گفتوگوی فریده حسنزاده(مصطفوی) با سهیل نجم شاعر و مترجم عراقی
به جای مقدمه:
من بالم را میخواستم و سایهام را.
نقشهی روح گمشدهام را.
من زندگی ِ بر باد رفتهام را میخواستم
ترانه خواندن را
چشم در چشم ستارگان.
آرزوهایم را رویان و شکوفان میخواستم
و زبان را آزاد.
چنین بود خواستهی من
فردایی چون صبحی درخشان
و آسمانی آبی.
از منظومهی همنوای نی، سرودهی سهیل نجم
س: به عنوان شاعر تعبیر شما از کلمهی وطن چیست؟
ج: وقتی من بچه بودم آنها در دبستان به ما میآموختند کلمهی وطن بسیار مقدس است و همه چیزِ ماست؛ حتی مهمتر از والدین ما؛ و مهر به آن باید چون خون در رگان ما جاری باشد. هر پنجشنبه صبح شاگردان موظف بودند پرچم عراق را به حالت افراشته نگاه دارند و سرود ملی را با صدایی محکم و رسا بخوانند. در آن زمان من عاشق کلمهی وطن بودم اما در جوانی وقتی ما را به اجبار به سربازی بردند و در کوران جنگ بین ایران و عراق فضای دیگری از وطن کشف کردم، دانستم کلمهایست واهی و جعلی. به خصوص وقتی کشته شدن دوستان بیگناهم را به چشم دیدم. حالا دیگر از این کلمه که سیاستمداران و ژنرالهای مغرور از آن بسیار سوء استفاده میکنند متنفرم و با این که مقیم عراق هستم و نمیتوانم جای دیگری زندگی کنم آرزو دارم این خاک را ترک کنم زیرا دیگر به جغرافیا اعتقاد ندارم. میخواهم بگویم خود را در اعماق قلبم انسانی میبینم متعلق به دنیا؛ نه یک منطقهی خاص جغرافیایی.
س: چه تفاوتی میان سهیل نجم شاعر قبل و بعد از حملهی آمریکا میبینید؟ آیا میشود ادبیات عراق را به قبل و بعد از این حملهی تاریخی تقسیم کرد؟
ج: من و شاعران دیگر در زمان صدام سخت تلاش میکردیم آزادی را از دست یکی از بدترین و قویترین دیکتاتورهای تاریخ به چنگ آوریم اما وقتی آن را به دست آوردیم، آمریکا و بعضی کشورهای همسایه آن را در نطفه خفه کردند. ادبیات در رژیم صدام فاقد آزادی بیان بود. نویسندهی عراقی اگر جرات میکرد از سیاست ظالمانهی صدام حرفی بزند باید بسیار نمادین سخن میگفت. ما ناگزیر بودیم از نمادهای تاریخی یا اساطیر برای پنهان کردن معنای حرفمان استفاده کنیم. بسیاری از دوستان ما به خاطر انتقاد علنی از صدام یا به خاطر نوشتههای خود به زندان افتادند. هرگز فراموش نمیکنم یکی از دوستانم را به نام حکیم حسین که قصههای کوتاه مینوشت؛ اعدامش کردند زیرا حاضر به جنگ علیه ایران نشده بود. گفتن ندارد که بسیاری از عراقیها به خصوص روشنفکران و اهل قلم بسیار از سقوط صدام خوشحال شدند زیرا سرانجام پس از نزدیک سه دهه میتوانستند آزادانه بنویسند اما هیهات! حملهی آمریکا باعث شد عراق یکی از ناامنترین کشورهای جهان برای اهل قلم باشد. تا به حال بیش از 80 نویسنده به قتل رسیدهاند و صدها تن از آنها فرار به کشورهای دور و نزدیک را به اقامت در وطنشان ترجیح دادهاند. به اسم دفاع از دموکراسی، آمریکائیان آشکارا در پی منافع خود هستند و عرصه را برای کشورهایی که به فکر گرفتن ماهی از آب گلآلود و انتقام گرفتناند باز گذاشتهاند. در واقع هر کسی به فکر منافع خودش است بی این که کمترین حقوق انسانی مردم عراق را در نظر بگیرند. من جدا نیروهای آمریکایی و انگلیسی را به خاطر اهداف غیرانسانیشان و نیروهای داخلی را به خاطر حرص و آز و منفعتطلبی بی حد و مرزشان متهم میکنم. نیز این سیاستمداران خودخواه و بیفرهنگی که برای رسیدن به قدرت حاضر به نابودی بهترین هموطنان خود در ردههای مختلف میشوند، مثل دانشمندان، خبرنگاران، هنرمندان و شاعران. عوامل خائن داخلی و خارجی دست به دست هم دادهاند تا کمترین امیدی برای بر پایی آزادی و استقلال در دل مردم نماند و ملتی که پایهگذار تمدنی با شکوه بوده روز به روز از کوچکترین جلوههای تمدن دور بماند.
