به گزارش «شهر بیست»، رمان «آوازهای روسی» نوشته «احمد مدقق» با حضور «مهدی کفاش» و «مجید اسطیری» در پنجمین نشست از سلسله نشستهای نقد داستان طلاب در مدرسه اسلامی هنر، نقد و بررسی شد.
*آوازهای روسی را باید با اثری مثل «رهش» سنجید!
مهدی کفاش نخستین منتقد جلسه، طراحی جلد کتاب را عالی و صفحهآراییاش را بسیار خوب خواند و افزود: توجه به صفحهآرایی «آوازهای روسی» مهم است چون در این کتاب با زبان فارسی دری روبهروییم و صفحهآرا با استفاده از فونت خاص، فاصله زبانی فارسی دری و فارسی شایع در بین ما را یادآوری میکند. گاهی هم ممکن است این فونت برای خواننده ایرانی سختخوان شود، اما کمک میکند که این فاصله ذهنی ایجاد شود و با تأمل و صبر و حوصله بیشتر با اثر روبهرو شویم.
نویسنده «یکی بود سه تا نبود»، زبان و نثر «آوازهای روسی» را ستایش کرد و گفت: نکتهای که باز دنباله همین صورت و ساختار کتاب است، زبانی است که نویسنده انتخاب کرده. زبان میانهای که برگزیده و ترکیبهایی که گاهی نمیدانستم این ترکیبها ساخته نویسنده است یا واقعاً در زبان دری وجود دارد، ولی معلوم بود خیلی تلاش کرده تا زبان میانهای را انتخاب کند که برای ما فارسیزبانان ایران و احتمالاً تاجیکستان و شبه قاره هند فهمیدنی باشد.
نویسنده «وقت معلوم»، «آوازهای روسی» را اتفاق مبارکی برای ادبیات فارسی خواند و گفت: نکتهای که میخواهم بر آن تأکید کنم فارغ از صورت زبانی، اتفاقی است که برای زبان فارسی در این اثر میافتد. اینجا با اثری روبهرو هستیم که زبان فارسی و دایره واژگانی زبان فارسی را گسترش میدهد و این اتفاق مبارکی در ادبیات فارسی ماست.
مهدی کفاش مهمترین هسته دراماتیک این داستان را جملهای از کتاب برشمرد که میگوید: «بچه خان ظلم نکند چی کند؟».
وی اظهار داشت: تمام داستان از ابتدا تا انتها شرح ظلمهای مکرر و احساس ندامتهای یعقوب است که تراژدی را میسازد؛ خطاهای کوچکی که اتفاقهای بزرگ را رقم میزند.
نویسنده «قرار مهنا» درباره جهان داستان «آوازهای روسی» گفت: جهان داستان این اثر را اینگونه ببینیم که تاریخ چقدر تلخ و سخت عبور میکند از ملتی که یک نفرش یعقوب است. یعقوب هست، حبیب هست، همه این آدمها هستند و انگار در یک چرخ تاریخی گیر افتادهاند و ناگزیرند ظلم را تحمل کنند.
کفاش افزود: احمد مدقق در نگارش و روایت داستانش، فاصله خودش را حفظ کرده و حتی سعی نکرده بگوید اگر مجاهدین آمدند چنین میشود؛ حتی ریشههای اختلافات بعدی مجاهدین را هم میبینیم و نمیتوانیم حدس بزنیم این روند به کجا ختم میشود.
این منتقد در ادامه به تسلط نویسنده بر تاریخ و فرهنگ افغانستان اشاره کرد و افزود: در صفحه۸۱ که فصل نُه کتاب است، دوصفحه تمام به نظریات سیاسی میپردازد و سه سنت تاریخی را که افغانستان از زمان صفویه با آن درگیر است بیان میکند. سنت نخست اینکه افغانستان همیشه مشکلی را که خودش باید حل کند امیدوار است دیگری برایش حل کند. سنت دوم اینکه هیچ کسی نمیتواند بر افغانستان تسلط پیدا کند مگر اینکه یک افغانی را بر سر مردم افغانستان بیاورند و مسلط کنند، در این باره هم احمدشاه ابدالی را مثال میزند که نادرشاه او را آورد و مسلط کرد. سنت سوم را هم خود نویسنده در داستان کشف و بنا میکند و این خیلی خوب است که نویسنده اینچنین تسلطی دارد.
این نویسنده، «آوازهای روسی» را دارنده دو داستان دانست که یکی روی متن و دیگری زیر متن است و هنر نویسندهاش هم توانایی پیشبردن و روایت این دو داستان به موازات یکدیگر است.
