شعری از نیاومی شهاب نای
ینیاومی شهاب نای شاعری است که در سال 1952 به دنیاآمده .پدرش فلسطینی است و مادرش امریکایی. شعرهای زیادی دارد.این هم یکی از آنهاست. شعری که در فاصله یک چای و جند بیسکویت خواندم و لذت بردم.چای و بیسکویت که تمام شد، نشستم ترجمهاش کردم. همینجا میگذارم. به امید روزی که جهان زیبا شود.
شعر ساندویچ تاکو نیست که سفارش بدهی
بروی دم پیشخوان،بگویی دوتا لطفاً
انتظار داشته باشی توی بشقابی تمیز برایت بیاورند
اما روحیهات را دوست دارم
هر کس میگوید:«این نشانی من است
برای من شعری بنویس» جوابی را شاید.
پس بگذار رازی برملا کنم
شعر پنهان است
در کفِ کفشهای تو،
در خواب است
سایهای است که میخزد به سقفِ لحظههامان
پیش از آنکه بیدار شویم
کاری که باید بکنیم
زندگی است آنچنان که ما را به آن دسترسی باشد
مردی را میشناختم که برای والنتاین
دو راسو به زنش هدیه داد
نمیدانست چرا گریه میکند زنش
«فکر کردم چشمهای قشنگی دارند
جدی میگفت. آدمی جدی بود و زندگی را جدی میگرفت.»
هیچ جیز به صرفِ اینکه میگویند، زشت نیست
مثل آن دو راسو.
پس دوباره ساخت
برای هدیهٔ والنتاین و آنها زیبا شدند
دستِکم برای او.
شعرهایی که پنهان بود
در چشم راسوها چندین قرن
بیرون خزید و در پای او چنبره زد.
شاید اگرهر آنچه زندگی میبخشد به ما
دوباره بسازیم
شعرهایی بیابیم
برو انباری را بگرد،یک لنگه جوراب توی کشو،
کسی که دوستش داری،اما نه بسیار
به من هم خبر بده.
Valentine for Ernest Mann
by Naomi Shihab Nye
You can”t order a poem like you order a taco.
Walk up to the counter, say, “I”ll take two”
and expect it to be handed back to you
on a shiny plate.
Still, I like your spirit.
Anyone who says, “Here”s my address,
write me a poem,” deserves something in reply.
So I”ll tell you a secret instead:
poems hide. In the bottoms of our shoes,
they are sleeping. They are the shadows
drifting across our ceilings the moment
before we wake up. What we have to do
is live in a way that lets us find them.
Once I knew a man who gave his wife
two skunks for a valentine.
He couldn”t understand why she was crying.
“I thought they had such beautiful eyes.”
And he was serious. He was a serious man
who lived in a serious way. Nothing was ugly
just because the world said so. He really
liked those skunks. So, he reinvented them
as valentines and they became beautiful.
At least, to him. And the poems that had been hiding
in the eyes of the skunks for centuries
crawled out and curled up at his feet.
Maybe if we reinvent whatever our lives give us
we find poems. Check your garage, the odd sock
in your drawer, the person you almost like, but not quite.
And let me know.
* aprilliamay.blogspot.com