س : نظر شما دربارهی عراقیهایی که کشورشان را ترک میکنند چیست؟ میدانید که بعد از انقلاب سرخ بسیاری از هنرمندان و مردم، شوروی را برای تبعیدی خود خواسته ترک کردند و آنا آخماتوا در شعری نظر خود را دربارهی آنها چنین نوشت:
جداست راه من از راه آنان
که رها کردند وطن خود را
میان چنگ و دندان گرگها
تا تکه تکهاش کنند.
وعدههای آنها مرا نمیفریبد
ترانههایم را به آنها نخواهم بخشید.
ج: حالا شما انگشت بر زخم میگذارید. وضع مردم عراق بسیار متفاوت است از وضع مردم شوروی بعد از انقلاب و بسیار پیچیدهتر از آن. من فکر میکنم همهی عراقیها وطنشان را دوست میدارند اما افسوس که برای حدود چهار دهه به خصوص قشر محروم هیچ چیز به دست نیاورده است جز درد و رنج و گورستانهای دست جمعی. شاید هیچ کس نداند صدام و حکمرانان بعثی تار و پود فرهنگی جامعهی عراق را شکافتند و بسیاری از مبانی اخلاقی آن را تضعیف یا نابود کردند. مثلا شما میدانید خانوادههای مسلمان تا چه حد نسبت به افراد خانواده و فامیل و همسایه احساس تعصب دارند. رژیم بعثی موفق شد همسایه را جاسوس همسایه کند و گاه اعضای خانواده را. بعضی از این هم فراتر رفتند. پدری یکی از فرزندانش را به ضرب گلوله از پای در آورد زیرا حاضر به رفتن به جبهه و جنگ با ایران نشده بود. عراقیها دوران وحشتناکی را سپری کرده و میکنند که به خاطر سیاستهای غلط حکمرانان عراقی است. مردم نصیبی جز مرگ و محرومیت ندارند. شما خانوادهای در عراق نمییابید که عزادار نباشند. کم نداشتهایم خانوادههایی که دستهجمعی به قتل رسیدهاند زیرا به دیکتاتور «نه» گفتهاند. دکتر راجی التکریتی که متهم به جاسوسی بود به دستور صدام توسط سگش تکهتکه شد. چه کسی کجای جهان زجر و عذابی را که ما متحمل شدهایم تجربه کرده است؟ شاعر عراقی سعدی یوسف، عراق را کشوری میداند میان دو شمشیر و نه دو رودخانه. بعد از سقوط رژیم صدام تروریستها، بعثیها و افراطیون مذهبی به خود اجازهی وحشیانهترین جنایات بشری را دادند. خلاصه میکنم؛ من نمیتوانم کسانی را که عراقِ امروز را ترک میکنند ملامت کنم. اگر چه دلم میخواهد بتوانم بمانم و همراه بقیه با گرگها (به قول آنا آخماتوا) بجنگم. گرگهایی که برای تکهتکه کردن صدام و رژیم او آمدند اما همه چیز را تکهتکه کردند. آمریکاییها باید صدماتی را که به ما زدهاند جبران کنند و حداقل امنیت را به کشور ما برگردانند.