کفاش همچنین درباره تراژدی بودن این داستان اظهار کرد: من آوازهای روسی را خیلی تراژدی نمیبینم چون اگر عنصر زن را از ادیپ شهریار برداریم تراژدی فرو میریزد، در رستم و سهراب هم اگر مادر از آن جدا شود تراژدی فرو میریزد اما در آوازهای روسی اینچنین نیست. پس اگر هم تراژدی بنامیم باید این را یک تراژدی تازهای بدانیم که مردانه است.
وی افزود: اصلاً یکی از ضعفهای این رمان، نبود عنصر مادر در داستان است. در تمام این رمان یک مادر هم نداریم. مادر مبارکه کجاست؟ مادر رخشانه کجاست؟ اگر بخواهم ضعفی از جنس روایت در داستان وارد کنم عنصر زنان و مادر در این رمان است. تنها زن و شوهری که در این رمان میبینیم دکتر نادر و آیلین است که زنی ترک و مردی است که در استانبول پزشکی تحصیل کرده است. این سخت گیریها هم از اثر خوب به اثر ممتاز است که مطرح میکنیم و نمیگوییم ضعف این اثر است.
این منتقد داستان در جمعبندی سخنانش «آوازهای روسی را یک اثر شاخص معرفی کرد و گفت: با همه این صحبتها آوازهای روسی را جزو آثار شاخص سال۹۶ میدانم و به نظرم باید توی چارچوب خودش با آثاری مثل رهش سنجیده شود تا ببینید این اثر در چه قامت و استواریای ایستاده است. به باور من جایزهای که احمد مدقق گرفت نه تنها پایینتر نیست که بالاتر است؛ چون بدون هیچگونه داوری به تشخیص تمام داورها شایسته تقدیر بود.
*آوازهای روسی قدرتمندتر از بادبادکباز است!
مجید اسطیری دومین منتقد جلسه، زیرساخت و ژرفساخت آوازهای روسی را تراژدی خواند و توضیح داد: تراژدی قواعدی کهن دارد که ارسطو برایش تعریف کرده است. یکی از مهمترین آنها برانگیختن حس ترس و ترحم در مخاطب است؛ حسی که نه تنها در انتهای ادیپ شهریار که در انتهای سوگنامه رستم و سهراب و شاهلیر نیز به سراغ ما میآید. برانگیختن این احساسات قرار است به ایجاد کاتارسیس یعنی تزکیه اخلاقی و عاطفی در مخاطب بینجامد. مخاطب تراژدی از یک سو دچار ترس از گیرافتادن در موقعیت مشابه قهرمان تراژدی میشود و از سوی دیگر با او احساس همدردی میکند و از ترکیب ترس و شفقت تزکیه یا پالایش اتفاق میافتد.
وی در ادامه به گفت و گوی شخصیت اصلی داستان اشاره کرد و گفت: اولین جای این رمان که به تراژدی بودن داستان اشاره میشود گفت و گویی است که بین یعقوب و استادش شکل میگیرد و استادش میگوید: از این سرنوشتی که تکرار میشود برای ملت من و انسانها دچار وحشت میشوم.
اسطیری، این داستان را دومینوی خودسری و شکست خواند و افزود: شخصیتهای زیادی در جریان تلاش یعقوب برای پیدا کردن خودش کشته و قربانی میشوند که حبیب هم یکی از قربانیان این خودسریهاست. ساخت این اثر طوری است که انگار در جریان یافتن راه یعقوب کسانی باید قربانی شوند.
نویسنده «تِخران» دربارهی شخصیت اصلی داستان تصریح کرد: خانزاده بودن یک امتیازاتی برای یعقوب دارد، اما انگار در وجود این شخصیت نیست که بخواهد به این امتیازات تکیه کند و بیش از قدرت در طلب آزادی است. نوع پرداخت نویسنده هم در فرازهای ابتدایی به گونهای است که مخاطب درمییابد اساساً گوهر وجودی یعقوب از جنس گوهر جبارخان نیست. شاید بتوان همین کشمکش بین پدر و پسر را را نخستین جنگ درون رمان در نظر گرفت که ما را به یاد داستان رستم و سهراب و ادیپوس شهریار میاندازد. جبارخان نماد قدرت است و یعقوب نماد گریز. جبارخان نماد جباریت است و هراسی از ظلم ندارد و یعقوب با شنیدن یک جمله از دختر رعیت پدرش عذاب وجدانی همیشگی دارد. «بچه خان ظلم نکند چیکند؟»
این منتقد، یعقوب را جویای آزادی و فراغت دانست و گفت: ارسطو میگوید مبدأ هر عمل ارزشمند انسانی ، فراغت است و نهایتاً همین روح آزادیخواه یعقوب مانع از این میشود که اعمال چپها را تحمل بکند. این چیزی است که یعقوبِ ابتدای داستان را گره میزند به یعقوبی که دیگر نمیتواند کارهای غیراخلاقی و غیرانسانی چپها را تحمل کند.
