برگردان شعری از درک والکوت
فردا، فردا
شهرهایی را به یاد میآورم که هرگز ندیدهام.
و نیز با رگههای نقره، لنینگراد با منارههای شکلاتپیچ.
پاریس. امپرسیونیستها به زودی آفتاب را از سایه بیرون میکشند.
آه!
و راههای چون مارهای از چنبره رهای حیدرآباد.
دلبستن فقط به یک افق، تنگنظری است؛
راه بصیرت را میبندد، تجربه را بند مینهد.
روح اراده میکند، ذهن- اما- آلوده است.
تن، زیر کتانهای نمزده، خود را ضایع میکند.
«جهانبینی» را با روزنامهها وسیعتر میسازد.
یک – چهار از جهان، بیرون در است، اما چه اسفناک است
ایستادن کنار چمدانهایت، بر پلهای سرد
آنگاه که سپیده دمان دیوارهای آجری را به رنگ سرخگلها میآراید
و پیش از پشیمانی، تاکسیات میرسد و بوق میزند،
و مانند یک نعشکش، آهسته میایستد – – و تو سوار میشوی.
***
اما اینکه:
Derek Walcott
در 1930 در سنت لوسیا، جزیرهای که تا 1979 به امپراطوری بریتانیا تعلق داشت، به دنیا آمد. او که جایزهی نوبل ادبی را در 1992 دریافت کرده است، یکی از چهرههای شاخص «ادبیات پسااستعماری» است. نقاشی و نمایش نامهنویسی از دیگر فعالیتهای هنری اوست. والکوت اولین شعرش را در چهارده سالگی منتشر کرده و آخرین کتاب شعرش، «شعرهای منتخب: به انتخاب دیوید بائو» پارسال (2007) در نیویورک به چاپ رسیده است. مهمترین کتاب شعر او، «اومروس» است که ادیسهی هومر را به اکنون و به زادگاه خودش یعنی ترینیداد میکشاند.
و دیگر اینکه:
عبارت «جهانبینی» در متن شعر، واژهی آلمانی « Weltanschauung» است که دلالت بر فلسفهای شخصی دارد. زیگموند فروید «ولتانشائونگ» را ساختاری انتلکتوال میداند که راه حلی یگانه را برای همهی مشکلات وجودی ما در طرحی جامع ارائه میدهد.