س: ” اگر کسی فیلسوفانه شما را دلداری دهد که رنج و درد تو نقطهای بسیار ناچیز از کل این جهان است؛ و یا نقطهای گم و کمرنگ در حجم زمان و مکان؛ آن را جدی
نگیر تا خود به خود درست شود؛ آن گاه جواب شما چه خواهد بود؟
ج: بله این حرف شاید در مورد افراد عادی درست باشد اما در مورد شاعر صدق نمیکند. شاعر واقعی از دار و دستهی پرومته است. هر اندازه کوچک باشم، هنوز بر این باورم شاعران و کلا متفکران، پیامآوران زمانهی خویشاند. شاعر باید پیامی داشته باشد وگرنه دیوانهای است که با کلمات بازی میکند. شاعر با پنهانترین لایههای روح بشر سر و کار دارد و از همین جا اهمیت نقشی که او در این دایره ایفا میکند آشکار میشود. شاعر به خصوص در مشرق زمین خود را مسؤل همهی دنیا میبیند و درد و رنج بشری را سرشت و سرنوشت خود میداند. ظلماتی که مردم در آن دلشکسته میزیند، چراغی است که راه او را روشن میکند. شاعر در واقع طبیب روح است. او قدرت پیشگویی دارد و توانایی دست نهادن بر زخمهای مردم. این پیشهی همیشگی اوست. عمیقتر و روشنتر از هر فیلسوف و متفکر دیگری، او میتواند به درون همهی ما نقب بزند و رازها را فاش گوید. به علاوه از نظر شاعر هیچ چیز کوچک و بیاهمیت نیست. او هیچ چیز را از نظر دور نمیدارد و میان او و دنیای پیرامونش از جاندار و جامد ارتباطی زنده و متقابل بر قرار است. از نظر من شاعر به عنوان یک وجودِ صرف و نقشی بر آب نیست. او به عنوان قدرتی روحی و خلاق باقی میماند و مرگش غنایی دیگر به نمادهای بشری میافزاید. نسلهای بعدی از او میآموزند همانطور که ما از نخستین شاعر تاریخ، شاعره ی سومری Enheduannaبسیار آموختهایم.
س: دلمور شوارتز شاعر آمریکایی در شعری میگوید:
چه کردهای با زندگیات
سهم ِ نخستین و واپسین تو از زمان؛
و چه کردهای با موهبت عظیم ِ “آگاهی؟”
ج: راستش احساس میکنم سادهلوحانه بر باد دادهام مرواریدهای گرانبهای سالهای عمرم را. شاید برای این که شاعران رؤیابافانی بزرگاند؛ ایدهآلیستهایی که فطرتا دنبال آرزوهای محالاند. و شاید هم به خاطر اینکه زندگی من در کشوری که تابوها بر آن حکم میراندند محکوم به هرز رفتن بود. ته دلم زندگی را نوعی آزمایش سخت میدانم. هر چیزی مرا بیمناک و متحیر میکند. زشت همچون زیبا مرا برمیانگیزد. شگفتی گل رز، شگفتی کودکی، ظرافت زنانهی برگ، همه و همه هوش از سرم میربایند. اما وقتی دربارهی جنگ، قحطی،خشونت، فقر ، نفرت، خودخواهی، حرص و اینگونه مسائل مینویسم و مرا شاعر میخوانند هراسان میشوم زیرا این عنوان را این روزها به آسانی به افراد میبخشند؛ از همین روست که تنهایی، تنها همراه من است؛ حتی وقتی در جمع عزیزترین کسانم هستم. گاه آگاهی بس رنجآور است.