مجید اسطیری دربارهی نقش عشق در داستان آوازهای روسی بیان کرد: شاهد یک عشق شکست خورده هستیم که یادآوریاش برای یعقوب دردناک است؛ عشق او به مبارکه دختر یکی از رعیتهای پدرش. عشقی ناکام که تا آخرین فرازهای رمان هم گریبان او را رها نمیکند. شاید بتوان گفت سیر شکستهای پیاپی یعقوب که قرار است تراژدی او را بسازد از همین شکست عشقی در به چنگ آوردن مبارکه شروع میشود.
وی افزود: در سیر رمان وقتی رخشانه وارد اثر میشود میبینیم که بارها رخشانه را قرینه مبارکه میگیرد، بعد وقتی رخشانه کلا ًاز اثر خارج میشود مجدداً همین روند ادامه دارد. حضور رخشانه در قالب یک دختر جوان اغواگر که شعرش را برای چاپ شدن پیش یعقوب آورده، کشمکش درونی یعقوب بین وظیفه و آزادی را نشان میدهد.
این نویسنده، صحنه دیدار رخشانه و یعقوب را یکی از درخشان ترین صحنههای رمان خواند و گفت: یکی از فرازهای درخشان اثر آنجایی است که رخشانه وارد میشود. یعقوب از یک خانزاده ای که آمده و به چپها پیوسته به یک آدم مکانیکی تبدیل شده است. با این صحنه من خیلی یاد تصویری افتادم که بهومیل هرابال توی تنهایی پرهیاهو ارائه میکند.
وی افزود: اگر سیر تحول شخصیت یعقوب را دنبال کنیم میبینیم که او با دلبستن به آرمانهای چپ از زیر چتر اقتدار سنت خارج میشود تا فردیتش را بیابد اما در میانه اثر او را میبینیم که در چاپخانه حزب کمونیست افغانستان میان تلنباری از کاغذها و اعلامیه ها و منشورات و بیانیه ها خودش را گم کرده است.
اسطیری افزود: رخشانه با رنگ تند قرمز عشق وارد میشود تا گوهر وجود او را به محک عشق بسنجد اما عناصر حزب، رخشانه را یک عنصر مخرب تشخیص میدهند و بازداشتش می کنند. البته بعداً باز این احتمال داده میشود که رخشانه نیروی دست آموز اینهاست که قرار است صداقت یعقوب را بسنجد.
وی، آوازهای روسی را روایتگر انحطاط جریان چپ خواند و اظهار داشت: این رمان در نشان دادن سیر انحطاط جریان چپ که ابتدا خود را عدالت طلب و آزادیخواه معرفی میکند، خوب عمل کرده است.
این نویسنده تصریح کرد: یعقوب ابتدا این وعدهها را میپذیرد و اما وقتی برخورد سنگدلانه حزب با رخشانه و بیمبالاتی حزب در قضاوت را میبیند درمییابد که انسانیت و رحم جایی در آرمانهای چپ ندارد. یعقوب درمییابد که وعدههای حزب آزادی و عشق را برای او نمیآورد و بنابراین در یک صحنه استعاری و زیبا جایی که یعقوب به حمام میرود آغاز دل بریدن و جدا شدن از باورها و جریان چپ را آغاز میکند و به ورس برمیگردد تا به مجاهدین بپیوندد.
اسطیری افزود: بار اول که این اثر را خواندم با این مدعای نویسنده که این یک تراژدی است خیلی همراه بودم. بعد هرچی فکر کردم دیدم نمیتواند از جنس تراژدی غربی باشد. دفعه دوم که خواندم کمی نظرم عوض شد. ساختار کار همان تراژدی است که خود یعقوب هم از آن حرف میزند.
وی یادآور شد: جانمایه کار هم قربانی قهرمان در برابر تقدیر است و تقدیر قهرمان را بابت اشتباهاتش با مجازاتهایی ناعادلانه روبهرو میکند و او را به هر سمتی بخواهد میبرد و در آخر از آن اوج خود به زیر میکشد.
وی تصریح کرد: نباید از یاد برد که در ادبیات مشرق زمین نمیتوان به دنبال تراژدی گشت. سوگنامه رستم و سهراب را هم نمیتوان تراژدی نامید چرا که برخلاف احساس ترس و ترحم هستیشناسی آن با هستیشناسی اثری مثل ادیپ شهریار اساساً متفاوت است.
این نویسنده افزود: در تراژدی، قهاریت خدایان با ذلت قهرمانان و نامداران اثبات میشود در صورتی که در شرق، خدا چنین خصلتی ندارد. براساس هستیشناسی متفاوت ما و نقش متفاوت خدا در جهان ما نمی شود ادعا کرد ما در شرق تراژدی به معنای غربیاش داشته باشیم.
