوزوگداز پنهان، بنمایههای شعر را به حداقل و وجه رسانهای آن را به حداکثر میرساند. فرم «ماجرای یک قتل» نیز گزارشی – مستند است و شرح صحنه دادگاهی که مرحله به مرحله پیش میرود با شگردی که کمتر گلایه و اعتراضی در ظاهر شعر به چشم بخورد.
(شعر پلیسی، ص.80-81 ، بخشی از شعر)
من اعتراف میکنم که از آن پس
غیر از صدای سرت [همان که اول گفتم ] جیغهای پشت پنجره هم بود
و رقص هم فقط رقص شعله نبود
زن هم بود
– سنگینی چمدان را اما چه طور باید میفهمیدم؟!
… بنزین؟!…
شما چه طور به این نتیجه رسیدید؟!…
بخش تاریکی: با شعرهایی مانند «این مرده»، «سوختن و ساختن» و «میدان و» پاشنه آشیل کتاب است که در آن به برخی معضلات اجتماعی مانند اعتیاد به شکلی صریح پرداخته شده است و از تدابیر فرمی، سورئالیسم، شگردهای زبانی و گسترههای حسی بکر کمتر بهرهبرداری شده است.
هر چند که در همین قسمت، نمونهای مانند «دوقلوها، ص. 51-48» نیز وجود دارد که پارودی قدرتمداری و پیشفرضهای استراتژیک است.
از نوع اول شعرهایی که اشاره شد؛ بخشی از شعر مرده، ص. 38 را به صورت نمونه میآورم:
بگذارید سیگارش را دود کند
بار بزند گراسش را
منگ کند با این بنگ کله سنگش را
و گرنه خواهد سوخت
این ظرفهای عاریتی
دیسهای خوشگل خرما
ترمه ارزان گورستان
و این جماعت اندوهگین فاتحه خوان
بگذارید با خیال راحت مردهگیاش را شروع کند
وگرنه نکبت این زندگی
فرصت تابناک جهنم را
بر او حرام خواهد کرد
و بخشی از شعر دوقلوها:
دوقلوها سرنوشت عجیبی دارند! مثل لاله و لادن
که چاقوی مرگ آنها را از وسط نصف کرد
عمل موفقیتآمیز نبود
ما بلافاصله محکوم کردیم (سندش موجود است)
– پزشک سنگاپوری؟- لاله؟- لادن؟
نه! بنلادن/ ما بنلادن را محکوم کردیم
جراح دیوانهای که
با سیستم از راه دور
برجهای جهانی را
از وسط نصف کرد
عمل کاملاً موفقیت آمیز بود
چون مریض مرد
و در پایان کلمه بود با بخشی از شعر «بیا سوار شویم، ص. 67-61
مروری بر کتاب زن، تاریکی، کلمات را به پایان میرسانم.
آن پس و پشت پنهان شدهای
نه جوری که نبینمت
نه جوری که دیده شوی
– در گریبانت ماه را پنهان کردهای که نبینم
برادههای نقره ولی
سینه و گلوگاهت را مهتابی میبینی؟!
دنیای من
مثل توپ کوچک معصومی
زیر پای تو قل میخورد
و گاه آن را بین من و دستهای خودت
میبری، میآوری
جوری که من نخ یویو را نبینم
– چرا همه سر نخها جوری کور نمیکنی که خیالم راحت شود
این رشتههای پیدا و ناپیدا
گیجم کردهاند
* زن، تاریکی، کلمات ؛ حافظ موسوی؛ نشر آهنگ دیگر1384