س: هیچ متوجه شدهاید این روزها فمینیستهای آمریکایی و اروپایی عجیب احساس مسؤلیت میکنند دربارهی زنهای شرقی؛ به خصوص همسران مردان مسلمان؟ در اعلامیههاشان از ظلم و ستمی که مردان ایرانی، افغانی و عراقی به زنان و دخترانشان روا میدارند زیاد حرف میزنند. لابد به یاد دارید چه بلوایی سر ماجرای نادیا انجومن شاعر افعانی به پا کردند و چگونه در نشریات کاغذی و الکترونیکی خود کشته شدن او را به دست شوهرش(اتهامی که هنوز ثابت نشده) نمادی از شقاوت و جهالت یک شوهر مسلمان دانستند. آیا شما هیچ ارتباطی بین این کاسههای داغتر از آش و ماجراهای سیاسی میبینید؟ من شخصا دلسوزیهای آنها را بسیار توهینآمیز و توطئهآمیز مییابم. گویی حتی شاعران و نویسندگان و روشنفکران غربی هم دانسته یا ندانسته با مطرح کردن چنین مسایلی قصد موجه جلوه دادن حملات نظامی امریکا و انگلیس به کشورهای خاور میانه برای آزادسازی زنان مسلمان دارند. شما چه فکر میکنید؟
ج : ادوارد سعید، متفکر فلسطینی، این مسئله را در کتابهایش بسیار عمیق شکافته است. واقعیت این است که بسیاری از گزارشگران غربی که دربارهی شرق مطلب مینویسند بیشتر تخیلات حود را مطرح میکنند تا واقعیات زندگی را. و تخیلات آنها چیست جز تمایلات تاریخی آنها برای چشم بستن به روی شواهد عیر قابل انکار و خودداری از مطالعه و بحث و تبادل نظر؟ بگذارید راجع به عراق صحبت کنیم زیرا اطلاعات من در این زمینه واقعیتر است. ما اینجا در عراق تجربهای داریم بر مبنای لیبرالیسم غربی. به نظر من ساقط کردن دیکتاتوری صدام حسین با حملهی نظامی آمریکا به کشور ما یک خطای عمدی بود. البته که باید صدام حسین برکنار میشد و به مجازات میرسید اما این کار باید به دست خود عراقیها صورت میگرفت. خطای بدترِ آمریکا بلایی بود که بعد از سقوط صدام بر سر مردم عراق آورد. آنها مسؤل این همه قتل و غارت و چپاول هستند. آنها مسئول وقوع جنگهای داخلی و انفجارهای روزافزون و کشته شدن هزارها عراقی بیگناه هستند. آنها مرزها را به سوی تروریستهای القاعده باز کردهاند تا با کمک بعضی از کشورهای همسایه که هر یک بیاعتنا به سرنوشت عراق به فکر مصالح خود هستند، حمام خون در کشور ما به راه اندازند. واقعا خندهدار است که انتقام از دیکتاتوری صدام باید به بهای ویرانی کامل یک کشور صورت بگیرد. اگر متجاوزین غربی شناخت درستی از طبیعت و فرهنگ عراقیها و شرقیها داشتند و از پیچیدگیهای قومی ِ این ملتها آگاه بودند، هرگز چنین بلایی سر ِ خود و عراق به عنوان کشوری با سابقهی تمدنی درخشان نمیآوردند. عراقیها چه نصیبی داشتند از این دموکراسی غربی؟! عدم شناخت واقعی غرب باعث شد مرتکب جنایاتی شوند که با غارت ِ برنامه ریزی شده از موزهی عراق آغاز و به تسلط یافتن نیروهای ارتجاعی القاعده به این کشور منتهی شد؛ به بهای از بین رفتن یکپارچگی کامل سرزمین عراق. روشنفکران غرب باید باطن فرهنگ شرق را ببینند و این حقیقت مسلم را دریابند که دنیای جدید بی حضور مستقل و آزاد ِ تک تک کشورهای جهان امکانپذیر نیست. آنها نباید دچار پیشداوری شوند. روشنفکران غربی باید به کنه اندیشههای ما درباره ی روابط انسانی راه یابند و اجازه دهند به جای بمبهای پیشرفته، آراء و عقاید انسانی تبادل یابند.
