فال هفته
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
بیار نفحهای از گیسوی معنبر دوست
به جان او که به شکرانه جان برافشانم
اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست
وگر چنانچه در آن حضرتت نباشد بار
برای دیده بیاور غباری از در دوست
من گدا و تمنای وصل او؟ هیهات
مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست
دل صنوبریام همچو بید لرزان است
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست
اگرچه دوست به چیزی نمیخرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست
چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست
تفسیر:
ای صبا! بدان و آگاه باش که دوست خوب من در یکی از کشورهای خارجی اقامت گرفته و در همانجا اقامت دارد. تو که از آزادیهای لازم برخوردار میباشی و برای تردد نیازی به پاسپورت و ویزا و پناهندگی سیاسی و اجتماعی نداری، به کشور مورد نظر برو و از نفحۀ خوشبویی که در گیسوی او وجود دارد یک کم برای من بیاور. اگر این کار را بکنی و پیغامی از طرف او برای من بیاوری به جان خودت که جان خودم را به شکرانۀ این عمل خداپسندانهات به تو واگذار مینمایم. اگر چنانچه کسی جلوی تو را گرفت و نگذاشت که در محضر دوست من حاضر گردی لازم نیست خودت را به زحمت بیندازی. در این صورت از خاک دم درب منزل یا کوچه استفاده کن و یا غباری را که معمولاً روی درب جمع میشود جمعآوری کرده برای من بیاور. میدانی که من از تمکن مالی خوبی برخوردار نیستم و در واقع گدا میباشم، برای همین عمراً نتوانم به کشور دوست رفته و در آنجا اقامت کنم. لذا معمولاً خیال منظرههای اطراف خانۀ او را در خواب میبینم و همانجا لذت میّبرم. در اینجا به دو درخت اشاره میکنم که همانا صنوبر و بید میباشد. دل من و قد و بالای دوست عزیزم همچون صنوبر بوده و لرزش دست و دل من همه همچون بید است. برای این به این دو درخت اشاره کردم که هوای ما را بیشتر داشته باشی و برای محافظت از طبیعت هم که شده غبار درب او را برای من بیاوری. من خودم میدانم که برای آن دوستم به اندازۀ «چیز» هم ارزش ندارم، اما من یک عدد از موهای قشنگ او را با یک عالمه «چیز» عوض نمیکنم. و این از شدت ارادتی است که مراست.
با همۀ این احوالات مگر چه میشود اگر دل من از غم آزاد بشود؟ من که خودم نوکر و چاکر و غلام دوستم هم هستم. ای صبا! تو بگو. چه میشود؟