روشناییها – دوازدهم – نگاهی به شعری از منوچهر آتشی
«ای ماه ناتمام
اینک پلنگ زاگرس
سودای مرگ دارد
خیزش اگر به ارتفاع دنا نیست
چاه زلال
آیینه چکاد نمایی است»
منوچهر آتشی
شعر سیاسی – اجتماعی دههی پنجاه ایران در سیاهترین مقطع زمانی دوره حکومت مستبدانه پهلوی از نظر شدت تندروی نظام پلیسی – امنیتی همچنان بیان سمبلیک خود را داشت. این سمبلها اما سالها بود که لو رفته بود و پتانسیل و ظرفیت زیباییشناسانهی خود را از دست داده بود. کار به جایی رسیده بود که شاعران این آثار، صراحت و حتی شعار را نهتنها مزاحم شعر نمیدانستند، بلکه آن را لازمهی شعر متعهد خود میدانستند (شعری که عکسالعملی افراطی در برابر اشعار تئوریزده و موجگرا و نیز در برابر اشعار رمانتیک و سانتیمانتال و سطحی با رنگ و بوی مبتذل و سکسی محسوب میشد). این شعر متعهد از حماسه و پیروزی لبریز بود. رونق این شعر باعث شده بود شعر سیاه شکست هم تکانی به خود بدهد و از مواضع منفعلانه و حالا دیگر خستهکننده و تخدیری خویش خارج شود و به پیشروی بپردازد. مثلا اخوان ثالث سردمدار بیچون و چرای شکست نیز در “دوزخ اما سرد” از امید به صبح و روشنی میسراید.
شعر منوچهر آتشی در این جغرافیای زمانی سروده شده است (در کتاب تا آخرین چکاوک که حاوی اشعار سالهای 49 تا 57 شاعر است) اما نه به تمامی از شعر شکست تبعیت کرده است و نه از شعر چریکی صریح و شعاری روزگارش الگو پذیرفته است.
آتشی مانند بسیاری از آثارش در آن سالها یک لوکیشن طبیعی با بهرهگیری از عناصر و پدیدههای بکر پیرامونش ساخته است. در این لوکیشن او با اندکی دستکاری در روایت معروف ماه و پلنگ، روایتی میآفریند که در برزخ امید و یأس و پیروزی و شکست قرار میگیرد.
پلنگ در این روایت علاوه بر ماه سودای مرگ هم دارد. او میپرد اما به اوج راهی ندارد، پس خوشا پریدن حتی اگر شده به قعر چاهی و به طمع چکادی که خیالی بیش نیست! پلنگ انگار سرنوشتی جز پریدن ندارد و پیروزی او در همین پریدن است و نه در پنجه کشیدن به ماه.
این شعر را باید در وضعیت همزمانی خواند نه در وضعیت در زمانی. آنگاه میتوان خوانشهای خاص سیاسی- اجتماعی را با تکیه بر فرامتنهای رایج در زمان سرایش آن به عمل آورد و بر همین اساس تأویل نمود.
“منوچهر آتشی” شعری نیمایی نوشته است که کمتر در دام کلیشههای رایج شعرهای آن روزگار گرفتار شده است و این در آن سالها کم توفیقی به حساب نمیآمد.