من به رغم خواندن گزارشات بسیار از بدرفتاری با زنان و کودکان در شرق شک ندارم هیچ ارتباطی بین اسلام واقعی و سوء رفتار با زنان و کودکان وجود ندارد. افراطیون در همه جای دنیا به خصوص در میان مسیحیان جهان پیدا میشوند . واقعا احمقانه است اگر آن قدر خام باشیم که بپذیریم در شرق همهی مردان با زنان بد تا میکنند. مشکل اساسی این جاست که برخی از فمینیستهای غربی خیال میکنند تفاوت فرهنگ شرقی با فرهنگ آنها این اجازه را به آنها میدهد که خود را پیشرفته و باقی را عقب مانده فرض کنند و در صدد اصلاح آنها برآیند. به یاد داشته باشیم که آزادی واقعی در حفظ حرمت فرهنگهای گوناگون و درک آداب و رسوم شرعی و عرفی آنهاست. اما هر جای دنیا، مشکل و معضلی غیر انسانی وجود داشته باشد بر همهی دنیا رواست که با حمایت از مظلوم در رفع آن کوشا باشند مثل تبعیض نژادی در امریکا که هنوز کم و بیش وجود دارد و یا بسیاری از نارسائیهای دیگر.
س: اگر تجربهی جنگ را پشت سر نداشتید به عنوان شاعر چه چیزی را از دست میدادید؟ و آیا به نظر شما نویسنده باید به عنوان شاهد حضور داشته باشد یا به عنوان ناظر؟
ج: تاریخ ادبیات آثار با ارزشی را در زمینهی زندگی مردم در زمانهی جنگ دارد. شاید به خاطر آن که جنگ واقعیت بشر را عمیقتر به معرض نمایش میگذارد و در آن بد و خوب را با وضوح بهتری میشود دید. تد هیوز شاعر بزرگ انگلیسی که اشعارش به تشریح فطرت بشری در زن و مرد اختصاص دارد کارهایش در واقع تجلیگاه ماهیت جنگ است. در مورد شعرهای من تجربهی جنگ موضوع اصلی آنها واقع نشد. در واقع آن چه مرا به عنوان شاعر مجذوب خود میکند موضوعات کلی همچون هستی و نیستی و تولد و مرگ است. دغدغهی من بیشتر فلسفهی زندگی است. البته منکر تاثیر غیر مستقیم تجربههای قابل اعتنای جنگ نیستم اما ذهن و روح من نمیتواند تنها معطوف آن باشد. کل هستی از چیزهای جزئی و پنهان تا مسائل مهم و آشکار میتواند دستمایه شعر باشد.
س: تعبیر شما از این گفتهیWendy Vardman شاعر آمریکایی چیست؟
“من هنوز احساس میکنم باید کاری مفیدتر از شعر گفتن در زندگی انجام دهم.”
ج:من با او موافقم. متفکر ایتالیایی آنتونیو گرامشی، نقش مهمی برای هنرمند در جامعه قائل است. هنرمندی که هنرش را به قیمت طرد خانواده یا بیاعتنایی به مسائل سیاسی و اجتماعی کشورش یا جهان میخواهد از نظر من قابل احترام نیست. حتی آن که هنر را فقط به خاطر هنر میخواهد باید دغدغهی دنیایی محروم از زیبایی ِ ایدهآل هنر را داشته باشد. یعنی از یاد نبرد که غایت هنر رسیدن به زیبایی، خوبی، عطوفت و همدلی و همبستگی است. نازک طبعی ِ هنرمند نمیتواند دلیل سست عنصری او باشد. البته این توقع که هنرمند قیم جامعه باشد بیمورد است اما حداقل از او انتظار همدردی و همدلی و همراهی میرود و نه فقط همزبانی.