اسطیری در ادامه گفت: شخصیتهایی که یعقوب به آنها دلبستگی یا وابستگی دارد مثل آیلین که خودکشی میکند یا عبدالرحیم رفیق طلبه و هم اتاقیاش و نیز پدرش و نیز مبارکه و رخشانه همگی طوری ترسیم شدهاند که حتی اگر به واسطه پیرنگ هم یعقوب در مرگ آنان مقصر نیست، زیرساخت اثر به مخاطب می قبولاند که همگی بر سر مسیر یعقوب برای پیدا کردن خودش قربانی شدهاند. سنگینی بار این گناه در صفحههای آخر بر دوشهای یعقوب کاملاً مشهود است.
وی تصریح کرد: یکی از شخصیت های مهم رمان، عبدالرحیم است که واشکافی آن به هستی شناسی رمان کمک میکند و نشان میدهد با یک تراژدی به معنی غربی آن سرو کار نداریم. رابطه یعقوب با عبدالرحیم که طلبه دینی است اشاره به باور عمیق دینی او دارد که حتی پیوستن به جریان چپ هم نمیتواند آن را از بین ببرد. با چنین باوری در جهان یعقوب، این خداوند نیست که با به خاک مذلت نشاندن یعقوب میخواهد قهاریت خود را اثبات کند. در نتیجه میتوان گفت با یک نگاه شرقی و شاهنامهوار روبهروییم نه یک نگاه غربی و ادیپوار.
این منتقد افزود: این سؤال در ذهن من هست که داستان رستم و سهراب داستان پسرکشی است. سنت باید باقی بماند و آینده و تجدد باید شکست بخورد. در ادیپ شهریار سنت به پای تجدد و آینده قربانی میشود. حالا به این اثر که نگاه میکنیم فرض من بر این است که تقابل یعقوب و پدرش را میتوانیم یک نماینده از جنگ بگیریم. با پدرش که نماینده ارزشهای سنتی است نمیتواند کنار بیاید. نویسنده از کنار این مسئله گذشته است. از این نظر این اثر با ادیپ شهریار بیشتر گفت و گو میکند تا رستم و سهراب. انگار با آن نگاه غربی بیشتر احساس برادری میکند. انگار میخواهد بگوید افغانستان به هرحال باید این پوستاندازی را انجام بدهد. جبارخان باید بمیرد و به دست کوچیها کشته شود، اعتماد کند و خیانت ببیند.
اسطیری افزود: مهمترین مسئله این است که تعلیق اثر بعد از دیدار و مرگ مبارکه بسیار افت میکند، تعلیق این اثر را چی میسازد؟ اینکه یعقوب با پدرش چه کار میکند؟ پدرش وسط ماجرا کشته میشود و تعلیقش تمام میشود. یعقوب با رخشانه چه کار میکند؟ وقتی رخشانه میرود و حکم اعدامش را میبینم و مبارکه هم زن نعیم میشود تعلیق هم میرود. اگر پدر بمیرد و عشق اینگونه پروندهاش بسته شود احساس میکنم در پنجاه صفحه آخر، احمد مدقق و یعقوب فقط سرنوشت مبارزات مجاهدین را دنبال میکنند و دیگر کمتر مسئله شخصی یعقوب است. به همین خاطر احساس میکنم اگر کسی علاقه چندانی به جنبههای تاریخ نداشته باشد ممکن است سی چهل صفحه آخر برایش ملال آور شود.
وی تصریح کرد: ناخودآگاه این اثر را با بادبادکباز خالد حسینی مقایسه کردم و خیلی جاها به ذهنم رسید کار آقای مدقق واقعاً بهتر از بادبادکباز است. اگر قرار باشد بین این دو داوری کنیم که کدام یک بهتر میتواند ادبیات افغانستان را روایت کند آوازهای روسی خیلی بهتر نمایندگی میکند، چون تصاویر و توصیفاتی که از افغانستان میدهد خیلی دیدنیتر و بهتر است و اساساً قدرت بیشتری در تبیین مسئله دارد.
این نویسنده تصریح کرد: کار آقای مدقق یک کار حرفهای است ولی بادبادکباز میرود که بگوییم یک کار عامهپسند است. نسبت بین توصیف و روایت در بادبادکباز آنقدر است که کار را عامهپسند معرفی میکند ولی کار آقای مدقق معلوم است که ادعای خوشخوان بودن ندارد و سهم ویژه توصیف را در نظر میگیرد و سهم ویژه توصیف ذهنی را هم لحاظ میکند. با همه اینها اگر نظام تداعیها منسجمتر میشد و پلهای تداعی کمتر یا منسجمتر بودند کار خوش خوان تر میشد.
اسطیری در پایان خاطرنشان کرد: «آوازهای روسی» به نظرم اثر ارزشمندی است که واقعاً حقش بود در جایزه جلال، جایزه اصلی را بگیرد.