س: آیا میتوانید به طور خلاصه از مشخصات شعر امروز عراق بگوئید؟
ج: در قرآن آیهای هست که میگوید چه بسا آنچه شر میپندارید برای شما خیر باشد. گلهای سرخ عراق (اشعارش) امروزه در همه جای دنیا شکوفه دادهاند. حقایق تاریخی ثابت کرده اند که عراقیها در همهی هنرها به خصوص شعر و شاعری استعداد کمنظیری دارند. در آغاز نیمهی دوم قرن بیستم چهار شاعر عراقی آسیاب، نازک الملائکه، البیاتی، و بلند الحیدری پرچم مدرنیسم را در عراق و همهی کشورهای عرب برافراشتند. امروز به علت مهاجرتهای ناگزیر عراقیها، فرهنگ آنها با فرهنگ کشورهای دیگر در آمیخته و غنای تازهای یافته است. ما شاهد چاپ و انتشار کتابهای شعر دو زبانهی عربی – سوئدی، عربی – انگلیسی، عربی – دانمارکی و غیره در کشورهای آمریکایی و انگلیسی هستیم. در 50 سال اخیر، شعر عراق هم در فرم و هم در محتوا تغییرات بسیاری پذیرفته است. شعر کلاسیک به شعر آزاد و سپس به شعر آزاد و سپس به شعر نثرگونه متحول شده است. اکثر شاعران امروز عراقی چه در داخل و چه در خارج عراق، شعر را به شیوهی آزاد مینویسند یا به شیوهی نثر و دیگر به ندرت میتوان شعری با بافت سنتی یافت. در حال حاضر سه نوع گرایش رواج دارد : 1- شعری که برای تحریک عواطف و احساسات است و لفاظی و موسیقی الفاظ تار و پود آن را تشکیل میدهد 2- شعرهای تمثیلی و انتزاعی و پیچیده در ابهام و ایهام 3- شعرهای ساده و گاه آسان
گاه هر سه نوع شعر را در کار یک شاعر میبینیم. میتوانم بگویم خودبینی و خودبزرگبینی و ابهام و ایهام از معایب شعر امروز عراقاند و حسن بزرگ شعر عراق نه تنها امروز که در محاصرهی بلایا و مصایب هستیم بلکه از قدیم الایام در بیان دردها و رنجهای عمیق و اصیل بشری بوده است.
س: ممکن است لطفا یک روز از زندگی خود را به عنوان شاعری که در بغداد زندگی میکند شرح دهید؟
ج: سه یا چهار روز در هفته به مرکز شهر میروم؛ با آگاهی بر این که هر لحظه امکان مردنم هست. مسافت کمی است از خانهی من در جنوب بغداد تا دفتر کارم در وزارت
ارشاد در خیابان حیفا.
من سردبیر نشریهی گیلگمش هستم که به معرفی فرهنگ عراق به انگلیسی میپردازد. من فقط چهار سال است اینجا کار میکنم. قبلا در زمان صدام از آنجا که به عنوان فردی مخالف رژیم شناخته شده بودم نمیتوانستم در ادارات دولتی کار کنم. به طور معمول حدود نیم ساعت از خانهی من تا محل کارم فاصله است اما این روزها که به خاطر عملیات وحشتناک تروریستی، هر آن ممکن است با انغجاری در سر راهم رو به رو شوم، مجبورم حدود دو ساعت یا بیشتر وقت صرف کنم. گاهی هم برگشتن را به اتلاف وقت در ترافیک ترجیح میدهم. زیستن در بغداد امروز بسیار طاقتفرساست زیرا برای شما و خانواده هیچ محلی برای تفریح وجود ندارد. نه سینمایی و نه تئاتری. انگار نه انگار که قرن بیست و یکم است. از همه بدتر بمباران نقاط حساس باعث شده تا مشکل اساسی در توزیع برق داشته باشیم. فقط یک یا دو ساعت برق در روز، آرامش و تمرکز شما را برای هر کاری سلب میکند.
راستش من خودم را قهرمان نمیدانم و گاه به دوستانی که مهاجرت کردهاند غبطه میخورم. خوش به حالشان به کشورهایی رفتهاند که سر هر پیچ امکان انفجار یک ماشین پر از بمب وجود ندارد. با خود میگویم این سرنوشت من بوده و من نباید با آن بجنگم. با این همه به رغم یاس و اندوه عمیقم قلبا معتقدم که باید اینجا بمانم و نگذارم کشورم به دست کسانی اداره شود که دلسوز آن نیستند.
س: بگذارید آخرین سؤالم را با عشق تمام کنم. به رغم زیستن در جهانی که بسیاری از کودکان در خاورمیانه حتی پیش از تولد و در بطن مادران خود همچون فرزند خود من محکوم به شنیدن صدای بمبها هستند و به رغم همهی خشونتها و جنگها و شرایط غیرانسانی به من بگوئید کدام خراش در قلب شما عمیقتر است: عشق یا جنگ؟ و این دو موضوع چگونه در ادبیات عراق انعکاس یافته است؟
ج: عشق تا زمانی که انسان زنده است میماند اما جنگ نه! آلبر کامو نویسندهی فرانسوی، طاعون و جنگ را یکی میدانست و اظهار میداشت هیچ یک ریشهکن نخواهد شد. او میگفت شما ممکن است خیال کنید طاعون (جنگ) ریشهکن شده و از میان رفته است اما یک روز شاهد بازگشت آن خواهید شد. این همان احساسی است که من و دوستانم طی جنگ طولانی ایران و عراق داشتیم. ما آن را با جنگ تروا مقایسه میکردیم که ده سال طول کشید اما به هر حال آن جنگ به پایان رسید و مردم دو کشور هرگز مصایب آن را از یاد نخواهند برد. من شخصا هرگز چهرهی همرزمانم را از یاد نمیبرم. آنها بسیار مهربان و امیدوار بودند. گروهان ما این سعادت را داشت که هرگز یک گلوله به آن سوی دیگر شلیک نکند. من فکر میکنم خراشهای عمیق عشق و جنگ دست در دست یکدیگر ماندگار خواهند بود. به عبادت دیگر فاشیسم، قاتل بسیاری از عشقهای واقعی بود؛ عشق بین مرد و زن، عشق بین پدر و پسر و غیره. شما از نیروهای امنیتی صدام و بلایی که آنها بر سر دختران و زنان ِ خانوادههایی که متهم به مخالفت به آنها بودند خبر ندارید. آنها از سگهای هار درندهتر بودند. در حقیقت ما نه یک جنگ که جنگهای بسیاری را متحمل شدهایم. عراقیها بیش از سه دهه و نیم را در شرایط جنگی سپری کردهاند. مردم، هم در مرزها میجنگیدند و هم در داخل روستاها و شهرها با رژیم فاشیسم. جای تاسف است که تا امروز تنها چند کار ادبی ناچیز در مورد این مسائل نوشته شده. ای کاش من رماننویس بودم و میتوانستم دربارهی این وقایع سورئالیستی و باور نکردنی بنویسم.
در شعر بله! شما میتوانید مقادیر زیادی شعر خوب در این رابطه بیابید اما کافی نیست. شعر، قادر به بیان فجایعی که دستان کثیف بعثیها آفریدند نیست. گاهی مردم برای بیان عمق فاجعه به ساختن جوک رو میآورند. مثلا میگویند صدام یک بار ساعت را پرسید و عزت ابراهیم معاون او در جواب گفت: “هر ساعتی که شما دوست داشته باشید”. و به این طریق سعی میکنند جنون خود بزرگ بینی صدام را نشان دهند. نمونههای بسیاری از این جنون صدام وجود داشته است. یکی از آنها این بود که او وزیر دادگستری را وادار کرد دو روز تمام از صندلیاش تکان نخورد زیرا به خود اجازه داده بود ضمن سخنرانی صدام به ساعتش نگاه کند. شعر به خاطر طبیعت انتزاعی و فشردهی خود قادر به بیان بسیاری از این اعمال ننگین نیست. رمان و حماسهی امروزی و شاید آثار دراماتیک تصویری قابلیت بهتری برای نشان دادن مصایب قرن حاضر داشته باشند. در مواقع بسیار تجربهی جنگ بر تجربهی عشق چیره شد و گاه آن را کشت. این کشمکش باقی خواهد ماند و ادبیات و هنر عراقی را تغذیه خواهد کرد.
***
هفت انگاره برای به تصویر کشیدن آقای رئیسجمهور؛ شعری از سهیل نجم